سفرنامه شمال١
دوشنبه, آذر ۲۷م, ۱۳۹۶سفر شمالم در نوع خودش بینظیر بود تو این سفرم با خونواده ی خیلی خیلی درجه یکى آشنا شدم…آشنا که بودیم اما خب شدیم خواهر مادر فرزند نمی دونم جورى که غریبى نکنى اون حس چیه چه جوریاست؟ همونطورى
دوستیمون بر می گشت به هشت سال پیش و افتتاح وبلاگم! که یه مامان مهربون گاهى برام پیام میگذاشتن وبلاگشون رو که میخوندم شعرهاى بینظیرى داشتن شعرهایی در وصف تک دخترشون و چشمهاى آبى پسرشون…اوایل فکر میکردم مثلا دخترشون ۴ساله پسرشون ۶ساله هستند برام جالب بود که یه مادر تمام اشعارش در وصف و تقدیمى به فرزندانش هست شعرهاى کوتاهشون رو گاهى دلم میخواست تو پیامک ها استفاده کنم این شد که اولین بار به طور جدى باشون صحبت کردم و اجازه گرفتم براى کپى!
خلاصه که با همین ارتباط محدود و کم گذشت تا همین یکی دو سال پیشا که یه روز اینستاگرامشونو که نگاه میکردم اسم آشنایی رو در لا به لاى پیام ها و دوستان مادر مهربونه قصه مون دیدم
“رزا”
این همون اسمى بود که بیشتر اشعار مادر تقدیمش شده بود فهمیدم همون رزاى معروفمون میباشد و اون زمان آغاز دوستیمون بود جالبیش این بود که رزا یک سال هم از من بزرگتر بود..همسن بودنمون باعث نزدیکیمون شد رزا اهل هنر و سفر و طبیعت و… بود و به روحیاتم نزدیک
دوست داشتیم که یه تجربه ى سفر با هم دیگه رو داشته باشیم اوایل برنامه مون روی یه سفر خارجه بود بعد تصمیم گرفتیم داخلى باشه من بیشتر به خاطر آشنایى رزا با شرایطم سعى کردم بیشتر با نظراتش کنار بیام یعنى ترس هاش رو در نظر میگرفتم هر چند که واقعا شجاع و مثه خودم کله خرابه ولی اون نگرانى هایى که انگار از پذیرفتن مسئولیت همسفر شدن با من رو داشت میفهمیدم هر چند که همیشه بهم می گفت لجباز! یعنى بنازم به درکم راستش من خیلى لجبازم خصوصا تو چیزهایى که به طور مستقیم و غیر مستقیم مربوط میشه به شرایط جسمیم! حرف حرفه خودمه مونا سالاریه تو سیستمم
و اینکه من باید مدیریت دقیقى روى پولم هم میکردم چون دلم نمی خواست از کسى بگیرم دوست داشتم که با پس انداز خودم باشه
خلاصه بهم میگفت لجباز
بعد تصمیم اینکه سفرمون داخلى باشه فعلا ، انتخاب من روستاى فیل بند (بام بابل) در استان مازندران بود روستایی در ارتفاع ٢٠٠٠ مترى از سطح دریا که در حصارى از ابر بود و معروفه به سرزمین ابرها..از خیلی وقت پیشها اونجا رو زیر نظر داشتم واقعا جایی بسیار بکر و زیباست توى تابستون هم بخارى روشن میکنن یه روز که تو گرماى ۶٠ درجه اهواز به سرکار میرفتم یه آقایى به رادیو جوان زنگ زده بودو میگفت ما از فیل بند پاى بخارى نشستیم این بود که خیلی خیلی مصمم شدم که از این گرما فرار کنم و پناه ببرم به سر سبزى روستایی وسط ابرها و توى کلبه ایى پاى شومینه….
چند تا شماره از مردم محلى فیل بند جهت رزرو کلبه پیدا کردم و تماس گرفتم..قبل از تماس گرفتن تمام پیج هاى خروجى این شماره ها رو چک میکردم که مطمئن بشم اینستاگرام و کانال هاى تلگرامى و… و بعد تماس میگرفتم یه آقایى رو یافتم کلبه ها متعلق به پدر و مادرش بود و مادرش هم غذاى محلى میپخت و هم اینکه در مورد شرایط خاصم و ویلچر تک تک کلبه ها رو با عکس و توضیح برام فرستاد تنها مشکلی که بود این بود که من و رزا قطعا به خاطر ویلچر و سرازیرى و سراشیبی اونجا ریسک بود که تنها بلند شیم بریم تصمیم گیرى برام خیلى سخت بود…
با مشورت با مادرا وآقا کلبه ایى و ما دو تا “فیل بند” کنسل شد
——————
* شنیدم دلیل نام گذارى این روستا به فیل بند اینه که اینقدر بارش برف توى زمستون اونجا سنگینه که اگر فیل هم بره نمی تونه برگرده و گیر میکنه و اونجا یک سرزمین ییلاقیه و در زمستون راهها ورودی به روستا مسدوده و شرایط جوى سختىداره
*** عکس هم از فیل بند زیباى استان مازندران