شادم!
بالاخره با پیگیری بابام و داداشم بلیط برای روز بعد بلیط کنسل شده ام گیرم اومد و رفتم اصفهون، نصف جهون! خیلییییی خووووش گذشت تا به حال اینقدر شاد و خوشحال نبودم و هیچ سفری بهم اینقدر مزه نداده بود هر وقت مامانم بهم زنگ می زد می گفت چقدر صدات شاده تا حالا ندیدم اینقدر شاد باشی مونا..خب همش به خاطر وجود دوست خوبه..دوست ماه دوست مهربون دوست خدایی
از اصفهان که برمیگشتم صورتم و لبام سوخته بود و هی ساعت به ساعت سوختگی بیشتر خودشو نشون می داد تا اینکه کلا پوستم قاچ قاچ خوردو خون میومد و دردناک بود و یه تبخال گنده هم رو لبم
رفتم دکتر، دکتر گفت خبببب این که معلومه از هوای سرد و خشک اونجاست و حساسیت شدید تو اما این تبخال نشونه ی اضطراب و استرسه..گفتم آخه من شاد بودم خیلی هم شااااااااد و استرس نداشتم گفت : بالاخره تنهایی سفر رفتن شاید ته دلت یه استرسی داشتی..لطفا نخند، گریه نکن، اخم نکن، عصبانی نشو کسی رو نبوس تا پوستت خوب بشه
ای خشکی پوست و تبخال عزیزم آیا شما عواطف انسانی سرتون میشه؟ من شادم تبخال جان
3 اسفند 1393 در 07:10
سلام
نه سرشون نمی شه… تحمل کن عزیزم. 😀
4 اسفند 1393 در 12:21
چقدرررررر عالی…خیلی برات خوشحال شدم مونا جان
9 اسفند 1393 در 18:50
ممنونم رخساره ی عزیزم همیشه شاد باشی گلم
5 اسفند 1393 در 22:40
تبخال جان
برمیگرده به استرس س س
ماجرااااااا داره ه ه ه
9 اسفند 1393 در 18:45
😐
بله ماجرای پلیسی داره