من مونـــــــــا بودم!!
این چند سال اخیر بر من سخت می گذشت ..سخت تر از آنچه که آستانه ی تحملم بود… نمی گویم تحمل کردم ،صبر کردم ،قوی بودم…بهتر است بگویم خودم را زدم به بی خیالی ! شاید !و سعی کردم زمان به هر نحوی که میشد بگذرد حتی به ضرر خودم ،خانواده..! گذری را که میدانستم گذشتنش برایم پیغام خوشایندی ندارد…و در پی اش چه خطراتی ست …
حماقتهایی کردم که اسمشان را گذاشتم عشق و علاقه و در دلم واقعا دوست داشتن محض بود اما در واقعیت ترس و خودخواهی بودو بس… که بعدها مفهموم عشق و علاقه ام را فهمیدم ! و خطاهایی کردم که در پشت پنهان کاری اش سوختمو ساختم…غافل از همه چیزو همه کس…حتی غافل از خداا…خدایی که تنها مونسم بود…
من یک تنه به جنگی رفتم که توانایی اش را نداشتم و آنسویش پیروزی و جشن شادی ای برپا نبود !و تنهای تنها در این میدان هر روز خراشی میخوردمو زخمی میشدم و از نظر روحـی و جســمی به تمام معنا کم می آوردم…و تا کی میتوانستم دوام بیاورم خدا می داند!؟!
من مونـــــــــا بودم!!
می نویسـم … برای این که گوشه ای از محبت های دکتر “سین سین” و دکتر “م” را که کارهایم را برای دیدار یک پزشک مغز واعصاب حاذق در تهران بی هیچ چشمداشتی ردیف کردند بازگو کنم…و آن هم برای این ست که بدانید پزشکانی هستند که هدفشان و رسالتشان سلامت بیمارشان است و قلبشان با درد بیمار به درد می آید و با خنده ی بیمارشان از عمق وجود شاد می شوند…با اینکه خودشان بی درد و غمو رنج هم نیستند…و چه بسا مصائب و مشکلاتشان از بیمارشان بیشتر است…اما قلبشان می تپد..با عشق…با محبت… با مودت…با فداکاری…برای دل بیمار..! همین !:regular
6 آذر 1389 در 01:52
خوشحالم این بار قانون مورفی به کمکت اومد
………………………………………………………………………..
مونا :
تو ذهنم اینجور بود اما تو واقعیت نبود
بالاخره یه جورایی کمکم کرد !
6 آذر 1389 در 09:05
سلام موناجان
خيلی از دکترها رسالتشان را به خوبی انجام ميدهند تا شرمنده خدا و بنده هايش نشوند و خدا نيز پاسخگوی محبتشان خواهد بود. نميدانم منظورت از علاقه و عشق چه بود اما بدون عشق هم ميشود زندگی کرد شايد با آرامش بيشتر .. خودم آنرا امتحان کرده ام هر دو چهره اش خوب است چه عاشق باشی يا نباشی به هر حال دنيای رنگهای خودش را برايت دارد
………………………………………………………………………
مونا :
بدون عشق !
عشق یه انگیزست … شاید
6 آذر 1389 در 23:02
آواز شعرهایت را با جان گوش کردم
به شعرهای زمستانی و تابستانی ات
به خواب و بیداری ات
به خبرهای قاصدکی که هرروز تورا
تکانی می داد
و تورا هرروز همچون برگ پاییز
رنگی دگر می کرد
ایینه دلت پاکست و گردو غبارش را
دستهای آسمان پاک کرد
بغض دلت را در سکوت شعرت می شکنی
و اشک ناله ات را ابری بارانی نوازش می دهد
شبهای تنهاییت را تنها ماه در اغوش می گیرد
ماه هم با تنهاییت همنوا شده
ببین ماه با توست !
فریادت را در رعدوبرق اسمان ببین
او هم با ناله هایت همنوا شده
ببین که تنهایی هم تنها نیست…#flower
……………………………………………………………………..
مونا :
…#flower
به دلم نشست…مرسی
7 آذر 1389 در 07:54
سلام مونا جان #hug خوشحالم که بهتری .. #smile خوشحال تر هستم از اينکه پزشکانی که مداوايت ميکنند به قسم سقراطيشان پايبندند .. #smile
موفق ژيروز سلامت و با نشاط باشی ..#kiss
……………………………………………………………………..
مونا :
ممنون مادر سپید عزیز
این دکتر دیگه خیلی خیلی پایبند !!
7 آذر 1389 در 12:49
موفق و پيروز باشی#flower #kiss
7 آذر 1389 در 12:55
#kiss #kiss #flower #flower #applause #applause
7 آذر 1389 در 16:23
مونای عزيز انسانيت همچنان پابر جاست
دکترها قبل ازينکه دکتر باشن انسانن
ارادتمندت آکام
8 آذر 1389 در 02:04
الان کی هستي؟؟؟#grin
ممنون عزيزم از جوابت
……………………………………………………………………..
مونا :
الان مونام قبلا مونـــــــــــــــــــــــــــا بودم!#grin
8 آذر 1389 در 15:26
سلام موناجون.خوشحالم که برگشتی وخوشحالم که پزشکانی دلسوزومتعهدپیگیرکارهات هستن.خيلی نگرانت بودم.
#hug #heart #hug
8 آذر 1389 در 17:01
خانوم وبلاگ ندادیم بری دیگه نیای هااااااااااااااا #winking
9 آذر 1389 در 10:23
#flower