پول خورد و ایمان
مغازه دار پرسید: معجزه می خوای چی کار عزیزم؟
دخترک گفت: یه چیز بَدی هر روز داره توی سر داداش کوچولوم گنده تر می شه! بابام می گه فقط معجزه می تونه نجاتش بده، منم همه پول هام رو اوردم تا اونو براش بخرم..
مغازه دار گفت: عزیزم ببخش که نمی تونم کمکت کنم، ما اینجا معجزه نمی فروشیم.
چشم های دخترک پر از اشک شد و گفت: ولی اون داره می میره، تو رو خدا یه معجزه بهم بدید.
ناگهان دستی موهای دختر کوچولو رو نوازش کرد و صدایی گفت: ببینم چقدر پول داری؟
و بعد پول های دخترک رو شمرد و گفت خدای من عالیه، درست به اندازه ی خرید معجزه برای داداش کوچولوت!
بعد هم گرم و صمیمی دست دختر رو گرفت و گفت: منو ببر خونتون تا ببینم می تونم برای داداشت معجزه تهیه کنم؟
اون مرد فوق تخصص جراحی مغز بود، دو روز بعد بدون پرداخت هیچ هزینه ی اضافه ایی انجام شد.
هزینه ی عمل مقداری پول خورد و ایمان یک کودک
مدتی بعد هم پسرک صحیح و سالم به خانه برگشت.
.
.
.
.
.
.
25 تیر 1393 در 10:49
افرین به اون دل دریایش
22 مرداد 1393 در 21:47
:*
25 تیر 1393 در 12:00
سلام به خانم دکتر عزیز!
خیلی قشنگ بود!
دعا تو این روزا واسه ما یادت نره
22 مرداد 1393 در 21:48
سلام چشم
التماس دعا
26 تیر 1393 در 15:19
حتي اگر فقط داستان هم باشد حس زيبايي رو ميده، دستت درد نكند
به اميد شفاي همه بيماران
22 مرداد 1393 در 21:48
🙂
انشاالله…
26 تیر 1393 در 22:01
سلام
خداوند دکتر سمیعی را برای مردم ایران و جهان حفظ کند.
22 مرداد 1393 در 21:48
سلام
انشالله
31 تیر 1393 در 23:44
گل گل خانم من قبلا این داستان رو تو کتاب “قندپهلو ” که مجموعه ایه از داستانهای کوتاه این سبکی و زحمت گردآوریشون رو آقای حسن شکرریز کشیده خونده بودم . نه با اطمینان میگم درمورد پروفسور سمیعی نبود … اما حضور پروفسور سمیعی برای همه ی ایرانیها یه داستان حماسی ـ اسطوره ایه 🙂
+ مونا گلی !! من وقتی لینکت کرده بودم که اصلا نمیدونستم منو میخونی ، اصلا واسه من افتخار بود دوستانم رو با اسطوره ی نازک و لطیفم آشنا کنم ! دختر خوب آخه چرا من رو این همه شرمنده میکنی ؟!! تازه متوجه شدم که لینکم کردی !!
22 مرداد 1393 در 21:52
اوهوم منم به نظرم قبلا این داستان رو یه جایی خونده بودمدشمنت شرمنده گل گلی خو دوستت دارممم :inlove:
2 مرداد 1393 در 01:43
مونای دوست داشتنی….
22 مرداد 1393 در 21:53
عزیزدلممم :inlove:
5 مرداد 1393 در 10:59
این جور آدمها شاید زیاد نباشن اما خدا روشکر هستن! زنده باشن انشالله با هر اسم و نامی!
22 مرداد 1393 در 21:54
واقعا خدا رو شکرانشاالله….
:inlove: :-*
6 مرداد 1393 در 21:39
سلام ..مونا جانم..اومدم که بهانه ی تبریک عید هم سلامی کنم و هم یک عالمه ارزوی خوب تقدیم دوست خوبم :rose:
22 مرداد 1393 در 21:56
سلام سارا گلی
ممنونم از این همه محبتت خیلی گلی.. :inlove: :-*
التماس دعا دارم
11 مرداد 1393 در 02:19
:yes: :yes: :yes: :yes: :yes: :yes:
15 مرداد 1393 در 21:17
سلام مونای عزیز میشه لطفا به وبلاگ من سر بزنی
تازه واردم لطفا کمکم کن
19 مرداد 1393 در 01:56
سلام
21 مرداد 1393 در 02:56
سلام مونا جان خوبى؟ 🙂 دلم برات تنگ شده بود… نوشته هاتو ديروز خوندم.. چه قدر هر كدومشون لايك داشتن…. اميدوارم كه هميشه شاد و سلامت باشى… 🙂 :-*
22 مرداد 1393 در 21:57
سلاممممم
خوبی شبنم جاااان؟
عزیزمممم
خیلی ماهی عزیزه دلم :inlove: :inlove: :inlove:
23 مرداد 1393 در 16:15
عزييييزى :-* :-* :-* 🙂
21 مرداد 1393 در 12:19
سلام دوست نادیده من …
تمام زندگیتان را خواندم …
خواستم بگم …
من افتخار می کنم که هم وطن «شما» هستم … افتخار می کنم هم وطن انسانی فوق العاده بزرگ هستم … انسانی با وسعت فکری و روحی مثال نزدنی …
امیدوارم هر کجا هستید شاد و سرحال و سرزنده باشید…
و مثل همیشه به قله های دست نیافتنی دست پیدا کنید …
راستی دوستم ، شما با افتخار لینک شدید
30 مرداد 1393 در 13:52
سلام مهربون
من هم افتخار می کنم دوستی همچون شما که همسر یک طلبه هستن دارم..