نــــــــونا 1

فقط ١٣ سالش بود؛ آره، همش ١٣ سال…، سه سالی می شد که با خواهر دوقلوش ورزش رو تو دو میدانی(پرش ارتفاع) شروع کرده بود..می دوید و می پرید و… مثل همه ی نوجون های همسن خودش به اون دور دورا فکر می کرد به اون دور دورای هدف و تلاشش.. شاید هم کمی دورتر به وقتی که بشه یه خانم قهرمان، قهرمان المپیک..یا شاید هم به این فکر می کرد که فقط سر زنده باشه و سلامت و با ورزش روزگار شاد و مفرحی رو داشته باشه..هر چی بود ورزش رو دوست داشت..دویدن رو دوست داشت..پریدن رو دوست داشت..به سلامتی اهمیت می داد.. و این ورزشها و شادیهای دونفره و دوقلوییشو با هیچی تو دنیا عوض نمی کرد..با هیچی

تابستون بودو همه تلاششو می کرد..زمزمه ها شروع شده بود..همه بچه ها توانشونو ریخته بودن رو دایره؛ تا برای لیگ انتخاب بشنو برن برای مسابقات تهران..برن استادیوم آزادی..اونم تلاششو می کرد هم خودش هم قُلش!..اما اون سال قرعه به نام نونــــــا افتاد..تنهایی و بدون خواهر دوقلوش.. نونا خیلی خوشحال بود که انتخاب شده و داره میره به تهران..اونم به عنوان یه مشهدی.. منتخب خراسان رضوی بودن هی انگیزه شو بیشتر می کرد.. از اینکه خدا آرزوشو بر آورده کرده بود کلی شاد بود و از امام رضا (ع) خواسته بود تا به عنوان نماینده ی مشهدی ها هواشو خصوصی داشته باشه و بهش کمک کنه که تو مسابقات تهران برنده باشه..

روز قبل از اعزام بابای نونا گفت : نــــه! اما نونا دوست داشت بره و هی از باباش خواهش می کرد اجازه بده که بزاره با گروه بره…باباش می گفت اگر خدایی نکرده برات اتفاقی بیفته چی ؟ چه کسی جوابگو هست ؟ اما نونا گفت : من بیمه هستم تازه 2 تا هم سرپرست داریم و کلی هم مواظبیم..بالاخره پدر برای اینکه دل دخترشو نشکونه دلو زد به دریا و اجازه داد نونا با گروه برای مسابقات بره.. نونا هم از خدا خواسته وسایلشو جم و جور کردو برای سوارشدن به قطار و همسفر شدن با دوستا و رفتن به دل میدون ورزشی برای برنده شدن لحظه شماری می کرد..

بالاخره نونا سوار قطار شد اما اونجوری که تو رویاهاش تصور می کرد نبود یخورده ایی پشیمون هم شده بود اما رفت ..
یه شب قبل مسابقه، درست همون شبی که خسته از راه رسیدن به تهران تو همون استادیوم آزادی، بچه های اردو رو بردن برای شام..اونشب کلی معطل شام شدند اما حضور توی جمع دوستانه و امید برای مسابقه ی فردا و اون حال و هوای نوجوانی، خستگی راهو گرسنگی و همه ی کم و کاستی ها رو از ذهن نونا بیرون کرده بود..بالاخره شام رو هم خوردند..نونا و دوستاش بعد خروج از سالن غذا خوری قدم زنون به سمت کمپ و محل استراحت می رفتن از درب كنار ورودي زمین تنیس استادیوم آزادی رد می شدن که..

یکی از بچه های اردو سعی داشت درب كنار ورودی زمین تنیس رو که با قل و زنجیر نگه داشته شده بود رو باز کنه که ناگاه درب چند تنی آهنی روی بچه ها افتاد، بچه ها جیغ کشیدن، زخمی شدند اما یکی از بچه ها اون وسط جیغ که نزد هیچ..صدای نفسهاش و قلبش هم یکی در میون شده بود، از حال رفته بودو هیچ حرکتی نمی کرد، همه دور بچه ها جمع شده بودند بچه های دیگه وحشت کرده بودند سه نفر حالشون بد بود، آمبولانس اومدو سه نفرو برد بیمارستان..اما یکیشون گویا به شدت حالش بود و دو نفر دیگه شکستگی و .. مختصری داشتند..

همون شب با خونواده ی نونا تماس گرفتند به مادرش گفتند که درب ورزشگاه افتاده روی بچه ها و نونا دستش شکسته..مادر نونا هم خدا رو شکر کرد که تو این وانفسا بلایی دیگه سر دخترش نیومده اما وقتی که سرپرست از خونوادش خواست هرچه سریعتر به تهران بیان دلِ مادر لرزیدو گواهی داد که تموم ماجرا یه دست شکستن نبوده و اتفاق دیگه ایی، یه اتفاق بغرنج تر و سخت تر و خطرناکتری رخ داده..

فردای اون روزو فرداهای دیگه نونا به سرعت تیتر روزنامه ها شد…اما نه به خاطر مدال آوریش تو مسابقات به خاطر اینکه نونا همون دختری بود که به شدت حالش بد بود و با مرگ دست و پنجه می کرد..همون دختری که زیر اکسیژن به زور نفس می کشید و دستها و پاهاش تا همیشه فلج شده بودند..همون دختری بود..
دونده ی مصدوم در آی سی یو . برای نونا دعا کنید . وقتی ورزش برای سلامتی ضرر دارد . نونا : به امام رضا (ع) بگویید نونا منتظر شفای شماست . ورزشگاهها بلای جان ورزشکاران . یک هزارم 3000 میلیارد را به این دختر بدهید!

درب چند تُنی آهنی فرسوده و به زور نگه داشته شده با زنجیر جوری روی نونا افتاد که گردنش آسیب دید..دونده ی ١٣ساله به خاطر ؟ نمی دانم؟! اما می دانم سخت است قهرمان دو میدانی و پرش ارتفاع و اول نوجوانی و سلامت و شادی باشی.. و حالا ویلچرنشین ..

ادامه دارد…
______________
* خواستم از زندگی کنونی نونا پسانین (بعد از ٣ سال از حادثه) به روایت از خودش؛ که با من به واسطه ی وبلاگم دوست شده؛ بگم، گفتم ابتدای امر با نونا آشنا بشین و بعد بگم که اکنون بعد از ضایعه نخاعی تتراپلژی (فلج 4 اندام) و درد و بُهت! چه پیشرفتهایی کرده و چه طوری از هر انگشتش یه هنر میباره :evilgrin: خصوصا انگشت کوچیکه دست راست 😉
به امیدی بهبودی نونای عزیزم

**بچه ها گوگل ریدر که به فنا رفت هم لینک دوستانمو از دست دادم هم واقعا نمی تونم هر روز برم تو وبلاگا ببینم آیا خبری هست یا نه و اینچنین تو این مدتا نتونستم برم وبلاگی رو بخونم، آیا جایگزینی یافتین؟

0
0

۳۰ دیدگاه برای “نــــــــونا 1”

  1. بهزاد Says:

    سلام!! امیدوارم حالت خوب باشه خانم دکتر!!!!

    اولش دلم گرفت از این پستت خانم دکتر ولی بعد به خودم گفتم گر ایزد ببند ز رحمت دری ز حکمت گشاید در دیگری!!!

    امیدوارم نونا خانم هرجا که هست همیشه موفق و سر زنده باشه!!!!

    شما هم زود زود آپ کن!!!!! خدارو خوش نمیاد اینقد مارو بذاری تو کف مطالب قشنگت!!!! 😀

    مواظب خودت باش!!!

  2. mona Says:

    سلام ممنونم:)
    انشاءالله خداوند مراقب نونا و خونوادش هست…

    چشم 😀

  3. مسعود Says:

    اونوخ چطوریه که یکیتون مونا و اونیکی نونا؟

    مشابهش که هست. من خودم از سیستم Outlook استفاده می‌کنم. ولی خب من به شخصه اصن فید ندارم که بخوای خبردار بشی. اول و آخرش باید شخصا تشریف بیاری. حالا اینکه چرا هم جریان داره مارپل خانم. عمرا کشف کنی.

  4. mona Says:

    :chic: شدیم یه غزلی قصیده ایی چیزی میشه با اسمامون سرود 😀

    outlook رو نشنیده بودم میشه کد بلاگ رولینگشو گذاشت تو وبلاگ ؟

    عمرا ؟ اونوقت این عمرا و مارپل تنقاض نداره؟
    ولی واقعا متوجه نشدم علتشو

  5. مسعود Says:

    نه outlook یه نرم‌افزاره. برای اونطور کارا از سایتای اینترنتی باید استفاده کنی.

    عمرا واسه همونه که مارپل هم کم می‌یاره. 😀

  6. mona Says:

    😀

  7. عارفه Says:

    اوه پس خوش به حالت مونا با یک قهرمان رفیقی هوم؟
    نونا و مونا!
    چی بگم!نونا اون صدابردار سینما اون یکی دیگه همه و همه تاوان غفلت مسئولینی رو میدن که سرجای خودشون نیستند.

  8. mona Says:

    بله بله 😉

    متاسفانه جز تاسف کاری نمیشه کرد فقط کاشکی دیگه نوناهای دیگه این بلایا سرشون نیاد..

  9. سجاد Says:

    ناراحت کنندس. دردسر ها و سختی هایی که کشیده و بی مسئولیتی مسئولین محترم ما!
    براشون آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.
    //

    برای جایگزین گوگل ریدر هم فیدلی feedly رو پیشنهاد میدم. بسیار عالی و حرفه ای. شاید بشه گفت با امکانات بیشتر.

  10. mona Says:

    ممنونم 🙂

    فیدلی که تعریفشو زیاد شنیدم شما میدونی که میشه کد بلاگ رولینگشو تو وبلاگ گذاشت یا نه ؟
    ممنونم

  11. سجاد Says:

    تصور میکنم داشته باشه. چون استفاده نکردم مطمئن نیستم.

    یه خبر هم برای همگان: گوگل ریدر تا 5 روز دیگه کلا نابود میشه! برای همیشه. اگه هنوز از اطلاعاتتون بک آپ ندارین به آدرس http://www.google.com/takeout مراجعه کنید.

  12. mona Says:

    ممنونم که گفتی
    همون آدرسی که تو وبلاگم دارمم هم ذخیره کنم منظورم کد بلاگ چرخانم ؟

  13. mona Says:

    آقا سجاد رفتم اینجایی که گفتین اما نمیدونم باید دقیقا چیکار کنم؟

  14. سجاد Says:

    عذر میخوام دیر پاسخ دادم. اگه منظورتون takeout بود، فکر کنم مهلتش تموم شد. امیدوارم فیدلی به دردتون بخوره.

  15. شبنم Says:

    سلام مونا جون خوبى؟واقعاً ناراحت كنندس… خدا بايد جواب اين مسؤولان رو بده….. اميدوارم كه با اين شرايط موفق باشه و از زندگى نا اميد نباشه. سالم باشى 🙂 :-*

  16. mona Says:

    سلام عزیزم ممنونم
    انشاءالله
    موفق هم میشه فعلا که درس و … رو داره میخونه در ادامه خواهم گفت…

  17. الهی Says:

    نمی دونم چی بگم ولی فقط این و میگم ای کاش در همه جا دلسوز داشتیم

    خوشحال میشم سر بزنید

  18. mona Says:

    واقعا
    چشم

  19. آیدا Says:

    سلام مونا جان
    چقدر خوب که از نونا می نویسی… منم کمی باهاش در ارتباطم. دختر خوبیه و من خیلی دوستش دارم. همشهری هم که هستیم. ای کاش یک روز از نزدیک ببینمش…
    منتظر قسمت بعدی هستم…
    بوس برای مونا و نونا :-*

  20. mona Says:

    سلام عزیز دلمم

    اوهوم دختر فوق العاده یه

    انشاالله منم دوست میدارممم
    ممنونم :-* :inlove:
    انشاءالله به زودی از کارهایی که می تونه الان انجام بده می نویسم:)

  21. مریم Says:

    سلام مونای عزیزم خوبم.خودت خوبی؟
    همین جام همیشه میام میخونم ومیرم.خودت چیکار میکنی مونا؟/

  22. mona Says:

    سلام عزیزمم
    ممنونم خدا رو شکر خوبم

    عزیز دلمی..
    تابستونه و خواب کباب کتاب :inlove: :rotfl:

  23. سهیلا Says:

    هنوز بوی پروانه و یاس را می شناسی
    پس دردت به جانم تمام نمی شوی که
    آسمان هم که برای تو می بارد

    سلام مونای عزیزم

  24. mona Says:

    ممنونم عزیزم مثل همیشه زیـــــبا :rose:

  25. عاطفه Says:

    سلام مونای نازنین
    دیدن کامنتت توی وبلاگم خیلی خوشحالم کرد ممنون از اجازه ات و امیدورام اجازه ی استفاده از مطالب وبلاگت البته با ذکر منبع رو هم بدی که اگر هم اجازه ندی همین که می دونم یه جایی توی دنیای مجازی دوستی مثل تو دارم
    نمی دونم برای نونا چه آرزویی بکنم براش دلخوشی آرزو می کنم

  26. mona Says:

    سلام عزیز دلم
    ممنونم
    قابل نداره و هیچ مشکلی نیست عزیزم

  27. فریبا Says:

    سلام دوست گرامی ، یه وقتهایی به وب معجزه قران و ادعیه سر میزدی ، کم پیدا شدی

    مطالبت خیلی قشنگه ، این نوشته ها تو بده به یه انتشاراتی تبدیل به کتاب بشه .

    برای نونا خانم هم دعا میکنم که انشاالله سلامتیشو بدست بیاره .

  28. mona Says:

    سلام عزیز دلم چشم میام….
    ممنونم از دعات عزیزم..انشاالله 🙂

  29. مهرناز Says:

    خدای من 😥
    یادمه روزی که تصادف کردم نه ولی روزی که فهمیدم دقیقا چه بلایی به سرم اومده گفتم خدایا اگه قراره من خوب بشم یکی دیگه اینجوری بشه من اینجوری بمونم ولی این بلا رو سر هیچکس دیگه ای نیار
    نمیدونم چرا صدامو نشنید

  30. mona Says:

    توکل به خدا مهرناز توکل..
    نمیدونم چی بگم

دیدگاهی بنویسید