بخیه هاشو نگاه می کردو ازشون می ترسید فکر می کرد مورچه ان!
________
*کتاب خاطرات کودکی تصویر گران ایرانی :-)) بهشون گفته بودن تصویر یکی از خاطرات کودکیتون رو بکشین اسم تصویرگر یادم نمی یاد متاسفانه، فقط از نقاشیش عکس ستاندم..
نوشته شده در سه‌شنبه 6 اسفند 1392 در 19:13 و در دسته‌ی دسته‌بندی نشده.
می‌توانید دیدگاه‌های این نوشته را پیگیری کنید با RSS 2.0 خوراک.
می‌توانید دیدگاهتان را بنویسید٬ یا بازتاب بفرستید از سایت خودتان.
15 اسفند 1392 در 21:44
مونا جان اسطوره صبر و تحمل هرلحظه به وجودت توی دنیا می بالم …
خدا رو شکر بخاطر بودن امثال تو و آیدا …
17 اسفند 1392 در 16:23
عزیزممم
15 اسفند 1392 در 21:57
مونا جان مونای عزیزم هنوزم مشغول خوندن ناخونده های وبلاگت هستم . عزیز جان تو خیلی صبوری . هر لحظه تحسینت میکنم . کاش کنارم بودی و میتونستم ببینمت میدونم چه آرامشی تو چهره مهربونت داری . از خدا برات سلامتی طلب میکنم عزیزم و موفقیت در راهی که قدم گذاشتی رو و میدونم که خدا لحظه ای تنهات نمیذاره مهربون من …
17 اسفند 1392 در 16:25
سحر جان ممنونم از این همه نگاه خوبی که به من داری کاشکی لیاقت داشته باشم
همچنین..:)
ممنونم عزیزم
16 اسفند 1392 در 20:03
باز کجا رفته بودي؟ اون‌ها چيه تو کيفت گذاشتي؟ کيف سفيد مگه با کفش مشکي ست ميشه؟ از تو که دستکش‌هاي مارک دار مي‌پوشي بعيده
ديدي اين‌هايي رو که ميان تو وبلاگ آدم به همه چي گير ميدن؟!!
ولي سبک نقاشيش همون مدليه که تو خيلي دوست داري
17 اسفند 1392 در 16:30
کتابفروشی فکر کنم!
وا خب وسایلم تو کیفمه!!
دستکش های مارک دار؟ کی؟ کِی؟ کجا؟ من ؟
همین کیف و کفشو دارم خب چیکار کنم
آره همه نقاشیاش قشنگ بودن:)
18 اسفند 1392 در 16:34
يعني مي‌خواي بگي اون دستکش تو نيست کنار اون خودکار رنگي‌ها؟ تو عکسي که واسه پست “حس خوب” گذاشتي. ما رو سياه نکن خانوم مشاور، تازه مارکش هم قشنگ تو چشمه
18 اسفند 1392 در 18:14
نه اون دستكش نيست اون يه سمور عروسكيه البته فكر كنم سموره 😀 دستش افتاده والله من دستكش ماركدار ندارمو نخواهم خريد
16 اسفند 1392 در 23:02
مونای عزیزم …همیشه بهترینی …
17 اسفند 1392 در 16:32
🙂 :*
17 اسفند 1392 در 02:37
چه تصویرگریش قشنگه…دلم خواست :inlove:
عه کیف سفیده … 😀
17 اسفند 1392 در 16:33
آره خیلی قشنگ بود کتابش لیمی اما فقط دو نسخه داشت حتما بردنشون، منم پول نداشتم اون روز که بگیرمش
کیف جادوییمممم:) :****
17 اسفند 1392 در 12:04
سلام عزیزم…
خوشحالم از آشناییت….
من عاااااشق تصویر سازی کتاب کودکم
17 اسفند 1392 در 16:34
سلام عزیزم
همچنین:)
منم همینطوررر
17 اسفند 1392 در 12:05
سلام عزیزم…
خوشحالم از آشناییت….
من عاااااشق تصویر سازی کتاب کودکم
17 اسفند 1392 در 14:35
راستی مونا اینجا کجاست؟
حس میکنم محامه!! 😎
17 اسفند 1392 در 16:36
اینجا محام است:) غیر از محام تا حالا هیچ کتابفروشی نرفتم لیمی هر دو ماه سه ماه یه ماه میرم اونجا
حست درست بید عزیزم
17 اسفند 1392 در 21:57
خوش به حالت … من که هر 100 سال یه بار میرم 😥 😀
بخش کودکش رو خیلی دوست دارم … + کاغذ کادوهاش 😎 😀
18 اسفند 1392 در 18:12
:inlove: :inlove:
من بخش روانشناسى و كتب نفيس و موسيقى و كاغذ كادو و كودك رو دوس دارم اونجا همه من رو خوب ميشناسن :inlove: هر دفعه ميرم هيچي نگيرم دوتا كاغذ كادو ميگيرمو ميام خيلي رنگي و شادن :inlove: