یا لطیف!
هزاران اسم داری و من لطیف را دوست دارم چون که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم..
” بگو به باران ببارد امشب، بشوید از رُخ، غبار این کوچه باغ ها را، که در زلالش سحر بجوید ز بی کران ها..”*
اَنْتَ کَهْفى حینَ تُعْیینِى الْمَذاهِبُ فى سَعَتِها …**
تو پناهگاه منی وقتی که راه ها با همه ی وسعتشان درمانده ام می کنند…
_________
*شعر از دکتر شفیعی کدکنی
**نجوای امام حسین (ع) در صحرای عرفات(دعای عرفه)
23 مهر 1392 در 20:07
سلام به خانم دکتر خودمون!!!! عیدت مبارک باشه خانم دکتر!
23 مهر 1392 در 21:03
سلام مونا جوووووووون
عیدت مبارک :-*
چه عکس و متن ِ قشنگی…به به :rose:
23 مهر 1392 در 22:11
سلام خوبی خانم مونا عیدت مبارک !دعا کن برای ما!
24 مهر 1392 در 00:46
قربونت برم مونا جون، عید تو هم مبارک
24 مهر 1392 در 18:04
مونای عزیز….عیدت مبارک 🙂 :-*
24 مهر 1392 در 19:18
تو پناهگاه منی وقتی که راه ها با همه ی وسعتشان درمانده ام می کنند…
25 مهر 1392 در 19:59
عالی بود. عیدت مبارک :-)) :rose:
26 مهر 1392 در 18:47
سلام مونا خانم
ممنون از اینهمه لطفت و محبت شما
ایشالله خدا فرزندان سالم و صالح به همه آرزومندان عنایت کنه
از خدا بخواهید امیرفرهاد را با معرفت بزرگ کنیم
سخت ترین کار شریک دردهای دیگران شدن است
دعا گزینش کاملی بود
به مادر سلام برسان
با آرزوي سلامتي براي شما
با داشتههای مثبت و نداشتههای منفی باید شاد بود
26 مهر 1392 در 19:13
سلام خوبین؟ همه اسامی خدا قشنگن یکی از یکی زیباتر
اعیاد قشنگمون مبارک[گل]
عجب ایامی است …
موسی (ع) به طور میرود …ابراهیم(ع) با اسماعیل (ع) به قربانگاه …محمد(ص) با علی(ع) به غدیر …حسین(ع) با عباس(ع) به کربلا [گل]حتما بیا[بدرود]
27 مهر 1392 در 11:19
دیر شده اما امیدوارم واسه منم دعا کرده باشی! 😉
راستی عید قربان رو هم تبریک میگم. :party:
28 مهر 1392 در 20:30
اي بابا! من بدو بدو از مسافرت برگشتم، گفتم الان شونصدتا پست جديد گذاشتي بايد بيام تک تک بررسي کنم ديدگاه بنويسم! اينجا که سوت و کوره که. منتظر بودم در و ديوار وبلاگ نوشته چسبونده باشين که اين New Guy که هي خودشو قاطي هر داستاني ميکنه گم شده، از يابنده خواهشمنديم صداش رو در نياره، يه جا سر به نيستش کنه!!
تعطيلات چطور بود؟
ورزش! ورزش رو چي کار کردي؟ نگو که ذهنم درگير بيمارستان بود و از اين حرفا که به هيچ عنوان پذيرفته نيست.برنامه ريختي واسه ورزش؟ طبق برنامه پيش ميري يا چي؟
3 آبان 1392 در 20:44
چرا اينجا چراغها خاموشه؟!! باز بي سر و صدا رفتي مسافرت؟
گاز رو بستي؟! پنجرهها بسته است؟ لا اقل کليد ميدادي بيام اينجا گلها رو آب بدم، خشک ميشن گناه داره