سلام مونا خانم
انشالله آسمان چشمات هيچ وقت بارانی نشه.
شهر زيبايی داريد هنوز نيومدم اما خيلی مشتاقم بيام.
شما هم که سرتون شلوغه و به کامنتا جواب نمی ديد ديگه#winking
…چتری که با آخرین باران
بسته بودی
باز می کنی
به کوچه می ریزی!
صدای باران
ببین!
آب راهش را می رود
تو و پروانه
راهتان را
من اما
راهم را نمی روم
تنها راه می روم!
مثل همین خیابانی که با من آمده است!
مثل همین قابی که
در آن گم می شوم…#flower #flower #flower
سلام همشهری
واقعا از خوندن زندگینامه و بلاگت لذت بردم. حتما میگی این همه رنج چه لذتی داره؟ ولی منم کمتراز تو با اینکه خودم سالمم رنج نکشیدم هرکسی اندازه خودش و شک ندارم رنج تو خیلی فرق داشته و افتخار میکنم به این همه صبر شعور و استقامت. دوستی دارم که مشکل شما رو داشت و از زمان دانشجویی باهاش دوستم و به اونم افتخار میکنم اون از گردن قطع نخاع شده براثر تصادف و باور کن وقتی از زندگی سیر یا خسته میشدم اون بهم روحیه میداد و من واقعا خجالت میکشیدم. هر کمکی که از دستم براش برمیومد میکردم واین تنها کاری بود که به شکرانه ی سلامت خودم بهش مدیون بودم . چون اگه من سالمم دست خودم نبوده و اگر اون معلول بود دست خودش نبود پس حالا که من میتونستم چرا نباید بهش کمک میکردم؟ درواقع من به خودم کمک میکردم که همیشه یادم باشه زندگی همینه بهتره تا میشه خوب زندگی کرد که آدم به آهی و دمی بنده!
جالب تر اینکه کمک هایی که به اون دوستم کردم توی زندگی خانوادگی چقدر به دردم خورد شاید تعجب کنی ولی چندسال بعداز ازدواجم و با داشتن یه پسر کلاس اولی شوهرم تصادف کرد و معلول شد و من الان شیش ساله که دارم تمام درس هایی که اون موقع گرفتم حالا پس میدم و اصلا هم خسته و دلسرد نشدم و باورم شد که زندگی همینه و فقط باید تا وقت هست از لحظه از همین الان بهترین استفاده رو برد که هیشکی از یه ثانیه بعدش هم خبر نداره.
مونا جان دوستت دارم و به داشتن همشهری خوبی مثل تو افتخار میکنم. #heart #kiss #heart
25 فروردین 1389 در 16:58
دیشب هم تا دیروقت بارون میبارید و هوا رو بسیار ملس کرده بود. خدایا شکرت!
25 فروردین 1389 در 18:14
بعد اون انگشت توئه توی گوشه عکس افتاده؟#eyelash #grin #heart
25 فروردین 1389 در 18:30
چقدر خوشگلن #flower عکاس.هنرمند.#grin
عجب انگشتی#grin
25 فروردین 1389 در 18:36
اونجا اهواز بید؟! این پل و اون نخل مرا به این فکر واداشت!
اما اهواز که باران نبود!#grin
کی میگه نبود؟ شاید هم بود!
من چقدر چرت و پرت می گم!
25 فروردین 1389 در 20:06
سلام مونا خانم
انشالله آسمان چشمات هيچ وقت بارانی نشه.
شهر زيبايی داريد هنوز نيومدم اما خيلی مشتاقم بيام.
شما هم که سرتون شلوغه و به کامنتا جواب نمی ديد ديگه#winking
25 فروردین 1389 در 21:04
…چتری که با آخرین باران
بسته بودی
باز می کنی
به کوچه می ریزی!
صدای باران
ببین!
آب راهش را می رود
تو و پروانه
راهتان را
من اما
راهم را نمی روم
تنها راه می روم!
مثل همین خیابانی که با من آمده است!
مثل همین قابی که
در آن گم می شوم…#flower #flower #flower
25 فروردین 1389 در 21:23
ممنون واسه حضورت خوشحالم کردی#hug
25 فروردین 1389 در 21:24
عکسای قشنگی چقدر آشناست.
کارونه؟
25 فروردین 1389 در 21:59
سلام
به روزم با يکی از داستان های محمدعادل
فکر کنم پل کارون هست درسته؟؟؟
26 فروردین 1389 در 01:01
اون همه افسانه و افسون ولش؟
تماشای پرنده ها از روی کارون ولش؟
همهمه ها
سوت زدنا
هلهله بارون ولش؟
آوردی حیرونم کنی؟
…………..
(حسین پناهی )
26 فروردین 1389 در 01:03
عذر میخوام که بعضی از نظراتم با مطالب بی ارتباطه
یه دفعه به ذهنم میرسه
ذهنه دیگه
هی میپره این ور اون ور
29 فروردین 1389 در 14:15
سلام همشهری
واقعا از خوندن زندگینامه و بلاگت لذت بردم. حتما میگی این همه رنج چه لذتی داره؟ ولی منم کمتراز تو با اینکه خودم سالمم رنج نکشیدم هرکسی اندازه خودش و شک ندارم رنج تو خیلی فرق داشته و افتخار میکنم به این همه صبر شعور و استقامت. دوستی دارم که مشکل شما رو داشت و از زمان دانشجویی باهاش دوستم و به اونم افتخار میکنم اون از گردن قطع نخاع شده براثر تصادف و باور کن وقتی از زندگی سیر یا خسته میشدم اون بهم روحیه میداد و من واقعا خجالت میکشیدم. هر کمکی که از دستم براش برمیومد میکردم واین تنها کاری بود که به شکرانه ی سلامت خودم بهش مدیون بودم . چون اگه من سالمم دست خودم نبوده و اگر اون معلول بود دست خودش نبود پس حالا که من میتونستم چرا نباید بهش کمک میکردم؟ درواقع من به خودم کمک میکردم که همیشه یادم باشه زندگی همینه بهتره تا میشه خوب زندگی کرد که آدم به آهی و دمی بنده!
جالب تر اینکه کمک هایی که به اون دوستم کردم توی زندگی خانوادگی چقدر به دردم خورد شاید تعجب کنی ولی چندسال بعداز ازدواجم و با داشتن یه پسر کلاس اولی شوهرم تصادف کرد و معلول شد و من الان شیش ساله که دارم تمام درس هایی که اون موقع گرفتم حالا پس میدم و اصلا هم خسته و دلسرد نشدم و باورم شد که زندگی همینه و فقط باید تا وقت هست از لحظه از همین الان بهترین استفاده رو برد که هیشکی از یه ثانیه بعدش هم خبر نداره.
مونا جان دوستت دارم و به داشتن همشهری خوبی مثل تو افتخار میکنم. #heart #kiss #heart
22 آذر 1389 در 21:58
crbez9 fthvapfplqec, [url=http://ygxqxfqefsln.com/]ygxqxfqefsln[/url], [link=http://gxhugkfjfnor.com/]gxhugkfjfnor[/link], http://daojtzlqidzt.com/
26 آذر 1389 در 06:13
first health insurance otz auto insurance quotes ilgqbc equitable life insurance :DD
27 آذر 1389 در 06:52
balenciaga compagnon 993 =-[[[ giuseppe zanotti sandals 6732 717111
8 دی 1389 در 08:06
cheap auto insurance 7448 home insurance >:-O home insurance xkxehn
22 دی 1389 در 11:02
accutane :-OOO meridia 665308 xanax equivalant valium 85965 ultram 862525
22 دی 1389 در 14:51
220 1 carisoprodol 8P Life insurance quotes 606 Tramadol 8685
25 دی 1389 در 06:24
carisoprodol :-[[[ buy cheap meridia online 518068
4 بهمن 1389 در 01:54
nexium >:-( nexium :-O buy prednisone online >:DDD lunesta generic 646149
6 بهمن 1389 در 00:17
car insurance ggdg personal health insurance etjv health insurance 872
7 بهمن 1389 در 09:47
life insurance quotes eqxiw bankers life insurance ath auto insurance quotes iujgz
8 بهمن 1389 در 02:45
cheap auto insurance 95223 california health insurance 10370 cheap auto insurance mrt
8 بهمن 1389 در 02:45
cheap auto insurance 95223 california health insurance 10370 cheap auto insurance mrt
15 بهمن 1389 در 15:01
buy deine nachricht site tramadol :-DD prosom on line 417 carisoprodol 9729 tramadol online qfjndd
16 بهمن 1389 در 02:36
ultram fno prednisone %[[[ propecia 50127
16 بهمن 1389 در 19:46
levitra dhguii buy prednisone 142061 viagra gedsoy