ایمان عمیقم چه ؟
من زندگی و حیات و ماندن و بودن و نفس کشیدن را دوست میداشتم با اینکه از نظر روحی و جسمی بارها بارها کم می آوردم و بسیار سست و شکننده بودم اما هیچوقت دلم نمی خواست روزی پایان بخش زندگی ام در این دنیا دستان خودم باشد … و وقتی از حرفهای دکتر سین سین فهمیدم که با دوری از درمان شیطنت های عزرائیل به نام من می افتد قلبم از دست خودم شکست… من این را نمی خواستم…دوست نداشتم…و در فکرم هم نمی گنجید که به جای یک مرگ آرام و آسان (البته برای اطرافیان نه من !)مسبب مرگم خودم باشم…و خودم را چندینو چند بار توجیه می کردمو می گفتم خب من نمی دانستم! اما حالا چی ؟ حالا که می دانم…همه چیز را….حتی نامی که بر روی مرگم می گذاشتند را ! مرگی که وجود نداشت!حالا چی ؟ مونا ! و این غلط ها ! پس امانت نفسم چه می شد؟ آن ایمان عمیقم چه ؟…
و سرانجام بعد از ماهها همراهی دکتر سین سین با سختی های فراوانی که من متحمل شدم تصمیمم برای درمان قطعی شد …نمی توانم وصف کنم که چه شدو چه کشیدند پدر و مادرم و چه کشیدم من، اما نتیجه اش یک درمان ضرب العجلی شد…و بعد از بیش از دو سال از آخرین چک آپم که انتظار رشد بیماری ام تقریبا بالا بود و در سه قدمی مخچه! به همراه مادرم و با راهنمایی های دکتر سین سین و پدرم که قرار بود یک هفته بعد به ما بپیوندد برای آزمایش های اولیه به تهران رفتیم…:regular
پ.ن. البته بگما نه اینکه اینقدر حالم بغرنج باشه که فکر کنید در یک قدمی مرگ بودم اما خب وقتی بیمار باشیو تحت درمان و زیر نظر پزشک نباشی و هیچ اطلاع جدیدی از بیماری ات نداشته باشی احتمال هر گونه مشکلی برای بیماری آن هم در نخاع وجود داره خب.. تازه فکر کنید خودتونم از نظر روحی-روانی پرورشش بدید! چه شود!! دیگه میشه نور علی نور !!
پ.ن یادم می مانند!
:regular
20 آذر 1389 در 03:04
:…و خدايی که در اين نزديکيست!#flower
20 آذر 1389 در 09:41
دوست خوبم اين اواخر نگرانم می کنی نمی دانم چرا دلم شور ميزند چرا ولوله به جانم می اندازی . چرا دوستت دارم بی آنکه بشناسمت شايد تو خيلی ها را با خدا آشتی دادی با اميد پيوند زدی اما حالا احساس بدی دارم احساس می کنم بايد منتظر خبر بدی باشم . دوست خوبم قوی باش سخت است ولی تو پيش از اين ها امتحانت را پس داده ای. عزيزدل انتظار ما از تو بيش از اين هاست من برای گرفتن رگه هائی از اميد به تو سرميزنم . ايستاده باش و سربلند . دوستت دارم#flower
20 آذر 1389 در 10:44
چی بگم؟؟؟؟؟؟#thinking
#flower #grin #winking
20 آذر 1389 در 20:24
مونا :
ضمیر نا خودآگاه رو به خودآگاه آوردن رو میشه بیشتر توضیح بدید؟
ددی:
ما به عنوان يك انسان در موقعيتهاي مختلف دچار احساسات وهيجانات خوشايند ونا خوشايندي ميشويم و در شرايط متفاوت رفتارهائي متفاوت از ما سر مي زند. خودآگاهي يعني در درجه اول اين احساسات را در وجود خويش انكار نكنيم (كاري كه متاسفانه بسيار شايع است) و در مرحله بعد بدون هيچ تعصبي در صدد آن باشيم كه علت احساسات و تمايلات و رفتارهاي سرزده از خود را دريابيم. زماني كه ما به اين بينش دست يابيم قادر خواهيم بود خود، اطرافيان ومحيطمان را به گونهاي سازمان دهيم كه از تكرار احساسهاي ناخوشايند تا حتيالامكان پيشگيري كنيم.
برخلاف تصور خيلي، علت بسياري از احساساتمان حتي براي خودمان ناشناخته است. خودآگاهي يعني آشتي با خودمان، خودآگاهي يعني آموختن خودمان. احساسات غريزي ترين راهنماها در وجود ما هستند. گوش دادن به احساسات گشودن درههاي آگاهي است. تكيه بر احساسات بدون شناخت يك گمراهي بيپايان است، چرا كه احساسات از جنس انرژي است اما از جنس انرژي مهارناشده، پس ميتواند ما را به هر سمت و سوئي كه ميخواهد سوق دهد؛چون يك سيلاب مخرب؛ يك فرد خشمگين و يا يك عاشق دلبسته قادر به انجام بسياري كارهاست كه ميتواند به پشيمانيهاي بزرگي منجر شود. اما انسانهاي خودآگاه به جاي تبعيت بي چون و چرا از اين احساسات، به منظور خالي شدن از آن هيجان ؛كه نگهداريش كاري بس دشوار است؛ آن را به شكل كاملتري از انرژي يعني شناخت مبدل ميسازند واين شكل كاملتر انرژي در نهايت ميتواند به بهترين احساسها كه همان احساس آرامش ورضايت از خود و زندگي است تبديل شود.
20 آذر 1389 در 20:27
مونای عزیز
در این چند پست اخیر خیلی درست و بجا به مفاهیم زندگی(سهل و سختش…)معنا میدی..
مرسی #flower #applause
21 آذر 1389 در 07:09
بیماری آدمو قوی می کنه هم ایمانشو هم جسم و روحشو. #kiss
21 آذر 1389 در 14:29
نظر خصوصی دارید#smile
21 آذر 1389 در 21:57
سلام
چطوری؟
باز که خاموشی
21 آذر 1389 در 22:13
سلام
……
…..
….
…
..
؟
22 آذر 1389 در 14:49
و آیین چراغ،خاموشي نيست..[گل]
.
.
سلام
ادامه ي مطلب هم امروز اضافه شد.
22 آذر 1389 در 14:57
#flower #flower دوستت دارم مونا جان