One Step to Happiness with Imaginary legs
چندی پیش شخصی به نام ” آقای دکتر علی اکبر مسلمی” که در امریکا مشغول درس بودند به واسطه ی ایمیلی با وبلاگ من آشنا می شن ایشون طبق اونچه که من توی بخش درباره ی نویسنده ی کتاب “یه قدم به خوشبختی با پای خیالی” خوندم در اقامتشون مشکلی پیش اومده بود و بسیار نا امید و پریشان به وبلاگ من میان بعد از خوندن زندگی نامه ی من امید از دست رفته رو باز می یابن و …
الان ایشون همون زندگی نامه ایی رو که روزی امید رو براشون زنده کرده بود به انگلیسی ترجمه کردند و در سایت آمازون قرار دادند.. از این کارشون بسیار خوشحال شدم و از وقتی که گذاشتن کمال تشکر رو دارم.. امیدوارم امید تو دل همه زنده باشه چرا که امیدِ که به زندگی معنا، جهت و هدف میده ..
همه ی این امید برای من “خداست” ..
خدایی باشید..
______________
* این خانوم مو قشنگه من نیستما خارجکیه 😀
4 مهر 1392 در 19:08
به به! پست جديد! بشتابييييد بشتابيييييد!
اولا که وقتي اين پست رو خوندم اصلا تعجب نکردم چون هم قلم خوبي داري هم خوب ميتوني حست رو منتقل کني و هم خيلي خوب اونچه رو که براي ديگران سخت بنظر ميرسه براي خودت تبديل به يه سکوي پرتاب کردي
ثانيا اينکه؛ آقا ما حسوديمون شد! اين آقاهه زندگينامهي ما رو چاپ نميکنه؟!!! من حاضرم رو جلد کتابش عربي برقصم! (يعني در اين حد!)
بعدشم اينکه ويلچر اين خانومه توسي ه! مال تو بنفش ه!تازه با وجود اينکه موهاش کاملا بهت ميخوره ولي دستهاش يکم بزرگه به دستهاي تو نميخوره!
بعد اونوقت يه سوالي! تو نميخواي اينايي که نوشتي رو کتاب بکني؟ بعد از اين مصاحبهها بذاري که آخرش ته کتابها رو امضا ميزنن ميدن دست ملت.بعذ من ميان ميگم “لطف بفرماييد اينم واسه من امضا بفرماييد” بعد تو ميگي “به اسم کي بزنم؟” بعد من ميگم “New Guy” بعد تو ميگي “خجالت نميکشي متن اظهار نظرات طولانيتر از متن پستهاي منه؟!!”
(اي خدا يعني ميشه؟!)
6 مهر 1392 در 11:43
ممنون از اين همه تعريف:)
كتاب ؟ نه فكر نكنم! ولي شايد يه كتاب كوچك همراه با نقاشي درست كنم امضاء هم مي كنم خوبه؟ 😀
6 مهر 1392 در 20:38
واسه خوده خودددددددددم؟!!! بعد اونوقت چجوري ازت بگيرم؟! کي بهم ميديش؟ نقاشياش راجع به چيه؟!
(الان با چشماني خيره به آيندهاي نزديک، دستهام رو بهم گره زدم و تو سينم جمع کردم. به ديوار تکيه دادم و هي پلک پروانهاي ميزنم!!! بعد زير لب هم دايم ميگم: يعني ميشه؟!من هميشه تصورش کردم ولي يعني ميشه؟!)
7 مهر 1392 در 18:31
يعني اينقدر مهمه و دوست داريد؟
نميدونم يه چيزهايي تو ذهنم هست اما نه در آينده نزديك واسه آينده ايى دور..
البته اگر زنده بودم
هر وقت كتاب چاپ كردم ميگم اينجا:)خيلي از نويسنده ها ميرن تو نمايشگاه كتاب ميشنن كتاب امضا شده به خواننده ها ميدن ما هم اينكارو ميكنيم خدا بخواد 😀
4 مهر 1392 در 23:58
سلام خانم دکتر عزیز!!! خوبی؟ خوشی؟ سرحالی؟
تبریکات وِیژه خانم دکتر!!! حالا هی من میگم به فکر نویسندگی باش تو هم هی پشت گوشت بنداز!!! عامو قدرت نویسندگیت در حد اعلی ست!!!
مواظب خودت باش! بای!!!
6 مهر 1392 در 11:44
سلام ممنون:)
نويسنده نيستم آخه! غلط غلوطامو بشماريد تو رو خدا 😀
5 مهر 1392 در 00:19
آسمون آرزوهات پره از ماه و ستاره
خوش به حال دستات که همش داره می باره
عکس چشماتو می ذارم توی قلبم یادگاری
کاشکی میشد که بینی تو دلم چه جایی داری
مونایی عزیزم
خیلی خیلی دوست دارم
تو باعث افتخاری
…
6 مهر 1392 در 11:45
ممنون سهيلا خانم از اين همه محبت و عشق :inlove:
5 مهر 1392 در 08:43
تبریک میگم مونا جان
این دوست واقعا کار ارزنده ای کردن. دستشون درد نکنه…
خیلی هم بی شباهت به او دختره تو عکس نیستی ها… 🙂 :-*
6 مهر 1392 در 11:46
ممنونم آيدا جان واقعا ازشون سپاسگزارم
🙂 ها ها خيلي شبيه ام 😀
5 مهر 1392 در 15:30
آشنایی من با اینجا و شخص خانم مارپل هم از طریق جناب مسلمی و البته داداشم بود. یادش بخیر. چند وخ قبل بود؟
6 مهر 1392 در 11:49
اتفاقا خواستم بگم سپاس فراوان از خاندان اقدسي فام
خودم اين ارتباط رو كشفيدم الكي كه مارپل نشدم!
يادش بخير سه سال و نيم!…
ممنون از خاندان اقدسي فام علي الخصوص تك دختر خاندان 😀
6 مهر 1392 در 06:57
One Step to Happiness with Imaginary legs
اسم خارجکیشم قشنگه 😀
6 مهر 1392 در 11:50
آره اتفاقا خودم هي مثل يه شعر تكرارش مي كنم آهنگش قشنگه 😀
7 مهر 1392 در 11:23
سلام ابجی منم سربازبودم تصادف کردم نخاع اسیب دیده
الان6ساله خوشحال میشم بیای وبلاگم نظربدی
11 مهر 1392 در 18:50
سلام علیکم
به امید بهبودی بیشتر
چشم…
7 مهر 1392 در 21:26
اوهوم اوهموم
يعني چي دوووور؟!! زود زود!
جون عزيزت تا موهام نريخته چاپ کن بيا منتظرم (البته من موهام اسکاج ه، به اين زوديا نميريزه ولي ديگه يطوري باشه ميخوام تأثيرگذار ظاهر شم!!!)
آقا اصلا همين کتاب خارجکيه رو امضا بزن من بيام بگيرم.
آهان آهان فهميدم! بگو فايلش رو برات بفرسته بعد اون جاهايي رو که خودت دوست داري نقاشي بکش بذار توش (منتها باز ورنداري بال مردونه رو دخترونه بکشيا!) بعد يه کپي خوشگل بگير بده قشنگ سيميش هم بکنن (سيمي خوبه ديگه از هم باز نميشه) بعد اونوقت امضا بزن من بيام بگيرم
آخ جون آخ جون آخ جون
اين شونهي من کجاست؟ شونهي من رو نديدين؟ دير شد! اين شونهي من کووووووووو؟!
8 مهر 1392 در 00:12
:laugh:
8 مهر 1392 در 00:59
سلام خانم مونا !خوبی خانم!بزار مسیر آمدنم رو برات شرح بدهم !من روی پلی ایستاده بودمو و منتظر آمدن خدا بودم !او که همیشه هست !تا من چشم هایم را ببندم و کمی سبک بشوم و اورا قشنگ حس کنم طول میکشد!همین امشب را میگویم !هرچه بود و هرچه اتفاق افتاد ،من انگار که کسی راه را به من نشان داده باشد !رفتم به وب خانم سوسن جعفری سری زدم وبعد صفحه نظرات را باز کردم و نظرات را یکی یکی خواندم وبعد روی اسم آبی رنگ مونا کلیک کردم و بعد مثل آلیس آمدم به سرزمین عجایب ،من درست نیم ساعته میخکوب شدم ،العان بعد از نیم ساعت اطرافم رو نگاه میکنم میبینم هووو به اندازه ی پانزده تا پله از زمین فاصله گرفتم ،دارم از بالا به همه چیز نگاه میکنم ،من ازپانزده تا پله از یه نردبون که روش اسم تو هک شده بدون اینکه خودم بدونم بالا رفتم ،دیگه نمیام پایین ،میخوام چندتا نفس عمیق بکشم و به زندگی فکر کنم ،نردبون هم محکم سرجاشه ،تکیه داده شده به دیوار خانه ی خدا!پس من دلم قرصه !من که نمیدونم این نردبون چندتا پله داره !تا کسی به اسم خانوم مونا هست و هی میگه بیا بالا نترس !منم پاهام سست نمیشه و یکی یکی پله هارو میام بالا !من که نمیدونم !تو میدونی !احتمالا این نردبون تا خود آسمون بلنده !احتمالا هرشب میری ستاره میچینی !خدارو چه دیدی شاید منم موفق شدم یه ستاره بچینم !زبون باز نیستم !تمام آنچه که احساس کردم رو نوشتم خانم مونا!خوشحالم که یک دوست جدید پیدا کردم !شبت به خیر خانم مونا
12 مهر 1392 در 01:28
سلام عزيز دلم
طاهره ى عزيز
اول يك معذرت خواهى بدهكارم
اونم به خاطر اينكه بدون جواب نظرتو پابليش كردم
دليلش هم يك اشتباه از جانب من بود به خاطر اينكه نظر شما رفته بود زير چندين نظر و من ابتدا همه رو پابليش كردم و بعد جواب دادم از آخر به اول و متاسفانه نتونستم به اولين نفر كه شما بودى برسم و كامنتت رفت تو صفحات بعدى مديريت و من هم غافل شدم
به هر حال اينها در برابر محبت شما توجيه خوبي نيست
من رو ببخش عزيزم
از اينكه شما رو با اين همه احساس خوب يافتم خيلي خوشحال شدم
ناگفته نمونه دقيقا همون موقع كه پيامت به من ايميل شد در اوضاع بدى بودم و پر شدم از تموم حس هاى خدايي
ازت ممنونم مهربون
خدا كنه لايق باشم
… :inlove:
12 مهر 1392 در 01:32
طاهره حالا يادم اومد چرا جواب ندادم و غافل شدم همون لحظه مهمان اومد برامون..باور كن حقيقتو گفتم:)
8 مهر 1392 در 19:56
سلام. خانم دكتر. عالي است. خوشم اومد. ميدونيم اون عكسه هم خارجكيه. تو نيستي.
11 مهر 1392 در 18:51
سلام
بله من نیستم خدا رو شکر
9 مهر 1392 در 00:08
حالا دیگه کتاب و نقاشی به امضای خودت هدیه میدی و به من یه تعارف خشک و خالی هم نمیزنی؟! هی هی هی …
ولی من مث تو نیستم. اگه دختر خوبی باشی و درس و مشقت رو به موقع بخونی و خانوم دکتر موفقی باشی به احسان میگم یه ماه رمضون ماه عسل دعوتت کنه ملت از سخنان منژرت استفاده کنن. منژر یعنی انرژیدار. مثل منور که نور داره. :laugh:
9 مهر 1392 در 13:10
هديه ؟؟؟؟؟ حرف ميذاريد تو دهنم ها!
كتاب رو ميخريد امضا ء ش فقط هديه ست :laugh: ناقابل به خدا 😀
هى هى هى
به خاطر تلفات از انرژى زياد از شركت در ماه عسل معذورم اصرار نفرماييد 😀
9 مهر 1392 در 14:07
خسته نشی یه وخ اینهمه امضا میزنی؟!
خسیس
9 مهر 1392 در 21:25
مسعود جان حالا هي به امضاي هديه شدهي من حسودي کن تا اينم که با خون دل و کلي انتظار بدست آوردم ازم بگيره!!
بعدشم کتاب و نقاشي و امضا فقط مال منهها! بخدا راضي نيستم اگه به کس ديگه هم بدي!!!
9 مهر 1392 در 00:10
راستی فید هم راه افتاده انگار به سلامتی. موبارک باشه.
9 مهر 1392 در 13:11
ممنون بله مسئول سايت درست كردند
11 مهر 1392 در 11:07
سلام مونا جان
متاسفانه آمازون براي من باز نميشه. بايد با يك سيستم ديگه امتحان كنم انگار!
منم ميخاااااااااااااام خووووب!
11 مهر 1392 در 18:55
سلام عزیزم
پولیه عزیزم بعد به دلاره ما نمی تونیم بخریم مگر اینکه کارت بین المللی و…
ولی اگر دوستایی داشته باشید خارج کشور میتونن بخرن ارزون هم هست:)
دستت درد نکنه حوریه:*
11 مهر 1392 در 23:54
حالا ديگه برو بخواب دير وقته!!!
شبت بخير 😀
12 مهر 1392 در 01:16
سلام خانم مونا،چرا جواب ندادید !بهرحال من گفته بودم که زبون باز نیستم !البته خوب غالبا همه اول همین فکر رو در موردم میکنن !شاید این جواب ندادن کلی جواب باشه!یا این وسط مخاطب از یه چیزی ترسیده یا از این لحن خوشش نیامده یا کلا با غریبه ها هم کلام نمی شود یا اینکه تشخیص داده یک نفر آدم سطحی که زود ذوق زده می شود این نظر را نوشته !بگذریم ! توصددرصد آزادی هرجور دوست داری قضاوت کنی و من صددرصد آزادم که خوشبین باشم و فکر کنم کلامم تاثیر گذار بوده و پاسخ در خودش نهفته است!و صد در صد آزادم که هر موقع دلم خواست بیایم اینجا و مطالب را بخوانم !همه چیز متعلق به خداست ! شما زیباترین مطلب دنیا را بنویسی !افتخارش مال خداست !شما فقط یک ظرف وجودی بودی که انتخاب شدی تا انتقال دهنده ی مطلب باشی !البته آن لحظه تنها می ماند گفتن یک تبریک بابت انتخاب شدن ظرف وجودی شما!بگذریم بهرحال ممنون بزرگوار !ببخشید زیادی حرف زدم و بابت غلط های املایی اگر هست،پوزش !شب شما به خیر خانم مونا!
12 مهر 1392 در 01:30
همه چيز متعلق به خداست طاهره همه چيز..:)
27 مهر 1392 در 10:55
چه کار جالبی. دستش درد نکنه.
عکسشم باحاله! 😉
راستی قیمتشو ندیدم، چند میفروشه؟! 🙂