زندگی من..قسمت پانزدهم
دستمم زیره آب داغ داشت می سوخت …..اما نه حسی نه عکس العملی در کار بود….تازه اون موقع متوجه شدم دستم به کلی حس نداره !!:confused
یه ماه از این موضوع گذشت….دیگه خیلی ترسیده بودم….اول از همه با نسیم در میون گذاشتم …نسیم گفت: یا باید به مامان و بابا بگم یا خودمون بریم پیشه دکتر شاطرزاده که تو دانشگاه بود….تو گیرو داره امتحانهای نیمساله دوم بودم…گفتم بزار امتحانام تموم شه ما هم که هر سال تابستونا تهران هستیم ….همونجا میرم دکتر….
خلاصه تابستون فرا رسید….وقتی رفتم تهران پیشه دکتر گنجویان ….چندین نوع مختلف عکس برداری و mri گردن و نوار عصب از دستم رو تجویز کرد…..تهران رفتنمون به تمامه معنا زهر مار شد….!!
از صبح که میرفتم از این دکتر به اون دکتر ….اونم تو ترافیکه وحشتناکه تهران….تا ساعته 8 شب …..بدونه ناهار….تو پایتخت آواره بودیم….بیچاره بابا ….بیچاره خانوادم که باید می ساختنو می سوختن ….اون هم به خاطره من…..واقعا ارزشش رو داشتم ؟
روزی که نوار عصب از دستهام گرفتم رو از یادم نمی ره 500 تا آمپول با شوکه الکترونیکی تو بدنم بود….
ای کاش دستهام رو اون روزا می دیدین…که تماما کبود و خون آلود و باند پیچی شده بود و نمی تونستم تکون بخورم!!…و ای کاش اشکهای مهدی داداشه کوچولوی خودم رو میدیدن که وقتی می دید من گریه می کنم اشکاش مثه مروارید از گوشه ی چشمهای نازش رو زمین می افتاد….ولی اینم می گذشت….امید به آینده….امید به زندگی و زنده بودن آدم رو چه خوب میبره جلو….
به پرونده پزشکیم که تو آلمان بود نیاز پیدا کرده بودیم …..خلاصه زندگیم کامل دگرگون شد….زندگی من …زندگی بابا….زندگی مامان….زندگی داداشام….تابستونه سختی رو گذروندم…..با هزاران دغدغه…هر تابستون یه مشکله نو ….
دانشگاه بن خرید کتاب داده بود…من هم خیلی دوس داشتم که دو تا رمانی که خیلی دوسشون داشتم رو با این بن بگیرم و گذاشته بودم که وقتی رفتیم تهران کتابامو بخرمو اونجا بیکار نباشم …آخه ذوق داشتم … رضوان یادته تو چی خریدی ؟
نسیم تو چی ؟ نسرین تو چطور ؟ ریحانه تو هم یادته ؟
ولی من بن خریده کتاب رو صرف خریدن یه فرهنگه پزشکی دورلند کردم … شبها به جای خوندن رمان کارم شده بود ترجمه ی پرونده و نسخه و جواب آزمایش های مختلف پزشکیم اون هم با درد و اشکهایی که فقط و فقط به خاطره خونواده می ریختم …!!خوش به حالم نه ؟ حالا دیگه یه دورلند تو قفسه ی اتاقم دارم !! ای خدای من تا کی ؟:regular
بی حس شدنه دستم به خاطره این بود که من بیشتر از توانه جسمیم از خودم کار می کشیدم….به خودم فشار میووردم….کمرم هم که انعطاف نداره همه ی فشارها به گردنم وارد می شه …همین فشاره زیاد به مهره های گردنم آسیب زده بود و باعثه از دست رفتنه حس دستم شده بود….بدبختی اینجا بود که دسته راستم هم بود ….دستی که 80% از کارام به اون وابستت….دستی که واسم حکمه پا هم داشت…..حالا حسش جهنم ار این می ترسیدم که حرکتشو از دست بدم ….
.این باعث شد که من قدره داشته هامو بدونمو با احتیاط و مراقبته بیشتری برم جلو و به خاطره اون چیزهایی که دارم بیشتر از قبل خدا رو شکر کنم….
خدایا شکرت….که من دو دسته سالم دارم…دو چشمه سالم…دو گوشه سالم….خدایا شکرت که راحت نفس می کشم…………………………………………..خدایا تو اگه هیچی هم به آدما ندی ولی یه جایی ….یه جایی ….براشون جای شکر گذاری رو باقی میزاری…..:regular
خدایا خودت یاریم کن اون هم مثه همیشه……
بعد از یه تابستونه سخت و پر فراز و نشیب …..دوباره درس و کار رو باید از سر می گرفتم……
تلاش برا سمینار چهارمم در پیراپزشکی رو آغاز کردم…..
اوایله مهر بود….که با زنده یاد نوید مجاهد آشنا شدم….که زندگیمو متحول کرد و امید به بودن و جریان داشتن حیات رو تو دلم صد برابر کرد…روحت شاد نویده بزرگ….:regular
زندگی و تکاپوی نوید برای ماندن و بودن ستایش کردنی بود….نوید در 27 سالگی به خاطر بیماری ژنیکی تحلیل عضلانی دوشن از بین ما پر کشید … اما راه و رفتار و منش خودشو برای همیشه تو دلا باقی گذاشت…نوید از توی گوشه ی اتاقش شروع کرد به تلاش و الان جهانیان می شناسنش….به عنوانه یه نابغه ازش یاد می کنن…
این وبلاگ رو هم خانواده ی محترم نوید مجاهد در اختیار من گذاشتن … امیدوارم که راه نوید رو بتونم ادامه بدم….:regular
تو رو به خدا قدره داشته هاتونو بدونید …
من الان ترم 5 هستم….همه ی این قضایایی که براتون تعریف کردم شاید قطره ای از وقایع زندگیم بود … شاید اگه بخوام از تک تکه قصه ها و غصه های دلم بگم یه رمان 400000 صفحه ای بشه ….اما سعی می کنم هر روز بیامو خاطره ها و نگاهو حرفای تلخ و شیرینه زندگی یه معلول رو براتون به تصویر بکشم…تا شاید درسی باشه برای بهتر زیستن…شاید !!
از همتون ممنون که هر روز میومدین و زندگیمو دنبال می کردین … برام دعا کنید که سخت محتاجم به دعا …:regular
فردا بهترین روزه دانشگاهی رو براتون تعریف می کنم …
:regular:regular:regular:regular:regular
7 بهمن 1388 در 21:53
آخ منتظرم ببینم چطور مینویسیش#winking #party برای از بهترین خاطرات#winking !
7 بهمن 1388 در 21:57
سلام و صد سلام#flower
نوشته هاتون، صبر و بردباريتون، اميد و پشت كارتون همه و همه قابل تحسينه#applause
با دو روز تاخير تولد پدرتون هم مبارك
7 بهمن 1388 در 22:24
آبجي سلام؛
به خاطر تلاش قابل تحسينت آفرين#flower
8 بهمن 1388 در 00:53
سلام مونا جان
نگفتی آخرش حس دستت برگشت ؟؟؟؟؟؟
انعطاف یا انتعاف ؟؟؟#grin
تهران برا ما مریضا فقط شده مطب دکتر و پول آژانس و جوابای اکثرا منفی دکترا
ایشالا خدا قسمت هیشکی نکنه (تهران رفتنو برا دکتر )
8 بهمن 1388 در 07:44
#applause #applause #applause #hug #hug #kiss #kiss #eyelash #smile
8 بهمن 1388 در 07:45
#hug #kiss #smile #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower
8 بهمن 1388 در 08:28
مونا خانم با تمام وجودم برات آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم امیدوارم در کنار خانواده مهربونتون به آنچه که میخواهید برسید
8 بهمن 1388 در 12:06
سلام مونا جانم نام نوید و بارها و بارها در وب ویولت شنیدم حتی برای مرگ اش اشک هم ریختم……….مدتی اسپشال بی سرنوشت مانده بود خوشحالم خانواده محترم اش راهش را نیمه تمام رها نکردند……….عزیزم برایت دعا میکن در هر لحظه#heart #kiss
10 بهمن 1388 در 18:38
از بزرگ مردی (نمی دونم شاید هم بزرگ زنی)می پرسند اگر بخواهی درباره ی امید کتابی صد صفحه ای بنویسی چه مینویسی
می گوید 99 صفحه ی آن را خالی می گذارم و در خط آخر صفحه ی آخر می نویسم که امید آخرین چیزی است که می میرد
11 بهمن 1388 در 14:52
سلام مونا جون
از وبلاگ ويولت به اينجا اومدم و با خوندن سرگذشت زندگيت بارها به توافتخار کردم و بهت آفرين گفتم…..عشق به درس خوندنت واقعا قابل تحسينه
دعا می کنم که بهبودی کامل پيدا کنی و به هر آنچه می خواهی دست پيدا کنی و جواب تمام سوالاتت رو بگيری و برای هم نوعان خودت الگو ی صبر و اسوه استقامت باشی…..
#hug دوستت داريم
12 بهمن 1388 در 11:31
namidoonam chi begam!moteaser shodam khaiili !vali midoonam ke alan shadi ya laaghal injoori mikhai movazebe khodet bash tamame weblogeto khondam khaili ziba bud
13 فروردین 1389 در 13:31
#flower #flower #flower
برای نوید
15 فروردین 1389 در 00:05
سلام .صبرتون قابل تحسینه.خداوند شما را یاری دهد. ان شا الله#applause
17 فروردین 1389 در 03:05
زندگی کردن رو بايد از شما ياد گرفت
12 اردیبهشت 1389 در 04:01
سلام مونا جان
چه پشتکاری
چه روحيه بشاشی
سلامتی موهبتی ست
کاش هممون تا داريمش قدرشو بدونيم
دعا می کنم هميشه شاد و سرحال باشی و خوب خوب بشی
راستی کوچيميات خوشمل و شيطون می زديا!!!#grin از اون اب زير کاها بودی؟#tongue
پيش منم بيا
بدرود دوست عزيزم
#flower #flower #hand
16 اردیبهشت 1389 در 12:55
سلام
تمام داستان های زندگیتون رو خوندم
واقعا که باورنکردنی بود
شما خیلی صبر دارید حتی فکر میکنم از صبر خدا هم بیشتر
امید وارم که الان حالتون خوبه خوب باشه و دیگه از اون مشکلات براتون پیش نیاد
ولی از خدا یه گلایه دارم
چرا میخواد بزرگی خودش رو اینجوری به آدمای ضعیف نشون بده
البته سوء تفاهم نشه
منظورم از ضعیف کل آدمان
کل انسان ها
وگرنه شما قوی تر از هر انسان سالمی هستین
قوی تر از منی که با این که خدا همه چیز بهم داده و هیچ کدوم از دردای شما رو نداشتم ولی باز هم نمی تونم قدر خودم رو بدونم و هنوز هم ناشکرم
انشالا که موفق تراز همیشه باشین
26 آبان 1389 در 00:30
ANlYqu gfutjvifgxjf, [url=http://xfxmysyrgqvh.com/]xfxmysyrgqvh[/url], [link=http://wkzfqmandofl.com/]wkzfqmandofl[/link], http://ucfrrseqysfa.com/
3 آذر 1389 در 20:41
buy generic librium 33991 auto insurance lwpa meridia wvqr cheapest auto insurance 109934
10 آذر 1389 در 05:40
home insurance quotes bpbcgc slots online >:]] new jersey car insurance 0818
12 آذر 1389 در 00:43
levitra levitra sqyib levitra opyraj valium 763864 kamagra 086787
15 آذر 1389 در 21:28
acomplia >:)) 2000 buy daily feb statistics tramadol 27101 levitra and alpha blockers 18452 on line cymbalta 727
19 آذر 1389 در 08:14
a auto insurance 03335 homeowner’s insurance tpmvh auto insurance =D
19 آذر 1389 در 11:21
individual health insurance jteie cheap home insurance 901 reliastar life insurance >:-P
21 آذر 1389 در 05:53
home insurance quotes fazjyf cost of oxazepam prus child health insurance zcly generic meridia 😯
22 آذر 1389 در 09:11
home owner insurance coverage :-PPP state auto insurance %PPP
22 آذر 1389 در 14:53
cheapest auto insurance =D home insurance nmmo florida home owners insurance 850295
23 آذر 1389 در 20:11
librium 785 priligy 73507 meridia buy usa >:-[[ levitra fxmdv
23 آذر 1389 در 23:20
cialis sqnn tramadol %DDD ativan stronger than xanax 342
24 آذر 1389 در 07:20
cheap auto insurance fslzcw mobile home insurance in florida 4839 health insurance :-PPP individual health insurance 035
25 آذر 1389 در 16:30
prosom msq priligy %PP mixing ativan and viagra >:-]
1 دی 1389 در 19:59
life insurance 621 cheap health insurance 100283 home insurance =-P
6 دی 1389 در 08:39
cyalis levitra sales viagra 964 buy valium iv online xquy
7 خرداد 1390 در 14:36
خداوندا مجالی عنایت فرما یک روز بیایم اینجا و چندتا ازین داستانای طولانی رو بخونیم!
29 خرداد 1390 در 15:22
موناي عزيز
اميدوارم روزي پنجاهمين سمينارت رو هم برگزار كني…
16 تیر 1390 در 01:00
مونا خانم عزیز سلام
من امینم از استان فارس
خیلی اتفاقی این سایتو دیدم
اولش فکر نمیکردم که بتونم این پونزه قسمتو بخونم اما وقتی اولین قسمتو خوندم مجذوب خوندن دومی شدم و به همین ترتیب تا قسمت پونزهم
دلیلشم فکر کنم این باشه که شما خیلی خوب مینویسی اون قدر خوب که
تونستم این وقایعو تو ذهنم تجسم کنم
البته قبول دارم که هیچ وقت نمیتونم بفهمم که چی کشیدی اما دوست دارم که بازم ادامه پیدا کنه و به اینجا ختم نشه
آخه میدونی نوشتن این مطالب واسه همه آدما مفیده
و به همین خاطرم یه پاداش اخروی واسه اون دنیای آدم میشه
راستی من به یه چیزی اعتقاد دارم
همیشه میگم کامل خداست
همه ماها یه جوری معلولیم و این شاید به خاطر اینه که کمال مطلق فقط خود خداست
حالا یکی ممکنه از نخاع باشه یکی ممکنه از پا باشه
یکی ممکنه از عقل باشه یکی ممکنه از فهم باشه و …
راستی یه سوال؟
فکر میکنی اگه شرایطت مثل بقیه بود باز هم اینقدر پیشرفت میکردی؟
اینقدری که بعضی از آدما بهت حسودی کنن
ببخشید میدونم پر حرفی کردم اما خواهش دارم که بازم بنویسی
آخه این سایت فکر کنم
طرفدارای زیادی داره
منم یکی از اونام
آلان این سایت شده بخشی از بوک مارکم
امیدوارم به خاطر این بازدید کننده ها هم که شد همچنان ادامه پیدا کنه و به این جا ختم نشه
با تشکر
ارادتمند همه دوستان
امین
22 تیر 1390 در 09:10
سلام
…………[گل]
از وبلاگ من و ام اس به ابنجا اومدم و تبریک می گم بابت انتخابی که خانم ویولت داشتن بابت بهترین های وبلاگ نویسی …
پست های زیباتون رو خوندم و لذت بردم..
با آرزوی بهترین ها برای شما..تلاش و پشتكارتون واقعا شايسته ي تقديره…آفرين
______________
مونا :
ممنون…ویولت و شما و همه ی عزیزان لطف دارن و بس…
26 تیر 1390 در 20:51
سیلامم به همه آبجیا یه نازم که این سایتو اداره میکنن-الهی فداتون بشم-قول میدم از این به بعد سر هممممممه نماز هام دعاتون کنم-شهریور ماه هم میرم مشهد یا کربلا-به احتمال زیاد کربلا-قول میدم اونجاهم از ته دلم دعا کنم آبجیام خوبه خوب شن-ایمیل بدین منتظرمااااااااااااااا
_______________
مونا :
من یه نفرم هاااا
ولی ممنون
حتما دعام کن عاقبتم به خیر بشه…
28 تیر 1390 در 19:22
سلام آجی مونا جونم-ببخش اخه اولین بار بود وبتو دیدم-چشم حتما-راستی نظرو خصوصی زدم کسی نبینه تکراری بشه-بعدشم ایمیل نزدیااااااااااااااااااااا بیام یه فیلیپینی بزنم سه دور دوره خودت بچرخی؟هان هان هاااااااااااااااااان
15 شهریور 1390 در 15:06
عزيز م واقعا خجالت كشيدم منم توزندگي خيلي سختي كشيدم هم از نظر بيماري هم از نظر مالي خانوادگي ووووووووووبگذريم اما به اندازه تو پشتكار نداشتم ازخداغافل نشو كه كليد همه قفل هاست از خدا شفاتو مي خوام وراه درمانتو كه خودت پيدا كني خدابه تو وخانوادت صبر بيشتر بده دوست خوبم
31 اردیبهشت 1391 در 17:16
سلام مونا
واقعا قابل تحسینی
خدا خیلی دوست داره
19 مرداد 1392 در 16:32
http://blog.sabayepedar.net/
19 خرداد 1395 در 08:49
سلام مونا جون برات آرزوی صحت و سلامتی دارم… من تازه با وبلاگت آشنا شدم…بنده دوستی دارم که در اثر تصادف نخاعش آسیب دیده و رو ویلچر میشینه میتونم آدرس و شماره تلفن دکتر معالج آلمانتو داشته باشم؟؟؟
22 آبان 1395 در 11:36
سلام عزیزم
پرفسور مجید سمیعی در هانوفر آلمان