غم مخور..
بد و خوب، همه جا حرف از بد و خوب سال نود و دوِ ! بیشتری ها میگن بد.. اما برای من پُر بود از خوب و بد، یه سالِ خاکستری که برام خیلی زود گذشت.. یه جاهایی که غم خوردمو یه جاهایی که بینهایت شاد شدم، و تلاقی این شادی و غم هم اتفاقا توی یه محدوده ی زمانی بوده و حلاوت شادی بعد از غم چیزه بینظیری برای من..
چند سال بود که یه شعر ذهنمو مشغول کرده بود هر وقت گوشش می دادم نه تکراری می شدو نه کهنه و هر دفعه انگار که بعضی جاهای شعر رو نشنیده باشم برام تازه ی تازه بود.. با همه ی سادگی واژه هاش برام فهمیدن شعر خیلی سخت بود، حتی شده بود که با شعر و آهنگ و صدا بشینم گریه کنم که خدایا چرا من نمی فهممش؟ کمکم کن دلم می خواد بفهممش؛ حرفش چیه؟ پیامش؟ اصلا پیامی داره این شعر؟ یا فقط یک شعر ساده ی ادبیِ و به دل می شینه.. این شعر از یه جای دور به دست من رسیده و شاعر خواسته که فقط خودم بخونمش و حس می کنم که حرفی داره..
بالاخره بعد ساعت ها و روزها تلاش با استفاده از قرآن و انواع شعر (حافظ و شعر های عرفای مختلف) و حتی سخنرانی های مختلف و یکی از دوستانم که ادبیات و اطلاعات قرآنی خوبی داشت، تک تک واژه های شعرو کشف کردم نمی تونم حسم رو بگم یه جوری برام بود که انگار..
که انگار تازه بعد از این همه فهمیدم که خداوند از من چی می خواد و رسالت من چیه تو این دنیای پَست..بلافاصله بعد از این شیرینی، مصیبتی و سختی بر خونواده ی ما وارد شد اما اون نزدیکی به خدا و شیرینیش اون لحظه باعث شد که این مصیبت برام دردناک نباشه و صبور باشم …” مژده ده شکیبایان را: کسانی که چون مصیبتی به آنان برسد، می گویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می گردیم.”… یه روزی بعد از این همه ماجرا با دوستای قدیمیم یعنی گروه پنج نفرمون و سودابه، یه مشاوره ی گروهی واسه خاطر درس مشاوره گروهیمون ترتیب دادیم که فیلم بگیریم و موضوعمون “مرگ” بود.. موبایلم رو بالا گرفته بودم و گفتم: بچه ها فکر کنید این تابوته و حالا هر کسی خودش رو تصور کنه که رفته تو این تابوت، فکر می کنید کیا دور تابوتن کیا واقعا ناراحتن و حالا شما از اونها چی می خواین؟ اصلا همین الان چمدونتون برای سفر ابدی آماده است؟ اگر نه چیکار باید بکنید؟ چی میشه که تا حالا نکردید؟ اون روز بیشتر از همیشه برام یه چیزهایی روشن شدو بهتر خودمو شناختم..مچکرم بچه ها
چه راهیه ها یه محل عبورررر
.
.
.
گفتم عیدی از این ساعت سفارشی ها می خوام بخرم، مامان گفت: عکس خودت رو بزنم روش؟ گفتم: نه این جمله رو می خوام: ” دائما یکسان نماند حال دوران، غم مخور! ” .. با بندی سفید و پر از گلهای بهاری و زندگی و ..
______________________
* بــــــــــاور نمـــــــــی کنــــــی خـــــــــــــــدا رو دیـــــــــدم..
3 فروردین 1393 در 18:02
:rose: :rose: :rose:
22 فروردین 1393 در 12:01
Rose Rose Rose
3 فروردین 1393 در 21:50
سلام مونا جان
اولین پست سال جدیدت مبارک 🙂
ساعتت هم مبارک… اون مصرع با ماهیت زمان و ساعت تناسب داره. زمان در هر ثانیه تغییر می کنه و دائما یکسان نیست؛ مثل حال دوران… انتخاب خوبی بود.
امیدوارم امسال براتون عاری از غم و مصیبت باشه و اگر هم خاکستری هست، خاکستری روشن و مایل به سفید باشه…
باور میکنم که دیدیش… چون دیدمش 🙂
22 فروردین 1393 در 12:32
سلام آیدای عزیزم
ممنونم:)
ازت ممنونم از ته دل به خاطر حضورت
4 فروردین 1393 در 10:25
” مژده ده شکیبایان را: کسانی که چون مصیبتی به آنان برسد، می گویند: «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او باز می گردیم.”
22 فروردین 1393 در 12:32
🙂
5 فروردین 1393 در 13:13
حقیقتا حرفت درسته…گاهی این کشفیات و مکاشفات حس خوبی میده؛ حس روشنایی …انشاالله سال خوب و بدون سختی رو در پیش رو داشته باشی و به قول آیدا :”اگر هم خاکستری بود،خاکستری روشن و مایل به سفید باشه”
22 فروردین 1393 در 12:33
شهلای عزیزم از حضور همیشگیت ممنونم
همچنین برای شما
6 فروردین 1393 در 15:31
مونای عزیزم سال نو مبارک …ساعت خوشکلت هم مبارک خیلی خوشکله . خوشحالم که شادی و امیدوارم این شادی برات همیشگی باشه . چیزی نمیتونم بگم چون خودت اسوه صبری خودت این حرفا رو بهتر از هرکسی میدونی پس فقط برات آرزوهای خوب دارم . همه اون چیزایی که میخوای امیدوارم تو این سال بدست بیاری …
22 فروردین 1393 در 12:33
سحر عزیزم سال نو شما هم مبارک
ممنونم 🙂
8 فروردین 1393 در 21:21
سلام مونا جون
سال نوت مبارک
امیدوارم امسال سال پراز امیدواری باشه برات..
همیشه نگاه قشنگتو دوست داشتم
انشالله امسال همین نگاه راههای خیلی قشنگی را بهت نشون بده
16 اردیبهشت 1393 در 06:36
سلام 🙂
همچنین
ممنونم
انشاالله برای همه……………………
14 فروردین 1393 در 04:58
بهار یعنی تو تمام نمی شوی
مونای خوبم
سال نو و ساعت نو مبارک
بهارت سبز و دلت سبزتر
22 فروردین 1393 در 12:42
سهیلا خانم عزیزم
سال نو شما هم مبارک
بهارت سبز و دلت سبزتر:)
14 فروردین 1393 در 19:20
سپیده که سر بزند در بیشه زار خزان دیده شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه که در بهار روییده است …
امیدوار باشیم …
22 فروردین 1393 در 12:43
🙂 عزیزمممم
17 فروردین 1393 در 17:24
ساعتش چه نازززه 🙂
دوس میداشتم
18 فروردین 1393 در 17:24
میگم بانو کجا ها سفارش میگیرند؟
16 اردیبهشت 1393 در 06:35
تهران سعادت آباد بالاتر چهار راه سرو مجتمع تجاری پرواز فروشگاه میو
http://www.facebook.com/MioJewelry
برای سایر عزیزانی که خصوصی پرسیدن گفتم
23 فروردین 1393 در 21:49
مونا جان پس کجایی؟خبری ازت نیست.دلتنگ شدیم،سال جدید دیر به دیر سر میزنی به وبلاگت و ما رو منتظر گذاشتی خانوووووم.
16 اردیبهشت 1393 در 06:11
سلام پریسا جان به شدت مشغول درس و کار و البته زندگی 🙂
چشم به زودیییییی ممنونم عزیزم که هستی..
25 فروردین 1393 در 23:01
سلام. سال نو مبارک و تشکر از پست زیبات. قلمت ماندگار خانومی
یک شب با زنی دیگر عنوان پست جدیدم هست مایل بودین تشریف بیارید[بدرود][گل]
16 اردیبهشت 1393 در 06:11
سلام 🙂
همچنین
4 اردیبهشت 1393 در 15:46
سلام مونا جان خوبی
کجایی؟؟
چرا انقدر دیر به دیر مینویسی
16 اردیبهشت 1393 در 06:22
سلام عزیزم
خیلی ببخشینم
به شدت گرفتاریم از هر لحاظی که فکر کنید و من واقعا حس نوشتن ندارم…:(
5 اردیبهشت 1393 در 07:20
سلاااام مونا جان :inlove:
ممنونم خانومی :rose:
به نظر من علاوه بر هزینه اش کیفیت مطالبش هم خوبه. مختصر و مفیدن.
16 اردیبهشت 1393 در 06:23
سلام عزیزم
ممنونم از راهنماییت گلم:)
9 اردیبهشت 1393 در 08:43
حتي اگه پر از بد باشه يعني پر از درسه. و وقتي پر از درسه پس يعني خوبه 🙂
انتخاب ساعتت عاليه … همه چيش … شعرش … رنگش و شكوفه هاي بهاريش 🙂
16 اردیبهشت 1393 در 06:24
لی لی 🙂 :* عزیزمممم
9 اردیبهشت 1393 در 21:33
سلام وقت بخیروخوشی ……………………….
پشت این خانه حکایت جاریست
نیست بی رهگذری ، کوچه خمار
هرزه مستی است برون رفته ز خویش
می کشاند تن خود بر دیوار
آنچنانست که گویی بر دوش
سایه اش می برد او را هر سو
نه تلاشی است به سنگین قدمش تا جایی
نه صدایی است از او
در خیالش که ندانم به کدامین قریه است
خانه ها سوخته اینک شاید
قصر ها ریخته شاید در شب
شاید از اوج یکی کوه بلند
بیرقش بال برابر گذران می ساید
دودش انگیخته می گردد با ریزش شب
دره می سازد هولش در پیش
مست و بیزار و خموش
می رود کفر اندیش
در کف پنجره ای نیست چراغ
که جهد در رگ گرمش هوسی
یا بخندد به فریبی موهوم
یا بخواند به تمنای کسی
می برد هر طرف این گمشده را
کوچه ی خالی و خاموش و سیاه
وای از این گردش بیهوده چو باد
آه از این کستی بی عربده آه
شهر خاموشان یغما زده است
کوچه ها را نچرد چشمی از پنجره ای
نامه ای را ندهد دستی پنهان به کسی
ساز شعری نگشاید گره از حنجره ای
یک دریچه نگشوده است به شب
تا اتاقی نفسی تازه کشد
تا نسیمی چو رسد از ره دشت
در ، ز خوابی خوش ، خمیازه کشد
پشت در پشت هم انداخته اند
خانه ها با هم قهرند افسوس
شب فروپاشد خاکستر صبح
بادها زنده ی شهرند افسوس
مست آواره به ویرانه ی صبح
پای دیواری افتاده به خواب
خون خشکیده به پیشانی اوست
با لبش مانده است اندیشه ی آب
امید است روزگار خوشی درپیش روداشته باشید…
16 اردیبهشت 1393 در 06:28
ممنونم لطف کردید..
14 اردیبهشت 1393 در 19:42
انصافن غزل قشنگیه. کلا حافظ استاد چندوجهی نوشتنه. هیچ وقت شاید نشه فهمید چی میخواد بگه!! 😕
با اینکه سال دیگه نو نیست؛ مبارکه! 🙂
کم پیدایی مونا؟ :-/
هرجا هستی، شاد باشی! 😉
16 اردیبهشت 1393 در 06:29
مبارکه:)
مشغولللللل
همچنین
ممنونم
15 خرداد 1393 در 19:15
سلام مونای عزیز
این شعر رو خیلی دوست دارم.
خیلی کار قشنگی کردی که تو ساعتت زدیش….