یه بزرگی کارِت داره . . .
از این سوزش لعنتی یه ثانیه هم خواب به چشمام نیومده بود…
گاهی اینقدر خسته میشم و بی خواب ازش که چشام بسته ست و بدنم بی حال و افتاده و خوابالو اما ذهنم کاملا هوشیار و آگاه…به طوری که همه چیو می فهمم…هر صدایی و می شنوم….و محیط اطرافو کاملا می تونم تو ذهن تصور کنم..!
خواب اون شبم اینطوری بود…خواب ولی بیدار…
آسمون هنوز تاریک بود و سوز سرما هم سوزشمو صد برابر کرده بود…حس میکردم روی منقل هستم …یکی داره بادم میزنه…
موبایلم کنارم بود…کنار بالشتم…
گاهی به موبایلم نگاه می کردمو یه کم کمکی با نورش اطرافو دید میزدمو دوباره سرمو میذاشتم رو بالشت تا شاید که ذهنمم خاموش بشه و خوابش ببره…اما سوزش دست بردار نبود…
همیشه آدما تو همچین شرایطی واسشون زمان آسته آسته میگذره…و منم همش منتظر..منتظر گذر زمان و شاید کمی کاهش حس گداختگی!!
ساعت 5:30 بود دم دمای اذان صبح…
که یه مسیج برام اومد
از دکتر سین سین بود…
توش نوشته بود: ” سلام، یه بزرگی کارت داره، نمیگم کیه، همین الان زنگ بزن، حتما خوشحال میشی 05112003433 “
در حالی که تعجب کرده بودم که دکتر از من خواسته بود این موقع به این شماره زنگ بزنم …
به دکتر پیام دادم و گفتم : ” نمیفهمم چی میگی ؟ “
دکتر هم دوباره پیام داد و گفت: ” همین الان زنگ بزن به شماره ی 05112003433 “
با یخورده ای استرس و دلهره و علامت سوال که یعنی کی میتونه پشت خط باشه و من الان با کی باید حرف بزنم شماره رو گرفتم…
سلام کردم..چند دقیقه ای گوشی دستم بود و یه آرامشی تو کل بدنم حاکم بود تا اینکه شارژ تمام شدو. . . .
اون روز صبح من نتونستم تو همون لحظه ها احساسمو به دکتر بگم
اما
اما…
از 5:30 تا 7:30 من در کمال آرامش و راحتی و بدون یه ذره تکون و جا به جا شدن و بدون آشفتگی ذهن و سوزش و …تونستم بخوابم…
پ.ن. منتظر احساس شما هستم….:regular
پ.ن. به علت پیامهای غیر اخلاقی که یک نرم افزار خارجی به طور مکرر برای پست های قبل ارسال می کنه مجبورم از این به بعد کامنت دونی های پست قبل را ببندم…
پ.ن. دانلود…برگرفته از حس دوستم ساغر…
:regular
3 بهمن 1389 در 12:22
مونا اشک ريختم#flower #flower
3 بهمن 1389 در 14:34
چی بگم؟
چی میشه بگم مونا؟
4 بهمن 1389 در 00:59
salam mr30 az lotfeton
dar panahe hagh ya ali
4 بهمن 1389 در 01:59
براي من هم گاهي اين حس پيش امده
متاسفانه الان كه اخر شب هست و نميتونم ولي با اون شماره تماس ميگيرم و حتما حسم رو ميگم
خوبه باز آدم نتونه بخوابه من وقتي ميخوابم هم بيشتر كابوس دارم
يا حق
محك
4 بهمن 1389 در 02:13
اين شماره حرم امام رضانيست؟
راستي منتظرت هستم خانمي#kiss
4 بهمن 1389 در 07:01
سلام
همین الان تموم شد
کل وبلاگتو از اول تا اخرش خوندم#smile
همش عالی بود
از امروز منتظر نوشته های جدیدتونم
خیلی خوشحال میشم به وبم سر بزنی
البته اگه حوصله داشتیا
مرسی
مراقب خودت خیلی باش
خدانگهدارت باشه #flower
4 بهمن 1389 در 18:39
15 سال پیش همه چیز تمام شد
بوتیمار به روز است با 15سالگی شبنم سمیعی
و شعری از تمام روزهای خوب و بد !
.
.
.
بیصبرانه منتظرم!
http://www.shabnam2009.persianblog.ir
4 بهمن 1389 در 20:06
سختی ها فانی هستند
ولی سرسخت ها
باقی می مانند
5 بهمن 1389 در 08:43
خوش به حالت مونا.چه احساس نابی داشتی اون موقع#heart
5 بهمن 1389 در 16:41
#smile چه خوب و غير قابل وصف!#flower #smile اصلآ نميدونم که چی بگم….
5 بهمن 1389 در 22:12
راستی مونا جون تولد بابات مبارک #party
6 بهمن 1389 در 00:14
خوندن این پست هم برای من آرامش داشت همراه با این موزیک زیبا #flower
6 بهمن 1389 در 20:07
سلام عزیزم
لحظات آرام وشادی برات آرزو دارم#flower
7 بهمن 1389 در 11:58
ajab hayajani ghalbam istad!
hala dige bedune ma miri karun vase …. bi marefat khabar nemidi ma biyaym az ma raz ghayem mikoni bedahamat daste shokufe ………………
az daste man nemituni dar beri khodam nabasham niru hast raporteto bede #angry #devil
8 بهمن 1389 در 11:57
سلام
بنظر من ما ثروتمندترين مردم روی زمين هستيم
چون نعمتهائی داريم که بقيه مردم جهان ندارن
يکيش وجود اهل بيت ع خصوصا آقا امام رضا ع هستش
انشاالله خدای مهربون هرگز محبتشون رو از دلمون خارج نکنه
#smile #flower #flower
9 بهمن 1389 در 11:24
خدای من
باز هم از بزرگیت نشانم دادی…#flower
9 بهمن 1389 در 13:11
سلام
خوبيد شما؟
منتظر نوشته های قشنگتيما
مراقب خودت باش
خدانگهدارت باشه#flower
10 بهمن 1389 در 12:03
#flower #flower #flower