امید و چهارشنبه سوری !

این پستمو اختصاص میدم به اونایی که حالا بر حسب شرایطشون نمی تونن امشب برن صفا سیتی …می تونید سور و شادی چهارشنبه سوری رو با تصورهای خوب احساس کنید و به این تصور تو زندگی می گن امید:regular
آخرای آذر امسال هفته ی پژوهش تو دانشگاه برگذار شده بود همه ی رشته ها دستاوردهای پژوهشی شونو تو غرفه های مجزا ارائه میدادن در کناره اون یه پروژکتور خیلی بزرگ کناره غرفه ی ما بود که کارهای پژوهشی اساتید و دانشجوها رو به صورت پاورپوینت نشون میداد گهگاهی هم بچه ها شیطنتی می کردن و شعر و جمله های ادبی رو رو پرده ی نمایش میوردن …
یادمه اون روز هم خسته بودم هم کسل هم یه خورده ای بگی نگی بی انگیزه … گفته بودم که هر چند وقت یه بار اینجوری می شدم … تو فکرو خیال بودم که یهو چشمم به پرده ی نمایش خورد …
یه داستان بود با یه موسیقی غمگین … همین که اولین اسلاید رو خوندم دوس داشتم ادامه پیدا کنه و ببینم آخرش چی می شه … وقتی به آخره داستان رسیدم اشک از گوشه ی چشام افتاد پایین و به این فکر می کردم که واقعا امید رکن اول زندگیه و من …
هر چند داستانو شاید نتونم اونجوری که بودو هست براتون بگم اما هر چی خودم ازش برداشت کردم می نویسم … البته به اولای داستان هم نرسیدم تقریبا از اسلاید دو به بعد …:regularاگه داستان رو خودتون خوندین بدونید که من خیلی جاهاشو از خودم دارم می گم و ممکنه یه فرقایی با اصل داستان داشته باشه اما پیامش یکیه !
و اما داستان…:wink


داستان از این قرار بود که یه مرد بیمار تو بیمارستان بستری بود و از درد بیماری رنج می کشید و روزهای آخره عمرش رو سپری می کرد. تو همون حال و احوال یه مجروح جنگی که سر تا پا خونی بودو حال و روز خوبی نداشت رو می یارن تو اتاق این بیمار …این مجروح جنگی چشماش بسته بودو از روی تخت نمی تونست بلند بشه صبح تا شب و شب تا صبح فقط و فقط ناله می کرد … مرد بیمار گهگاهی به خاطره اینکه درد مجروح جنگی رو تسکین کنه و باعث بشه اون دردو فراموش کنه می رفت پشت پنجره ی اتاق و تا می تونست از محیط بیرون برای مجروح جنگی تعریف می کرد :” رفیق نمی دونی چه محیط آرامش بخشییه…درختان سر به فلک کشیده …حوضچه ی پر از ماهی و پرندگان بی نظیر که گرداگرد حیاط می چرخن ” و خلاصه از محیط طبیعی و آرامشی که خاص طبیعت بودو خلقت بی همتای خدا می گفتو می گفت … مجروح جنگی علاوه بر اینکه با شنیدن حرفهای مرد بیمار حال و هواش عوض می شد امید و توکل به خدا تو دلش زنده می شد و دردش آروم می شد …
از قضا بعد از چند روز مرد بیمار اوضاش خراب می شه و فوت می کنه و مجروح جنگی تنها و تنها توی اون اتاق می مونه اما حرفهای مرد بیمار و گفتن از زندگی و تکاپوی پشت پنجره باعث می شه که مجروح جنگی دردها رو تحمل کنه و با شرایطه بدش بجنگه و در نهایت بعد یه مدتی هم چشاماشو باز می کنن و هم کمکش می کنن یه چند قدمی برداره …
مجروح جنگی وقتی بهبودی نسبی رو پیدا می کنه تو دلش و تو خیالاتش می گه که اولین کاری که می کنم اینه که برم سراغه طبیعت پشته پنجره …
و آسته آسته و لنگ لنگ کنان به سمته پنجره میره … که با یه صحنه ی عجیبی رو به رو می شه…
پشت پنجره به جز یه دیواره قدیمی سیاه که آجراش کج و معوج بودن چیزی ندید…
همش تو دلش خدایا خدایا می کنه و می گفت این همه مرد بیمار برای من تعریف کرد … غیر ممکنه که همچین چیزی وجود نداشته باشه … من که با تعاریف اون خودمو تو اون باغ تصور می کردم … من که با تعاریفه اون امید و روحیه تحمل درد تو وجودم دو چندان می شد مگه می شه که اینا واقعیت نداشته باشه …
خلاصه اصلا باورش نمی شه …
و میره و به پرستار می گه که چند وقت پیش یه بیماری پیشه من خوابیده بود که طبیعته پشته پنجره رو برای من وصف می کرد ولی الان پشته این پنجره هیچی نیست شما اتاقه منو عوض کردین …
و پرستار به اون مجروجح جنگی می گه که نه … اما اون بیماری که پیش شما بستری بود نابینا بود !
امید اولین حرفو تو زندگی میزنه …. بهترین خاطره ام از هفته ی پژوهش بود امیدوارم خوشتون بیاد …:regular
من نمی تونم تو چهارشنبه سوری از آتیش بپرم اما شما به نیت من این کارو بکنید به نظر جالب می یاد !
:regular

0
0

۱۶ دیدگاه برای “امید و چهارشنبه سوری !”

  1. دلتنگی های یک عمه Says:

    نرم نرمک می رسد اینک بهار، خوش بحال روزگار، خوش بحال چشمه ها و دشت ها، خوش بحال دانه ها و سبزه ها، خوش بحال غنچه های نیمه باز
    هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز#flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower

  2. نسيم.م Says:

    سلام خانمی خوبی؟مگه اينجا پيدات کنم و بهت سر بزنم…#grin ماشالله چه خوب يادت بود (بسم الله…)از اصلش هم داستان رو بهتر نوشتی #applause منم چهارشنبه سوری امسال تقريبا مثل هر سال بخاطر بابا مامان که می ترسن وميگن يه دفعه يه بمبی چيزی ميندازن تو ماشين ومنفجر ميشين نرفتيم#angry #rolling راستی پيشاپيش عيدت مبارک مونی خانم#party #kiss

  3. آنا Says:

    خوبي مونا جان پيشاپيش سال نو رو بهت تبريك ميگم

  4. زیتون Says:

    #laugh #flower #rolling

  5. ابنوس Says:

    #grin #kiss

  6. ستاره Says:

    سلام
    عيدت مبارک عزيزم
    امیدوارم سال نو برات بهترينها رو داشته باشد#flower #flower #flower

  7. سارا Says:

    مونا خيلی زيبا بود
    تو ديگه کی هستی#grin
    عيدت هم مبارک#flower #flower

  8. رضا Says:

    #flower
    اراده از آن مرد کور نیرومندی است که بر دوش خود مرد شل بینایی را می برد تا او را رهبری کند. ؛شوپنهاور؛

  9. بهمن Says:

    سلام
    مونای گل
    گذشت آن زمان که آدما از روی آتش می پريدند
    اونم از روی ۷ بوته آتش
    الان ديگه آتشه که از روی آدما می پرن
    #smile #smile
    ما هم تو خونه مونديم و تکون نخورديم
    #smile #smile
    #flower #flower #flower
    اميدواريتون مستدام

  10. صبا Says:

    سلام موناجون.سال نومبارک.اميدوارم سال جديدبرات سرشارازاميدباشه ودنيای زندگيت رنگارنگ باشه#hug #kiss #heart

  11. فرامرز Says:

    سلام دوست من
    عيد نوروز رو پيشاپيش به شما و خانوادتون تبريك ميگم.
    براتون در سال جديد سلامتي و موفقيت رو آرزومندم.
    از اينكه امسال با دوستان خوبي چون شما آشنا شدم خوشحالم.

  12. ممد عادل Says:

    سلام وقت بخير
    نه بابا با اين چيز های که صدا و سيما پخش کرد
    من که ترسيدم برم بيرون
    فقط با اجازتون سه تا زنبوری داشتم
    که با داداش کوچکيم جلوی در حياط زديم
    بی صدا هست
    يه چيزی تو مايه های منور ه
    ولی خیلی قشنگ تر
    همسايه کيف کردن
    وقتی روشن ميشه شش متر بالا ميره
    و به حالت يه سينی خيلی بزرگ
    نور پخش ميکنه
    عکس ها خوب بود به خصوص
    عروسک روی تخت
    موفق باشید بدرود

  13. مينا Says:

    آخی چه داستان زيبايی.واقعا که اميد و مثبت بينی خيلی می تونه به آدم کمک کنه
    مونا جون اصلا ناراحت نباش.منم کلا ديروز از خونه بيرون نرفتم.آخه هنوز از جونم سير نشدم که زير اين همه بمب و موشک برم بيرون#grin #grin #heart

  14. سوسن جعفری Says:

    خیلی زیبا بود مونا
    نشنیده بودم قبلاً
    #kiss

  15. ن گ ا ر ش Says:

    سلام عزیزم..
    امید..
    کاش همیشه باشه..

  16. مهديس Says:

    اميدوارم هيچ وقت بی اميد نمونيم که وحشتناکه
    اين داستان را قبلا شنيده بودم اما انقدر مثل تو متحول نشدم#winking