عنوان نداره
شب قبل رفتنم به تهران برای مراسم روز معلولین، پدرم دستی به سر روی ویلچر کشید و چرخهاشو چک کرد اما چرخ های کوچیک جلوی ویلچر پنچر بودن و مثلشون گیر نمیومد و پدرم یه مدلی که به ویلچر نمی خوردو فابریکش نبود با ترفندهایی رو ویلچر سوار کرد اما همونا هم بعد از مدت کوتاهی باز پنچر شده بودن..قبل رفتن به تهران پدرم گفت مواظب باش من که نتونستم اینها رو درست کنم اگر تهران کسی رو پیدا کردی بده چرخ های ویلچرو درست کنند..گفتم باشه، ولی باباااا به نظرت تو این تهران به این بزرگی من آخه کجا بدم اینها رو درست کنند؟ مجبورم باشون بسازم..پدر نا امید و ناراحت ویلچرو گذاشت یه گوشه و گفت : حالا خدا رو چه دیدی! و زیر لب زمزمه کرد مهندس های ایرانی!!!! (دلمون پره از مهندس های ایرانی، بابا جان ما این همه جانباز و بیمار ویلچری داریم خب بجنبین دیگه یه فکری به حال ما بکنید که واسه خاطر یه قطعه نایاب از ویلچرامون باید یا خونه نشین بشیم یا کله پا و شترق)
خلاصه من هی تو فرودگاه که با ویلچر اینور و انور می رفتم نگران بودم آخه بدجوری چرخ های جلو رفته بودن پایین و سنگینی من هم روش و هر آن ممکن بود با صورت بخورم زمین..تهران که رسیدم وقتی خواستم از هواپیما پیاده شم و خدمه که اومد ویلچرو حرکت بده متوجه داغونی چرخ جلو شد و گفت : خانم مواظب باش چرخ جلو پنجره مواظب باش نیفتی و درستش کن..آروم گفتم چشمو تو دلم حرص می خوردم که دلت خوشه ها به کی بدم درستش کنه؟ اصلا مگه چرخ جلو ویلچر من تو این کشور موجوده یا مشابه ایرانیش هس؟ نفست از جای گرم بلند میشه هااااا حاجی..که یهو گفت آبجی اگه عجله رفتن نداری بدم رفیقم برات درست کنه؟ گفتم ااا واقعا؟ خدا خیرت بده نه عجله ندارم ولی مامانم رفت باید بهش زنگ بزنم و خبرش کنم..تا به مامانم زنگ زدم و مشغول حرف زدن شدم و تموم یهو دیدم منو برده توی یه کارگاه که تعمیرگاه ویلچره، برام صندلی اوردن و نشستم رو صندلی بعد ویلچرو کله پا کردن و رفیقش گف حاجی دو تا از اون ویلچرا رو بیار براش چرخ جدید ببندم اینا دیگه پنچرن و خراب..بعد رفتن دو تا ویلچر شکسته ی میرای آلمانی اوردن هر کدوم از ویلچرا فقط یه چرخ جلو اونم از نوع سنگی داشت..تی ثانیه ایی از اونا جداشون کردو انداخت رو ویلچر من، مشغول کار که بود شروع کرد از انسانیت گفتن و گفت خیلی برام مهمه و تا جایی که بتونم کمک می کنم اما بد زمونه ایی شده می دونم درکتون می کنم گفتم ولی من از همه دورو بری هام راضیم واقعا مهربونن کمکم می کنن..مردم خوبن هاااا بعد گفت: آبجی خودت خوبی..یکم سکوت شدو گفت آبجی تموم شد بیا بشین رو ویلچرت اگه نقصی داره بگو باز حلش کنم وقتی نشستم به نظرم اومد که ویلچر دیگه خیلی تند و تیز شده عین ویلچر مسابقه ایی ها گفتم می ترسم از پشت سر برگردم بس که روون شده و دوباره از پایه پشت ویلچر شل کرد تا به سمت زمین بیاد و گفت الان این ضربه گیره و حتی اگه برگردی این مانع میشه، زودی گذاشتم تو آسانسور و گفت خدا به همرات آبجی
منم شاد و خجسته به بابام زنگ زدم گفتم: بله بله خدا رو دیدم توی تهران به این بزرگی..
_______________
با تشکر از خدمات ویلچیری فرودگاه مهرآباد 🙂
1 دی 1393 در 19:29
قربونت برم ددری من
5 دی 1393 در 02:55
:):*
2 دی 1393 در 22:26
با تشکر از خدمات ویلچیری فرودگاه مهرآباد Smile
5 دی 1393 در 02:55
بله تشکر 🙂
3 دی 1393 در 07:40
فدای خدای مونا … :heart:
5 دی 1393 در 02:57
عزیزممم
3 دی 1393 در 08:06
مونایی دیشب خودمو حال بدمو برداشتم بردم امازاده صالح ….و اولین برف امسال ….. بیشتر توی صحن و زیر برف بودم .. یه کوچولو سرما خوردم..ولی روح سرما خوردم سر حال شد .. 😉
5 دی 1393 در 02:57
وای عالیه سارا جانننن عالیه
خدا رو شکر که روحت سرحال شد 🙂
التماس دعا خانم
4 دی 1393 در 19:39
سلام مونای خوبم :rose:
منم خوبم الحمدالله. انشاءالله تو ام خوب و سلامت باشی. حلول ماه ربیع الاول بر شمام مبارک انشاءالله که ایام خوب و پربرکتی داشته باشی. چند تا کتاب خوب و دلچسب خوندم که اگر فرصت کنم حتما در وبلاگ میذارم.
5 دی 1393 در 02:58
سلام هوران عزیزم
ممنونم 🙂
خیلی هم عالی ..به امید خدا
4 دی 1393 در 22:50
با عرض سلام و وقت بخیر
ما در حال ساخت وبلاگی جهت آشنایی و ازدواج افراد معلول، بیمار و یا کوتاه قد با یکدیگر هستیم
این وبلاگ به تازگی افتتاح شده است و جهت پویا شدن نیاز به یاری شما عزیزان دارد .
میخواستم از شما درخواست کنم این لینک را به لینکهای وبلاگ خود اضافه کنید و از دوستانی که واجد این شرایط هستند به وبلاگ سر زده و مشخصات خود را طبق مطالب وبلاگ ایمیل نمایند تا در وبلاگ قرار بگیرد.
تشکر از شما که در این امر انسان دوستانه همکاری مینمایید.
http://ezdevajmalulin.blogfa.com
12 دی 1393 در 20:12
سلام
ظاهر شدن و کمک کردن این افراد خیّر به خاطر ضمیر صاف و بی آلایش شماست، آبجی مونا. شاد باشی.
13 دی 1393 در 03:06
سلام
شما لطف دارید به من:)
ممنونم شما هم شاد باشید ان شاالله
13 دی 1393 در 08:55
وای گاهی اوقات خدا ی موقعهایی به داد آدم میرسه که اصلا فکرشم نمیکنی
مثل من که دکتر داروخونه آمپول زیر جلدیم رو زد که اشکهام داشت مثل ابر بهار میومد از بس بهم گفتن روش تزریقش رو بلد نیستیم
خوش بحال این جور آدمها….
23 دی 1393 در 04:17
واقعا جوری که اصلا فکرشو نمی کنی و خیلی مهیجه خیلی
20 دی 1393 در 01:23
یعنی واقعا نوبریم! یه کشور با همچین وسعتی با همچین ادعایی یه ویلچر درست و حسابی نمیتونه بسازه!
23 دی 1393 در 04:05
واقعا ته نوبرانه ست 😐