چتر مورچه ها
از اونجایی که نمازخونه هم طبقه ی بالای دانشکده ست متاسفانه امکانش نیست هی صلاه گویان با تخت همایونیم برم بالا و مجبور می شم در ملاء عام تو محوطه دانشکده دو کلوم با خدا صحبت کنم..یه جایی رو پیدا کردم در قسمت ورودی دانشکده که یه باغچه ی سکویی داره یعنی باعچه در ارتفاع قرار گرفته بعد یه مدت پر از گل کوکب بود تا اینکه گلها خشک شدند و کندنشون و الان هم علی ظاهر گلی جایگزین نکردند..آره می رفتم پشت گلها قایم می شدم و بعضی وقتها که باد می شد روی پام پر از گلبرگ می شد جای دنجیه..امروز رفتم کنار باغچه ویلچرمو پارک کردمو یه نگاهی به باغچه کردم دیدم گلها نیستن یه احساس معذب بودن بهم دست داد بعد همینجور دو دل بودم که آیا بمونم اینجا یا برم جایی دیگه .. یهو یه کسی تو گوشم می گفت همین جا بهتره 😉 .. موندیمو زیر هوای دو نفره شروع کردیم به صحبت کردن با خدا، تو قنوت بودیم همینجور که دعاها و درخواست ها رو یکی یکی می گفتم رفتم واسه رکوع که یه عالمه مورچه دیدم زیر ویلچر..اووووو اینجا چه خبره..یه عالمه مورچه بعضی هاشون یه دونه ی ریز سفید رو دوششون بود دوستم می گفت اینا بچه هاشونه..خلاصه همینطور که ما با خدا صحبت می کردیم یهو بارون گرفت زمین با دونه های ریز و درشت یواش یواش داشت خیس می شد که مجدد رفتم برای رکوع دیدم زیر پام خشکه و نشیمنگاه ویلچرم شده سرپناه مورچه ها
بالاخره ویلچرم یه سودی برای یه کسی بدون تلفات داشت :-))
اینقدر موندم اونجا تا بارون بند اومد..زود بند اومد..
خوش به حال مورچه ها که یک مونای ویلچری مورچه دوست دارن :heart:
_____________
*خدا رو شکر هوا خنک و بارونی ست دو روزه 🙂
12 آبان 1392 در 08:04
سلام خانم دکتر! خوبی؟
آقا من هرچی خودمو کشتم که واسه پست قبلیت نظر بذارم نشد که نشد!!! کلا لج کرده بود!!
خوشحالم که واسه اسن پست می تونم نظر بدم!!!
((خوشبحال مورچه ها که یک مونا ویلچریمورچه دوست دارن)) :rose:
مثل همیشه زیبا و عالی نوشتی!!! مواظب خودت باش!!! بای!!! :rose:
1 آذر 1392 در 16:25
سلام
ممنون:)
12 آبان 1392 در 11:04
سلام خانم مونا خوبید،خوبه که شما اینقدر نمی ترسید که میرید توی حیاط دانشگاه یه گوشه نمازتون رو میخونید،خوبه که از مسخره شدن نمی ترسید !من خیلی وقت ها به همین خاطر نمازم قضا میشه!هیچ وقت اون چیزی رو که توی قلبمه به اطرافیانم نمیگم!من از مسخره شدن میترسم،بهرحال ممنون به خاطر مطلب قشنگتون ،روزت به خیر!
1 آذر 1392 در 16:29
سلام
قربونت
طاهره خجالت ؟ مسخره شدن ؟ خوشبختانه همچین رویه ایی در بین دوستانم ندیدم و شاید از اونها بوده که یاد گرفتم که نه بترسم نه مسخره بکنم
بهترین کار مواجهه شدنه که متوجه بشی کسی مسخره نمی کنه چون کارت مسخره نیست و خداوند هواتو داره 😉 :rose: :rose:
12 آبان 1392 در 21:13
باران را که دوست داشته باشی
دفتر دلت پر میشود
از اسم گل هایی که در باغچه آسمان نفس می کشند
نفس های شان برای تو
1 آذر 1392 در 16:29
:inlove: :inlove:
ممنونم
12 آبان 1392 در 21:24
سایه ی خداوند بر سر مونا؛ و مونا سایه ی سر مورچگان…
مورچگان هم حتما سایه دارند…
🙂 :-*
1 آذر 1392 در 16:29
:inlove: :inlove:
13 آبان 1392 در 09:48
خیلی خیلی قشنگ بود مونا :-))
خدا حفظت کنه ایشالا
الهی هوای شهرتون همیشه خوب باشه 🙂
1 آذر 1392 در 16:30
ممنونم هوران همچنین شما :inlove:
13 آبان 1392 در 21:25
سلام
من هم گاهی فکر می کنم که هدف از خلقت من چی بوده؟! البته گاهی وقتا. ولی بعداً و به موقعش جواب سوالمو می گیرم.
1 آذر 1392 در 16:31
سلاممم :inlove: :-))
برای من هم خیلی پیش میاد این چیزی که گفتی
15 آبان 1392 در 10:32
سلام بر مونای سراسر احساس
مورچه ها هم خدایی دارند
1 آذر 1392 در 16:31
سلام
اوهوم آره تازه مورچه ها اینقدر پاکن که خداوند دعاهاشونو زود مستجاب می کنه.. 🙂
15 آبان 1392 در 21:36
سلام بر دوست خوبم موناي عزيز :-))
حالت چطوره؟؟
ميدوني تا حالا چندتا پست از وبلاگت ديدم كه راجع به مورچه ها بوده؟!!! ميونت باشون خوبه انگاررر!!!
😉
1 آذر 1392 در 16:32
سلام شیماااا
آره مورچه ها رو دوس دارم :inlove:
15 آبان 1392 در 22:48
مونا خوش به حالت چه قلب مهربونی داری :inlove:
دیروز چندتا لونه مورچه دیدم یاد تو افتادم … 😀 😉
1 آذر 1392 در 16:32
عزیزمممم :inlove: :-*
21 آبان 1392 در 23:18
عزاداریهات قبول
التماس دعا
1 آذر 1392 در 16:33
عزاداریهای شما هم قبول باشه
التماس دعا
28 آبان 1392 در 21:54
بارون و یه دل مهربون.
1 آذر 1392 در 16:33
و یه دوست مهربون تر :inlove: