جشن شکوفه ها
دانشگام درست از همون هفته ی اول مهر شروع شد و همه ی احساسهای خوب در من شکل گرفت..وقتی وارد کلاس شدم همه ی دوستام رو در آغوش گرفتم و احوال پرسی کردم فکر نمی کردم تو این یک سال اینقدر عاطفه بینمون رد و بدل شده باشه..و انتظار سلام گرم هم نداشتم چه برسه به این همه محبت و انرژی؛ چون اغلب خانم های کلاس 4یا 5 سال یا بیشتر از من بزرگترند..خوشبختانه روز به روز به هم نزدیک تر میشیم و از همدیگه تجربه کسب می کنیم..برنامه های جدیدی تو مغزمه و برای عملی کردنشون دارم ثانیه شماری می کنم..اولیش گرفتن مجوز برای رفتن به بخش کودکان سرطانی بدخیم ش ف ا جهت حمایت روانی از مادرانشون و شادی بچه ها.. اولین روز به دوستم این پیشنهادو دادم و اون هم خوشش اومد.. و من هم دلم خوشه به شادی همه ی بچه هایی که شاید فقط یک روز ممکن زنده باشنو دلم خواست زندگی کنن.. دعا کنید مجوزم درست بشه..برای شکفتن.. :rose:
12 مهر 1392 در 06:23
مونای عزیزم
:rose:
14 مهر 1392 در 00:50
:inlove: :inlove:
12 مهر 1392 در 09:57
ایشالا مجوز درست میشه… ایده ی محشریه…
سال تحصیلی جدید هم مبارک…
:-*
14 مهر 1392 در 00:51
ممنون استادم موافقت کرد فقط مونده که برم بگیرمش 😉
ممنون همچنین بر شما
12 مهر 1392 در 10:35
وبلاگتو خوندم دختر خوب. کاش بشه از ایده های خوبی که داری حمایت کرد. کاش شرایط بهتری ایجاد بشه
14 مهر 1392 در 00:52
ممنونم از حضورتون
انشاالله میشه
من تلاشمو می کنم 🙂
12 مهر 1392 در 10:37
سلام مونای عزیزمممممممممم
بعد از اینکه نی نی رو از دست دادم وبلاگمو پاک کردم و دیگه آدرسی نداشتم ازتون
چه خوب که من رو پیدا کردی آ
دلتنگت بودم خیلییییییییییییییییی :-* :-* :-* :-* :-* :-* :-*
امیدوارم کارهای مربوط به مجوزت هم درست شه :inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove:
دوستت دارمممممممممممممممممم :-* :-* :-* :-*
14 مهر 1392 در 00:53
عزیزم ناراحت شدم
ولی خب باید امیدوار بشی چون بالاخره معلومه که تواناییشو داری و فرصت نیازه…
انشاالله
ممنون :inlove: :inlove:
12 مهر 1392 در 11:34
سلام به مونا خانم فعال
ممنون از لطف شما
شکر خدا خیلی بهتر شدم
اما هنوز بسیار سست و بی حال هستم
خدا سلامتی را از هیچ کس نگیره که اون بزرگترین گنج دست نیافتنی دنیاست حتی همین که ما داریم
مجوز هم ایشالله جور میشه
ما که شما را تو مایه های خارجکی ها دیدیم شما خودتو خارجکی بدان
با آرزوي سلامتي براي شما
با داشتههای مثبت و نداشتههای منفی باید شاد بود
14 مهر 1392 در 00:54
سلام خدا روشکر 🙂
حالا خارجکیا خوبن یا نه 😀
ممنون و همچنین
12 مهر 1392 در 14:33
آقا ما تا شفافسازي نشيم دعا نميکنيم!!
مجوز از کي؟ مگه مجوز ميخواد؟ بايد بري فرم مشخصي رو پر کني يا اينکه ميري ميگي آقا اين مجوز ما رو بدين ميخوايم بريم؟! بعد اونوقت محل کارتون کجاست؟ تو همون بخش ميشينين کنار تخت يا بهتون يه جاي مشخص ميدن؟ بعد اين بيمارستان کجاست؟
14 مهر 1392 در 00:58
وا !
چه شفاف سازی برادر؟
از استاد
خب معلومه عیادته خالی که نیست، گفتم که حمایت روانی! مربوط به درس هم میشه 🙂
نه خیرخواهانه میرم
………بقیه ش وقتی کارم انجام شد 🙂
14 مهر 1392 در 14:06
پس من ميرم يه قفل فرمون از اين خوبهاش! از اين خارجيها واست ميگيرم ميبندم. تو ديگه نگران نباش، همه چي رديفه.
فقط وقتي کارت رديف شد باز بياي اينطوري تلگرافي جواب من رو بدي اينجا گاتي پاتي (با لحجهي ترکي بخوانيد) ميکنماااا!
(يه سوال هم تو 3 سالگي 2 پرسيده بودم. اونم جواب بده)
15 مهر 1392 در 00:19
ممنون چشم
12 مهر 1392 در 23:09
سلام خانم دکتر! خوبی؟ سر حالی؟ امتحانا چطور بود؟
مگه مجوز میخواد؟ نکنهمیخوای بطور رسمی عمل کنی؟
در ضمن باید بگم که شکوفه جان روزت مبارک!!!!! :razzmad:
مواظب خودت باش!!! :rose:
14 مهر 1392 در 00:59
سلام
خب اون بیمارستان یکم خاصه خیلی راحت نمیشه بهش رفت و آمد کرد..
ممنون بر شما هم مبارک 🙂
12 مهر 1392 در 23:30
سلام ،خوبید خانم مونا!ان شا ءالله مجوز رو میدهند و شما میرید و میبینید و تجربه کسب میکنید !اینجاست که شما سرعت خودت رو تنظیم میکنی !نه زیاد !نه کم!این کارها برای صیقلی دادن روح خوب است !ولی خب مثل اینکه هدف فقط کمک کردن به هم نوع است و این بالاتر از همه چیز است وگرنه اتفاق های خوب در ادامه خواهد افتاد !بهرحال اینکار نیاز به شهامت میخواد و به لحاظ روحی باید انسان قدرتمندی باشی که مثل اینکه شما این هر دو خصلت رو داری !ما که نمی تونیم به لحاظ عملی در این کار به شما کمک کنیم ،ولی خب میتونیم تشویقت کنیم ،بهت روحیه بدیم و به لحاظ روحی حمایتت کنیم !توکل بر خدا!ان شا ء الله مجوزت را بدهند !شبت به خیر خانم مونا!
14 مهر 1392 در 01:02
سلام ممنون
درسته روحیه مهمه منم خیلی واسم سخته نمیدونم بار اول برم میتونم واقعا کمک کننده باشم یا نه..
به هر حال سعی خودم رو می کنم که استارت خوبی بزنم برای دفعات بعد …
ممنونم
انشاالله :inlove: :inlove:
13 مهر 1392 در 11:08
عزیز دلم.نمیدونم چرا اینجور جاها اشکم درمیاد ونمی تونم خودم رو نگه دارم.چقدر هم دوس دارم ولی خودم این مواقع اخر بدبختی میشم وبیشتر ازار میدم تا هدیه کردن شادی.
14 مهر 1392 در 01:04
روحیه ت لطیفه از طرفی ممکن یادآور چیزی برات باشه اون محیط یا اینکه دور از جون خودتو بذاری جای اون آدمها
ولی به آدم خیلی کمک میکنه خصوصا برای قدر دونستن تک تک لحظات.. 🙂
14 مهر 1392 در 14:15
آقا اين نوشته سبزه تويي؟!!
الان مثلان هيجانزده شدي بعد گفتي “شکرررررررررررررر”؟!!!
نه! يه لحظه کسي چيزي نگه! الان با همون حالت هيجانزده يه بار خدا رو شکر کن ببينم کلمه ي شکر کجاش کش مياد؟! کشش رو شين يا رو ر؟!
دقت بفرماييد: “خدا رو ششششششکر”
قسمت کش اومدنش رو صداي شين واقع شده. با دريل که سوراخ نميزني که ررررررر صدا بده!!
15 مهر 1392 در 00:20
من دریلی میگم خدا رو شکرررر
15 مهر 1392 در 17:06
پس اين تويي که لايهي اوزون رو سوراخ کردي؟!!!!
15 مهر 1392 در 20:25
سلام نازنینم :inlove: :rose:
ایشالا که جور میشه. خیلی فکر خوبیه. موفق باشی خانومی :clap:
17 مهر 1392 در 02:00
سلام عزیزم
جور میشه جور میشه هوران:)
16 مهر 1392 در 08:25
باریکلا مونا خانوم مهربون و دوست داشتنی خیلی فکر خوبیه ایشالا مجوزش جور میشه :-*
17 مهر 1392 در 02:00
🙂 :*
16 مهر 1392 در 13:39
میخاستم یه عالمه کامنت بزارم !! اصن اینو دیدم کلا یادم رفت!!! ببینم تو شکوفه ایی یا مونا!!! 🙂 😎
17 مهر 1392 در 02:01
چرا یادت رفت؟
نه من مونام مونا 🙂
برای باز شدن مدرسه ها شکوفه شدم..فقط اول مهر..همین 🙂
16 مهر 1392 در 13:40
آقا اينجا داره يه اتفاقاتي ميوفته!! يا من توهم زدم يا اينکه واقعا واسه دو تا پست جديد ديدگاه نوشتم و الان هم پستها غيب شدن هم ديدگاههاي من! قدرت خداست ديگه!
17 مهر 1392 در 02:03
دقیقا داره اتفاقاتی میوفته
اجی مجی لا ترجی (درست نوشتم ؟)
قدرت ورد پرسه منم که پیر شدم حافظه نبوده تا بنگارم مجدد
17 مهر 1392 در 17:04
حالا قضيه استاد و جواب و اينا چي بود؟ باز جوش آوردي؟
18 مهر 1392 در 21:47
نه اتفاقا جوش نیورده بودم :laugh:
16 مهر 1392 در 23:24
سلام!!! خانم دکتر!!! خوبی؟
میبینم که پست قبلیت ناپدید شده و آهنگ جدید هم اضافه شده!!!! خوشم میاد که از این آهنگ های سوز دار میذاری!!! منم عاشق اینطور آهنگام!!! کلا وقتی میام وبت رلکس رلکس میشم!!!
مواظب خودت باش خانم دکتر!!! بای!!!
17 مهر 1392 در 02:03
سلام ممنون 🙂
خدا رو شکر…
17 مهر 1392 در 00:02
من که نفهمیدم چرا اخرینن پستت روو حذف کردی 😎
17 مهر 1392 در 02:04
ورد پرس خوردشون خو 🙂
17 مهر 1392 در 00:03
مونا جون موبایلت طوری هست که وایبر داشته باشه ؟ اونجوری می تونیم رایگان بهم اس بدیم یا تماس برقرار کنیم
17 مهر 1392 در 02:05
بله عزیزم دارم
چشم حتمااا 🙂
18 مهر 1392 در 22:02
آقا با توجه به محيط کاريت و ساير مسايل من شديدا اصرار دارم که ورزش کني و اين کار رو هم بايد جدي انجام بدي. با نرمش شروع کن. حتما هر روز اين کار رو انجام بده تا وقتي از خانواده براي وسايل درخواست کردي بدونن که هدف بزرگي داري و در مسيرش قرار گرفتي. نت چيزهاي خوبي پيدا ميشه.با دکترت هم مشورت کن.
ازت ميخوام که تو اين کار مصمم باشي و ازت خواهش ميکنم.
19 مهر 1392 در 16:22
چشم خودم چند روزه نرمش ق هرمانه رو شروع کردم به امید خدا
انشاءالله
این بار اولم نیست من هزار تا وسایل ورزشی دارم هزار با ر شروع کردم
یه جورایی خسته شدم !
شوما تازه اومدین فکر می کنین که من امروز به درخواستتون می خوام اولین وسیله ی ورزشی رو بخرمو ورزش کنم اما نه من سالهاست می خرمو بی نتیجه می مونه متاسفانه…
خونواده ام هم یه جورایی خسته و بیخیال شدن و من خسته تر..
19 مهر 1392 در 18:54
خوب پس اگه فکر کردي من از اينام که خسته ميشم و اينا بايد بگم کور خوندي!!!
وسايلت چيه؟ چه تمرينهايي ميکني؟
اينکه شروع ميکني و ولش ميکني بخاطر اينه که موقع ورزش تمرکز نميکني و اجازه ميدي هر اتفاقي به اين موضوع ارجحيت پيدا کنه و از همه مهمتر اينکه از ورزشت لذت نميبري.
به من بگو از چي خسته شدي؟
27 مهر 1392 در 10:58
موفق باشی و به رؤیاهات برسی.