مستجاب شدم

دیدید بعضی وقتها یه چیزی از دلتون می گذره و بدون اینکه به زبون بیارید اجابت میشه
بعد مدت ها رفتم دانشکده پیرا پیش نسیم، و قرار شد قبل از اینکه من رو برسونه دانشکده روان یه سر بریم پیش استادش..استادش نبود اما در اتاق یه استاد دیگه باز بود نگاه نسیم کردم گفتم سلام کنیم؟ گفت آره خب الان می ریم پیشش..رفتیم استاد تو اتاقش نبود و کسی دیگه بود..یهو چشمم خورد به گیاهی که خیلی ناز بود برگهای متوسط ضخیمی داشت و مثه آبشار از گلدون آویزون بود گفتم نسیم اینوووو ببین چه نازه..از اتاق رفتیم بیرون به سمت دانشکده ام تو راه دلم همش پی گلدون بود
رفتیم به طرف دانشکده روان تو دانشکده در کمال ناباوری استاد مذکور رو به روم سبز شد..بعد سلام و علیک نشونی های گلدونو و گل و ویژگی هاشو گرفتیم و شاد و شنگول رفتیم سراغ درس و مرس..بعد کارهای درسیم زنگ زدم سودابه گفتم می خوام بیام پیش تو ولی دانشکده روان هستم کسی نیست بیارتم میای دنبالم؟ 🙁 گفت الان الی رو می فرستم بیاد دنبالت..الی اومد و تو راه که داشتیم حرف می زدیم چشمم به یه بنری خورد که روش بزرگ نوشته بود : نمایشگاه گل و گیاه 🙂 ذوق زده گفتم الی کجاست این نمایشگاه؟ گفت اونه دیگه، گفت : بریم؟ گفتم : هورا آره..رفتیم و من آموخته های جدیدمو هی می گفتمو الی می گفت خوب اطلاعات داریا و منم به روی مبارکم نمی اوردم که من تازه مستجاب شدم امروز از اول تا آخرش مستجاب شدم 🙂

این کاکتوس های صبورم شد ثمره ی روز مستجاب شدنم 🙂

0
0

دیدگاهی بنویسید