فال
من عاقبت از اینجا خواهم رفت، پروانه ای که با شب می رفت، این فال را برای دلم دید…
دیری است٬ مثل ستاره ها چمدانم را، از شوق ماهیان و تنهایی خودم پر کرده ام٬ ولی مهلت نمی دهند که مثل کبوتری در شرم صبح پر بگشایم و با یک سبد ترانه و لبخند خود را به کاروان برسانم…
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت، پروانه ای که با شب می رفت٬ این فال را برای دلم دید…
«دکتر شفیعی کدکنی»
بگو از کدوم جاده سمتت بیام؟
8 دی 1392 در 10:56
عکس ه من ویاد یه هتل تو ناهارخوران گرگان انداخت.
11 دی 1392 در 03:57
آره مال شماله ولی نه گرگان..بابلسر
راستی من سوار اون چرخ و فلک ناهار خوران شدم..فکر کنننن؟!!!
9 دی 1392 در 11:45
مونا چرا جواب من رو ندادي تو پست اسكوليوز؟ 🙁
خواهش ميكنم راهنماييم كن من خيلي از عمل ميترسم
11 دی 1392 در 04:02
سلام سارینا جان
در حد نیاز در 4 پست و کامنتها اطلاعاتم رو بازگو کردم واقعا نمی دونم چی بگم
کلا جراحی اسکولیوز خیلی سخته منتهی می ارزه
شاید ارزشش رو الان متوجه نشی اما توی سن 22 به بالا کاملا از نظر روحی ارزش این عمل رو متوجه می شی
از طرفی با گذر زمان اسکولیوز ریه و نخاع و …رو اذیت می کنه و این ممکن شرایط رو برات سخت کنه با افزایش سن
پس با همه ی دردها ارزششو داره عزیزم
فقط یک ماه درد شدید و 6 ماه مراقبت جدی می خواد البته باز فرق داره متناسب با سن و درجه و عمل و دکتر و ….
9 دی 1392 در 13:10
سلام بر مونای نازم
دلم برات تنگیده سری بهم بزن
11 دی 1392 در 04:03
سلام فریال عزیزم
همچنین
چشم:)
10 دی 1392 در 14:46
ﺳﻼﻡ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﮐﺘﺮ! ﺧﻮﺑﯽ؟ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﺧﻮﺵ ﻣﯿﮕﺫﺭﻩ؟
ﺍﯾﻦ ﭼﯿﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ؟ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﺎﺑﺎ!!! :smug:
11 دی 1392 در 04:04
سلام
خدا رو شکر
🙂