سفرنامه2
تو یه ساعته اول فقط تو چشمهای همدیگه نگاه می کردیمو می خندیدیم … خل شده بودیم … من که از خوشحالی قاطی کرده بودم …!!
بعدش 4 تایی یهو گرسنمون شد و سریع بساطه شام رو پهن کردیم…ساندویچ مرغ ، سالاد اولویه ، کباب شامی …همه چی بود خلاصه … از هر کدوم یه لقمه ای خوردیم…
یکم گپ زدیم … با بازیهای مختلف مثه بیست اسمی و اسم فامیل خودمونو حسابی سرگرم کردیم…بعدش هم یه چرتی زدیم … البته چرت که چه عرض کنم … آخه هر 5 دقیقه یکیمون می گفت شب به خیر و در نهایت تا خوده قم یک ثانیه هم نخوابیدیم …
ریحانه برامون از جن و روح و از این جور چیزا می گفت خیلی ترسیده بودیم …اونم وسط کوهستان و تو اون تاریکی و ظلمات حرفاش تاثیر گذار تر و ترسناک تر جلوه می کرد….
توهمین حال و هوا بودیم که یه دفعه رضوان گفت بچه ها … برف … برف…
بیرون کلی برف بود …سفیده سفید…انگاری رو زمین و کوههای دوروبرمون یه عالمه پنبه ریخته بودن … 4 تایی از پنجره به بیرون خیره شده بودیم…سفیدیش از میون اون تاریکی مثه نور می درخشید …خیلی قشنگ بود … دلمون می خواست بریم بپریم تو برف ها و آدم برفی درست کنیم…
حولو حوشه ساعت 7:14 صبح بود که به ایستگاه محمدیه (قم) رسیدیم…بار و بندیلمونو جمع کردیمو با کمکه خدمه (چه عجب !!) از قطار پیاده شدیم…هوا خیلی سرد بود …
یه تاکسی گرفتیمو به هتل رفتیم… هیچ کدوم از هتل های قم رو نمی شد از قبل رزرو کرد و مجبور بودیم بریمو دلو به دریا بزنیمو انتظار بکشیم که اتاقه خالی دارن یا نه …
وقتی به یه هتل رفتیم گفتن که سوئیت خالی دارن اما طبقه ی سوم و طبق معمول آسانسوری در کار نبود !!
من درخواست کردم که یکی از اتاقهای پایین رو برامون خالی کنن…اما هتلدار گفت که من الان نمی تونم 7 صبح برم در اتاقه کسیو بزنمو بگم بفرمایید طبقه ی سوم…
و ما هم با اون همه خستگی مجبور بودیم منتظر بشینیم…4 تایی رفتیم دوره شوفاژ جمع شدیم تا خودمونو گرم کنیم…بعد از10 دقیقه در عین ناباوری هتلدار بمون گفت : یه اتاقه دو تخته در حاله حاضر تو طبقه ی همکف خالیه اگه مایل باشید می تونید برید اونجا…ما هم که از خدا خواسته … زود وسایلو جمع کردیمو رفتیم تو اتاق…نامرد اولش لو نداد … اما بعد از ده دقیقه دلش به حالمون سوخت…
هتلش خوب بود …لوکس و درجه یک و تاپ نبود اما می شد دو روزی باش سر کرد…تقریبا تمامه وسایله اولیه رو داشت…از اونجایی که تخت هاش خیلی نرم بودن و 10 سانتی به داخل فرو می رفتن …ترجیحا روی زمین خوابیدم …آخه خوابیدن رو همچین تختی برای من غدغنه…و چون برص نپوشیده بودم تخت به این نرمی به کمرم فرم می داد…خلاصه بچه ها دو تا پتو روی زمین پهن کردنو من روی زمین مستقر شدم…و چونکه شب نخوابیده بودیم …گفتیم حتما یه چرتی بزنیم…
که ساعته 9 گوشیم زنگ خورد…همافر بود…از بچه های اسپشالی قم…گفت که ساعته یک بعد از ظهر همه می خوان تو حرم دوره هم جمع بشن…من خیلی خوشحال بودم … وقتی با دوستام هماهنگ کردم … جوابه قطعی رو به همافر دادمو گفتم ساعت 1 ما هم تو حرم هستیم….
از اونجایی که هتل تقریبا به حرم نزدیک بود تصمیم گرفتیم پیاده به حرم بریم…
بعد از ربع ساعت پیاده روی به حرم رسیدیم … هوا گرم بود و آفتاب عمود…خیلی شلوغ بود آخه موقع نماز ظهر همه میرن تو حرم نماز می خونن…به حجابه منم که تا دلتون بخواد گیر دادن !!
تو حرم نشسته بودیم و از اونجایی که من تا حالا همافر و ندیده بودم به گوشیش زنگ زدمو گفتم شما کجایینو ..؟ ما که تو حرم هستیم !!
بعد از 5 دقیقه کنکاش بالاخره همافر رو دیدم…اون هم با یه جعبه شیرینی از قنادی پپر !!
همونجوری که از صداش تو ذهنم تصور می کردم…خیلی خانم و متین و موقر بود و خیلی هم مهربون…همافر به همراه همسرش (پپر) اومده بود…با اون همه طنزی که پپر تو نوشته هاش به کار می بره تو ذهنه من خیلی جدی و یه نمه خشن میومد اما وقتی از نزدیک دیدمش زمین تا آسمون با ذهنه من تفاوت داشت … پپر خنده رو ، شوخ ، و یه خورده هم بگی نگی کلاس می گذاشت !!
اما احسنت به خانمش که به نظر می رسید رئیس خونه ست !!:teeth
یه چند دقیقه بعد دیدم یه خانمی خنده رو داره آسته آسته سمته من می یاد …اومد گفت : شما مونا خانوم هستید ؟
گفتم : بله
گفت : من الماسم…
تو ذهنه من الماس یه دختر تپل مپل بود…ولی بازم ذهنم اشتباه کرده بود…الماس یه دختره قلمی با چشمای نافذ وتقریبا عسلی و مهربون …که یک ثانیه هم خنده از روی لبهاش پاک نمی شد و من واقعا شیفته ی اخلاق و منشش شدم….
یه ربع ساعت بعد شبگرد اومد….شبگرد که خیلی خیلی خیلی با اون چیزی که من تو ذهن داشتم متفاوت بود البته من عکسه شبگرد و دیده بودم اما به جرات می تونم بگم تا حالا از نوشته هاش شخصیتش رو درک نکرده بودم ….هر چقدر پپر کلاس می گذاشت شبگرد خاکی بود….:teeth
شبگرد یه ذره ای خجالت می کشید درست مثه خودم و توی جمع کم حرف بود…تازه صدای خوبی هم داشت …به نظره من می تونه یه خواننده ی خوبی برا خودش بشه …!!
بعد از اون سحر اومد…سحر دقیقا یه روز قبل از رفتنم به قم طی یک پیغامه خصوصی دوس داشت که همدیگه رو ببینیم…الهی بمیرم بدو بدو مرخصی گرفته بودو خودش رو رسونده بود به حرم…
من تو چشمهای سحر بهت و تعجب رو میدیم … احساس می کردم از اینکه نویسنده ی وبلاگه یه قدم به خوشبختی با پای خیالی و سایره بچه ها رو دیده متعجبه…
سحر خیلی مهربون و ناز و دوست داشتنی بود و مثه پروانه دوره من می چرخید…
بعد از سحر بانو وارده میدان شد…بانو اینقدر مهربونو دوست داشتنیه که باورتون نمی شه…با اینکه تا به حال با هم صحبت هم نکرده بودیم ولی اونقدر خالصانه و عاشقانه محبت می کرد که گویی سالیانه ساله منو می شناسه…تازه خیلی اصرار داشت بریم خونشون….
البته همافر،الماس و شبگرد هم خیلی اصرار کردن که به خونه هاشون بریم اما من شرمنده شدم به خاطره اینکه زمان اندک بودو وقت محدود !!
تنها کسی که اصراری نداشت پپر بود !!:teeth
خلاصه دیدنه این جمع و شور و محبتشون منو خیلی خیلی شرمنده کرد…
تقریبا ساعت 3 بعد از ظهر بود که خدافظی کردیمو به سمته هتل رفتیم…هم خسته بودیم و هم گرسنه …
وقتی هتل رسیدیم … ناهار تموم شده بود…و اجبارا ناهار اونروزه ما شد نون و پنیر و خیار و گوجه و خرما ….واقعا که خوشمزه ترین ناهاری بود که تا به حال خورده بودم …یه ناهاره ساده و سنتی اون هم در کناره دوستام….جای شما خالی !!:eyelash
شبا که می خوابیدم به تنها چیزی که فکر می کردم مامانم بود … هنوز یه روز نشده بود دلم براش تنگ شده بود…مامان ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن:cry
19 بهمن 1388 در 12:28
سلام
خوشحالم كه سفر خوبي داشتيد و به سلامتي برگشتيد
هميشه شاد باشيد
عكس سفرتون فكر كنم يادتون رفته بزاريد #applause
…………………………………………………………………………………..
مونا :
ممنون محمد جان
چشم عکس هم میذارم
19 بهمن 1388 در 13:19
سلام مونا جان چقدر خوب شد که به سفر رفتی من هم چنین تجربه ی رو دارم با ۲ تا ا ز دوستانم که انها هم معلول بودند رفتیم مشهد به جرات میتونم بگم یکی از بهترین سفرهای زندگیم بود منتظره عکسهات هستم #hug
………………………………………………………………………………….
مونا :
کیانا جان واقعا عالی بود جای شما خالی
19 بهمن 1388 در 14:16
باعث افتخارمه نازنین.
همیشه وقتی از سفر برمیگردم فکر میکنم کاش میشد بعضی عطرهارو هم به تصویر کشید…عطر بارون، بوی خاک،بوی دریا
کاشکی یبار بیای شمال عزیزم
#flower
…………………………………………………………………………………..
مونتا :
من بیشتر تابستونا میرم شمال
به خصوص فریدون کنار و دریا کنار …عاشقه دریا و صدای دریام
19 بهمن 1388 در 14:27
وای مونا جونم چقدر خوشحال شدم وقتی نظرت رو ديدم.گرمای اينجا همش از خودته خانومی.شما لطف داری به من.از لينک هم ممنون.اما متاسفانه آدرس وبلاگم رو درست ننوشتی خانومی.درستش اينه
http://www.gole–gandom.blogfa.com
خوب می بینم که سفر حسابی بهت خوش گذشته.يه بارم بيا تهران تا ما تهرانيها هم بيايم ببينيمت#heart
…………………………………………………………………………………..
مونا :
آخی مینا جان لینکت رو درست کردم منو ببخش
چشم اتفاقا در نظر دارم نمایشگاه کتاب مجددا با دوستام بیام تهرون
19 بهمن 1388 در 15:10
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشت… خداییش براتون خیلی دعا کردم که مشکلی پیش نیاد…. خدا رو شکر… #smile آقا یه عکس از سفرتون بزارین!!! #flower
19 بهمن 1388 در 17:17
سلام. کل مطلبو خوندم! ميدونی کجاش برام جالب بود؟
اونجا که گمان کردی برای ۲-۳ شب خوابيدن روی تخت نرم ميتونه تاثير گذار باشه!
ديدن دوستان مجازی تو دنيای حقيقی همواره لذت بخش و به ياد ماندنيه!
زيارت قبول#flower
19 بهمن 1388 در 17:31
سلام عزيزم.
رسيدن به خير.
خوشحالم که سفر خوبی داشتی.
اميدوارم همواره خوش باشی و به مسافرتهای بيشتری بری و تجربه های قشنگتری رو تجربه کنی.#flower #heart #kiss
19 بهمن 1388 در 17:59
#flower #flower #flower
دو چیز اندوه را از بین می برد یکی دیدار دوستان ، دیگر سخن دانایان و عالمان. ؛ارسطو؛
19 بهمن 1388 در 18:30
وای عجب سفری داشتی.
من هر وقت با قطار میرم میگیرم میخوابم! آخه نشستن هم خستهام میکنه #grin
اسم اون مسافرخانه توی قم را میدی به من؟
اقا این همه آدم جمع شدن دور و برت، بعد یکی شون نبرده شما را رستورانی، کبابی چیزی؟
عجب! بابا قم رفته بودین اصفهان که نبود!
تو بیایی تبریز خودم یه جایی را سراغ دارم کبابای خوشمزه داره، برای رد کردن ویلچیرت هم مشکلی نیست! وقتی با یکی از دوستانم که ویلچیرنشین هست میرفتیم بیرون پیدا نمودهام #grin تازه تا دلت بخواد برف هم داریم میتونی بگیری تو دستات #eyelash
میدونی خیلی دوست داشتنی هستی؟
19 بهمن 1388 در 19:24
سلام موناجونمممممممممممم
من دلم ميخاست بيام ولی نتونستم
حالا دارم حسرت ميخورمممممم
ولی جون من عکسايی رو که انداختين نشونم بدين#kiss
19 بهمن 1388 در 20:11
سلام مونا جان
خوش حالم کردی بهم سر زدی
مرسی بابت لینک کردن
منم با اجازه تون لینکت می کنم#kiss #heart
19 بهمن 1388 در 20:15
خوش به حالت که دوستهای به این خوبی داری قدرشونو بدون#hug
راستی مواظب باش وقتی تنهایی به حرفایی که در باره جن زدی زیاد فکر نکنی وگرنه خیلی ترسناک میشه#worried
تو شهر ما اینقدر سرد شده و برف اومده داریم ازسرما می لرزیم#smug
امید وارم همیشه شاد باشی
بازم پیشم بیا#heart #flower
19 بهمن 1388 در 21:24
سلام مونای عزیز
ببخشید از وقفه ای که به وجود اومد.تازه امتحانات تموم شدن.
همچنان پابه پایت خواهم آمد.
منتظر سفرهای جالب و نوشته های جذابت هستم.
بدرود#flower
19 بهمن 1388 در 23:31
سلام دخترک … خب خدا رو شکر که هم خوش گذشته و هم دوستان مجازی رو واقعا هم دیدی … ممنون از لطفت، هرچند من واقعا نیاز دارم به این خوندن … به این که اراده رو یاد بگیرم … شاد باشی همیشه
20 بهمن 1388 در 00:20
سلام
خوشبختی…
خوبه آدم خوشبخت باشه…
اما…
اگه تو يه پست خوشبختی رو به من معرفی کنی ممنون ميشم…
#flower
20 بهمن 1388 در 01:42
سلام مونت جان
خوش بحالت
خوب سفری داشتی
من تو عمرم يه بار سفر مجردی داشتم که اونم ۲ روز بيشتر نبود
وقتی هم برگشتم با خبری که شنيدم کلی از دماغم در اومد
تصادف هما …
يادش بخير
20 بهمن 1388 در 01:43
ا من نوشتم مونا
ولی شد مونت
شرمنده
خودت اصلاحش کن
20 بهمن 1388 در 01:45
با اين سفر نامه دومت قند و تو دلم آب کردی
خوش بحالت
20 بهمن 1388 در 07:38
سلام خانومی……….
خدا رو شکر که سفر خوبی داشتی……#kiss #hug ..ممنون که بفکرم بودی….#flower #flower
20 بهمن 1388 در 08:30
سلام مونا جان خيلی زيبا تعريف
ميکنی و مينويسی . احساس ميکنم
منم باهت بودم#hug #winking
20 بهمن 1388 در 10:00
خدا رو شکر عزیزم که خوش گذشته چقدر دوست دارم اگه یک بار اومدی تهران منم ببینمت دوست گل #blush
20 بهمن 1388 در 10:10
الحمدلله علی ماعرَّ فَنا مِن نفسِهِ و اَلْهَمَنا من شُكرِهِ.
(صحیفه سجادیه )
ستایش مخصوص خداست چرا كه بهرهای از معرفت خود را به ما ارزانی فرمود و از
نعمت شكر خویش به ما الهام فرمود….. [گل]
20 بهمن 1388 در 11:06
سلام
وقتی بعد از مدتی آدم ضريح مقدس امام رضا ع يا حضرت معصومه س را می بينه
يه احساس عجيبی بهش دست ميده
اگه دوست داشتی از احساست بنويس
#flower #flower #flower
20 بهمن 1388 در 11:11
سلام مونا
ممنون از لطف شما
خوشحالم كه خوش گذشته
سفر برا روحيه عاليه
با آرزوي سلامتي براي شما
شاد باشيد
20 بهمن 1388 در 12:12
مونا جون نتگفتی من و پپر نزديک بود دعوامون شه#grin اولش ساکت بودم… پپر فکر ميکرد کسی توانايی مقابله با زبونش رو نداره… ديدم بابا نميشه بايد از پسش بر بيام… خلاصه به جايی رسوندمش که فقط در جوابم ميگفت: تو سايت جوابت رو ميدم… فکر کنم ابهتم گرفته بودش نميتونست جلوی خودم جوابم رو بده…#grin #grin #grin
حالا هم که ميام تو سايت هيچ خبری نيست…#grin
20 بهمن 1388 در 12:16
سلام
ايول چه باحال همه نوشتيُُ جوری نوشتی که هرکی ميخونه خودش رو تو اين سفر حس ميکنه
خوب حالا که گفتی صدام خوبه بزا يه دهن بخونم
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآايييييييی نييييييييم سحريييييييييييييييييی واسيااااااااااااااااااااااا#grin
خوب بود صدام نه؟#silly
به هر حال جالب بود
موافق باشی#flower
20 بهمن 1388 در 14:16
سلام مونا جان!
پس حسابی خوش گذشته 🙂
همیشه شاد باشی عزیزم
20 بهمن 1388 در 15:45
سلام
به طور اتفاقي گذرم اينجا افتاد.
وبلاگتون جالب بود.
سفرنامه تون رو خوندم خيلي ملموس نوشته بوديد.
قلمتون واقعا شيواست.
از اينكه ميبينم يه نفر به توانايي هاي خودش انقدر اعتماد داره كه ناتوانايي هاش نميتونه اونو نااميد كنه خيلي خوشحالم.
20 بهمن 1388 در 17:14
سلام خانم خانما
پس حسابی خوش گذشته. #smile
خوشحالم که باهات آشنا شدم. #winking
20 بهمن 1388 در 18:39
اخه دختر لوس مامان رو چه به سفر اونم تنهایی ها#grin خوشحالم که اولین تجربه ات بهترین بوده برات …عکس یادت رفت بزاری #grin
اخ چقدر دلم میخواد ببینمت جونم#hug #kiss
20 بهمن 1388 در 18:42
سلام موناي عزيزم
چقدر قشنگ همه چيز رو توصيف كردي
واقعا ممنون
متاسفم كه نتونستم بيام و با دوستان گل اسپشيالي از نزديك اشنا بشم اميدوارم دفعه بعدي هم وجود داشته باشه و بتونم حتما بيام#flower #flower #heart
20 بهمن 1388 در 19:04
مونا خانم خوشحالم که تو شهر ما بت خوش گذشته. راستی نون سنگگ قم رو خوردی؟ ممنون از اضافه کردن لينک من.
23 بهمن 1388 در 18:30
سلام گلم
چند روزی وقت نکردم بیام اینجا بهت سربزنم
خوبی گلم؟
پس نرفتی خونه بانو!
مواظب خودت باش
25 آبان 1389 در 07:58
3AgOZm wecdmbwgofuh, [url=http://yguqwdritops.com/]yguqwdritops[/url], [link=http://gpxdkvumczjz.com/]gpxdkvumczjz[/link], http://vyptntidiaco.com/
26 آبان 1389 در 04:20
buy ativan on bgndvc viagra 903 xanax >:-)))
29 آبان 1389 در 09:10
individual health insurance sdnbko cheap health insurance %))
1 آذر 1389 در 18:59
priligy best price :-] ativan with no prescription 0118 cheap health insurance ith
4 آذر 1389 در 22:12
drug generic propecia soma zyrtec 16489
7 آذر 1389 در 12:54
affordable health insurance 1369 classic car insurance xzr cheap car insurance 33131
9 آذر 1389 در 06:43
levitra shemale yasmin lee >:-[ buy generic prosom 613 oxazepam 8-] life insurance 1534
10 آذر 1389 در 05:09
free car insurance quotes =-O cheap california auto insurance onunqb
11 آذر 1389 در 11:35
individual health insurance plans soyan carisoprodol %-OO meridia 323887
12 آذر 1389 در 06:38
home insurance mewwx
13 آذر 1389 در 05:48
auto insurance :[[ low car insurance 44529 eastwood auto insurance wgjf
18 آذر 1389 در 23:25
auto insurance quotes =-OOO pennsylvania life insurance 12989 cheap life insurance ioe
19 آذر 1389 در 06:26
florida mobile home insurance 8-DD carinsurance tegw
19 آذر 1389 در 20:05
buy tramadol now carisoprodol 8348 vardenafil levitra online 4529 homeowner’s insurance 85230
22 آذر 1389 در 07:07
slots games cnz cheap auto insurance dkcjd
22 آذر 1389 در 14:28
auto insurance :(( home insurance vsx
23 آذر 1389 در 12:31
buy auto insurance online zjajpb life insurance =-]
24 آذر 1389 در 06:44
levitra btban carisoprodol 928252 ativan 094287
26 آذر 1389 در 06:36
cheap car insurance >:)) healthinsurance 1265 home insurance qbb
29 آذر 1389 در 05:48
order meridia overnight gxql lexotan 054363 buy meridia from usa pharmacy 116986
8 دی 1389 در 09:47
auto insurance :-PP auto insurance online ynduf supplemental health insurance >:OOO homeownersinsurance 784776
5 بهمن 1389 در 23:08
خاطره های قشنگی رو داری که من که فقط جسمم سالمه ندارم و نخواهم داشت …