حس خوب
چند شب بیداری بکشی واسه خاطر درسو تمام و کمال دلت بخواد کارت خوب از آب در بیاد و بری دانشگاه کیفتو باز کنی ببینی مبدل سه راهی به دوراهی لپ تاپ غیب شده و حیرون و ولیون ساعتو نگاه کنی که ای وای نیم ساعت بیشتر نمونده و باید هر چه زودتر مبدل پیدا کنی وگرنه میبینی استاد رفته داخل کلاس و درو قفل کرده و …. 😯
وسایلتو بذاری تو کلاسو دست تنها از این سر دانشکده به اونسر دانشکده چرخ های ویلچرو بچرخونیو در حالی که دیگه نا امید شده باشی از پیدا کردن مبدل، برقکار دانشکده بگه من برات با سیم وصل میکنم به دو راهی و تو ذوق مرگ بشی از امداد الهی و کارتو بسپاری به اونو بری سر کلاس.. و دُرست سر راس ساعت دلخواهت کامپیوترتو روشن کنی اما خسته باشی خسته ی خسته..
بعد همکلاسیت مشغول وصل کردن سیم پروژکتور به لپ تاپت باشه که یهو بگن نمیشه هر کاری کنن نشه هزار تا احتمال بریزن رو دایره..یکی بگه پیوند زناشویی لپ تاپ و پروژکتور جور نیست یکی بگه نه بابا ویندوزش 8 برای این تعریف نشده است یکی بگه… و استاد بگه : کامپیوترتو خاموش کن.. وبعد دهنت بخشکه و بهت زده نگاش کنیو در ادامه بگه:: پروژکتورو خاموش کن.. و بعد : حالا چراغای کلاس رو روشن کن.. و تو همینطورو دورو برت رو نگاه کنی که یه عالمه سیم و صندلی راهتو سد کرده و استاد هم کسایی که می خوان کمکت کنن رو تشر رفته و همه مثه موش روی صندلی کز کردن و تو زیر زیرکی توی دلت می خندی و صندلی ها رو جا به جا می کنی و چرخ های ویلچرو می گردونی تا ته سالن مشاوره که خودتو برسونی به کلید لامپا و برمی گردی تو راه همش می خندی و بعد میای استاد بهت می گه برو بقیه لامپ ها رو هم روشن کن و تو مجدد با خستگی تموم اما با دلی خجسته از این حس توانستن و مسئولیت و نمیدونم چی چی می ری بقیه لامپ ها رو هم روشن می کنی و می یای سر جات و به درس دادن استاد گوش می دیو خسته تر بر می گردی خونه و از سیر تا پیاز رو برای مامانت با خنده و شادی تعریف می کنی و می گیری می خوابی و تو خواب با فشار شدیدی که بهت وارد می شه یهو می پری نگاه می کنی می بینی خون دماغ شدیو دستات پر از خون شده و دستمال کاغذی کنار تختت تموم شده و جیغ می زنی که دستمال دستمال و برات دستمال میارنو دوباره سرتو میذاری رو بالشتو یهو رنگو وارنگیه چیزی به چشمت می زنه و سرتو بلند می کنی و می بینی 4 تا خودکار رنگی فرشته ی مهربون بالا سرت گذاشته و از خوشحالی بلند می شی و خودکارا رو روی دستمال کاغذی تست می کنی و نور موبایلو میندازی رو رنگهاشو پر می شی از حس امید و زندگی..
___________
* لامپ روشن کردن و 4 تا خودکار رنگی اندازه ی یه دنیا خوشحالی داره ؟ یه دنیا خوشحالم 😉
11 دی 1392 در 14:22
ﺳﻼﻡ ﺧﻮﺑﯽ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﮐﺘﺮ؟
ﺍﻧﺸﺎﺍ… ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﻻﻧﺖ ﺷﺎﺩﻭ ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﯽ!!!! 😀
1 بهمن 1392 در 15:42
سلام ممنونم همچنین 🙂
11 دی 1392 در 15:55
الهی که قلبت همیـشه آکنده از حس امید و زندگی باشه…
1 بهمن 1392 در 15:42
ممنونم عزیزم همچنین شما
11 دی 1392 در 16:38
اره خانوم دکتر…خیلی چیزای کوچیک بیشتر ادم روخوشحال میکنن تا چیزای بزرگ
1 بهمن 1392 در 15:41
آره واقعا فقط نباید ساده گذشت ازش
11 دی 1392 در 18:03
منم عاشق خودکارای رنگیم :))
1 بهمن 1392 در 15:41
(چشمک) 🙂 ما نیز بسیاررررر
11 دی 1392 در 19:53
فک کنم خط کش و مداد پاک کن این عکس نیفتاده. اصولا باید اونا هم باشن! یه صنم خانم داشتیم جزوه مینوشت تمیزتر از کتاب! ترمهای بعد به عنوان یکی از منابع درسی به بچهها معرفی میشد. اصن یه وضی.
1 بهمن 1392 در 15:40
ایول صنم خانم:)
11 دی 1392 در 22:48
سلام عزیزم . اولین باره اومدم وبلاگت و دهنم باز مونده …
عجب صبری خدا دارد …
13 دی 1392 در 12:56
کل وبلاگتو خوندم مونا جان . و حالا از خودم بدم میاد که دو ساله بخاطر بیماری که هنوز همه تواناییهامو ازم نگرفته انقدر خودم و عزیزامو عذاب دادم …واقعا بهت تبریک میگم که تونستی انقدر پیشرفت کنی . به اراده و روحیت آفرین میگم و با همه وجود از خدا میخوام کمکت کنه و خدا مامان بابای مهربونتو همیشه واست نگهداره …
1 بهمن 1392 در 15:39
ممنونم سحر عزیز
توکل بر خدا از خداوند سلامتیتو خواهانم
13 دی 1392 در 22:06
باسلام حلول ماه ربیع الاول و تولدم مبارک 🙂
1 بهمن 1392 در 15:38
سلام مبارک در مبارک 🙂
14 دی 1392 در 18:19
یه جعبه مداد رنگی، مثل بچهگی هام، بازم خوشحالم میکنه.
1 بهمن 1392 در 15:38
🙂
15 دی 1392 در 10:24
مونا جان
همه اینها رو بگذار به حساب یک امتحان سخت ! شاید روزگار میخواد ایستادگی و صبر و تحمل تو رو از این همه سختی که کمر هر انسانی و از سنگینی اش میشکنه و خرد میکنه محک بزنه . کاش معجزه ای میشد .. کاش. نمیخوام شعار بدم یا چیزی بگم که آلامتو تخفیف بده اما یه حیقت و میخوام بهت بگم اشخاص بزرگ توی سختگی های بزرگ خودشون و نشون میدن . استیفن هاوکینگ دانشمند بزرگ فیزیک و اختر شناس بزرگ قرن روی یک ویلچر برقی نشسته و از همه اعضای بدنش تنها و تنها انگشت اشاره دست راستش حرکت می کنه نه راه میره و نه حتی میتونه حرف بزنه حتی قرنیه چشمانش هم بی حرکته اما با این وجود با این همه سختی که بی شک تو بهتر از من (و هر کس دیگری که سلامته جسمی داره )درک میکنی ! او اساتید بسیاری تحویل جامعه اختر فیزیک جهان داده . اون به نظر همه جهانیان فارغ از اندیشه های جهان شناختی و خداناباورانه اش شخصیتی عظیم و قابل تقدیره چون با این همه سختی و محنت ،شده اسیفن هاوکینگ ! هم اکنون من یا هر کس دیگری که قدم به این وبگاه میزاره به همون اندازه اگر در دلش تو رو تقدیر نکنه کمتر تقدیر نمیکنه . آیدا جان این بزرگی و این مقاومت و ایستادگی تو الگوست این صبر و تحمل ….
در آخر برای خواهر گلم مونا خانم دوست داشتنی و صبورم از درگاه هستی بخش عالم طلب صبر بیشتر ، شفا و سلامتی میکنم . :heart:
یا علی :rose:
1 بهمن 1392 در 15:35
ممنونم از حضورتون و حرفهاتون:)
15 دی 1392 در 10:25
آیدا جان
همه اینها رو بگذار به حساب یک امتحان سخت ! شاید روزگار میخواد ایستادگی و صبر و تحمل تو رو از این همه سختی که کمر هر انسانی و از سنگینی اش میشکنه و خرد میکنه محک بزنه . کاش معجزه ای میشد .. کاش. نمیخوام شعار بدم یا چیزی بگم که آلامتو تخفیف بده اما یه حیقت و میخوام بهت بگم اشخاص بزرگ توی سختگی های بزرگ خودشون و نشون میدن . استیفن هاوکینگ دانشمند بزرگ فیزیک و اختر شناس بزرگ قرن روی یک ویلچر برقی نشسته و از همه اعضای بدنش تنها و تنها انگشت اشاره دست راستش حرکت می کنه نه راه میره و نه حتی میتونه حرف بزنه حتی قرنیه چشمانش هم بی حرکته اما با این وجود با این همه سختی که بی شک تو بهتر از من (و هر کس دیگری که سلامته جسمی داره )درک میکنی ! او اساتید بسیاری تحویل جامعه اختر فیزیک جهان داده . اون به نظر همه جهانیان فارغ از اندیشه های جهان شناختی و خداناباورانه اش شخصیتی عظیم و قابل تقدیره چون با این همه سختی و محنت ،شده اسیفن هاوکینگ ! هم اکنون من یا هر کس دیگری که قدم به این وبگاه میزاره به همون اندازه اگر در دلش تو رو تقدیر نکنه کمتر تقدیر نمیکنه . موناجان این بزرگی و این مقاومت و ایستادگی تو الگوست این صبر و تحمل ….
در آخر برای خواهر گلم آیدا خانم دوست داشتنی و صبورم از درگاه هستی بخش عالم طلب صبر بیشتر ، شفا و سلامتی میکنم . :heart:
یا علی :rose:
17 دی 1392 در 00:23
مونا جان
ویلاگ لی لی رو دیدی؟
همش پر از رنگه
http://leyleywithlili.persianblog.ir/
پست اخیرت منو یاد اونجا انداخت.
2 بهمن 1392 در 16:22
قبلا براي پست دم نوشهاي ارامبخشم يكي از دوستان اينجا رو معرفي كرد ولي آدرس نداده بود
ديدم
ممنون خيلي به روحياتم نزديك بود:)
24 دی 1392 در 00:29
خیلیم عالی چرا که نه .. بهونه های کوچیک برای خوشحالی خیلیم خوبن :inlove:
1 بهمن 1392 در 15:30
🙂 عزیزم