روح، روان و احساس

هفته ی پیش و این هفته دو برنامه ی خیلی خوب برای خودم تدارک دیدم..

اولیش اینکه دوستای دبیرستانمو بعد از هفت سال دیدم..تو این مدت تو هیچ مراسمی با بچه های گذشته و روزگار دبیرستانم دیدار نداشتم جز یکی دو نفر که اومده بودن خونمون من تو مراسم هایی که کل کلاس همدیگرو می دیدن نرفته بودم..وارد خونه ی دوستم اینها که شدم دم ورودی خونه داشتم تو آیینه خودمو نگاه می کردمو و فکر میکردم که چه جوری برم تو جمع و با چه ادبیاتی شروع کنمو جلو آیینه واسه خودم حرف میزدمو ادا در میوردم که یکی از دوستام به بقیه داشت می گفت کاش مونا هم میومد یه دفعه دوستم که صابخونه باشه گفت مونا تو راهرو رو به روی آیینه س و این چنین شد که همه بچه های کلاس تجربی الف و ب ریختن رو سرم و هی بغل و ماچ و بوسه و منم کلا ادبیاتم و ادا و اطوارم پرید..خیلی برام جالب بود بعد هفت سال بعضی ها دکتر شده بودن بعضی ها حتی تخصص قبول شده بودن بعضی ها ازدواج کرده بودنو حتی یکی از بچه ها دوتایی با نی نی تو شکمش اومده بود بعضی ها لاغر بعضی ها چاق بعضی ها کم حرف بعضی ها پر حرف و بعضی ها هم به گمون بقیه مثل من بی تغییر!! اما نه من پُر بودم از تغییر و پُر بودم از حرف و ناگفته ها و شنیدنی ها پُر بودم از تجربه ها و لبخندها و اشک ها..پُر، پُر از …….

دومیش دعوتی دوستانم به صرف شام به مناسبت دفاع کارشناسی ارشدم..آره می دونم خیلی دیر شد خیلی خیلی اما چه کنم هر دفعه سر اینکه یکی نمی تونست بامون باشه ماجرا بهم می خورد خلاصه دلیل ها موجه تر از موجه و من ایده آل گرا دوست داشتم مراسم یه روزی باشه که هممون جمعمون جمع باشه اما خب بعد از این همه دیرکرد نشد که بشه نشد که همه باشن اما همینش هم خیلی خوش گذشت خیلی..ممنونم بچه ها برا خاطر یه شب رویایی و پر از خنده ایی که واسه هم ساختیم..
.
.
.
با همه ی این شادی ها برآیند این دو مهمانی روزهای پسین شادی رو برام نداشت و تا خودم رو باز پیدا کردم 3، 4 روزی طول کشید..من دوستهای خیلی خوبی دارم آدمهای خوبی که چه تو خلوتم چه اینجا چه تو خونه و فامیل و آشنا جز نیکی که به حق هم بوده ازشون یاد نکردم..هم خدا شاهده و هم خودشون میدونن..
حسی که از حضور توی جمع دارم اینجوریه که دوستام یه مسیر زندگی نرمال رو برای من متصور نیستند..و حتی تو کلمات هم بازگو میکنن..گاهی حتی فراتر از تصور نکردن میره و اینکه اینجوری میشه که حقی هم از قانون طبیعت و خلقت خداوند برام قائل نیستند..
بچه ایی که از امید خدا به آدمها پا میذاره روی زمین و در آغوش مادر و زیر سایه ی پدر، یه روزی بزرگ میشه میره مدرسه درس میخونه تربیت میشه میره دانشگاه ازدواج میکنه بچه دار میشه همون بچه یه روزی میشه مادر یه روزی میشه پدر و دوباره و دوباره این چرخه ادامه داره..همه و همه دست میدن به هم دل میدن به هم که چرخ همو بگردونن و خدمت کنن به همدیگه و دل خدا رو شاد کنند.. این وسط بیماری هست مرگ هست دلمشغولی هست..ولی بازم امید هست..عشق هست محبت هست دلگرمی هست..این برای همه ی آدمهاست استثنایی هم نداره..اینکه بگیم فلانی هوش و استعدادی نداره چطور میشه که بره فلان مدرسه یا برعکس، بهمانی قیافه ایی نداره خب چطوری میشه که ازدواج کنه و یا اینکه اینو میگییییی این که رو به قبله ست و مریضه چطوری میشه که بره دانشگاه؟ چطور میشه بچه دار بشه؟ و……..اما همه ی آدمها یه چیزی به اسم روح و روان دارن یه چیزی به اسم احساس..
یه چیزهایی برای من و شما عجیب و غیر قابل و باور ولی تو سیستم خداوند مثه چشمی بر هم زدنه..حالا من به عجیب بودن و اتفاق افتادن و نیفتادن این وقایع به ظاهر عجیب کاری ندارم ولی..ولی..ولی برای دوستی و به حکم مقدس بودنش امید باشید امید باشید که چرخه ی زندگی مثلا یه بیمار مثل خودتون بگرده مثل اونچه که برای خودتون میخواید.. و بگیدش و اقرارش کنید..چه اشکالی داره؟
به خاطر وجود روح و روان
روح و روانی که روش دوستی و عشقمون نشسته..
به خاطر وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى..

0
0

۱۸ دیدگاه برای “روح، روان و احساس”

  1. قلم بانو Says:

    سلام
    خیلی خوب بود مونا جانم
    تازه کی گفته همه آدم های سالم هم این روال رو طی می کنند…
    آدمی به امید زنده است…
    فقط
    امید

  2. mona Says:

    سلام عزیزم
    آره واقعا
    آدمی به امید زنده س به امید
    :inlove: :inlove:

  3. مریم Says:

    سلام مونا جان خوبی؟
    خوشحالم که دوستای خوبی داری وتوجمعشون خوشحالی

  4. mona Says:

    سلام مریم جانم
    ممنونم
    از خدا می خوام که تو هم خوشحال باشی توی یه جمع خوب خوشحال باشی :-*

  5. ددی Says:

    وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِى..

  6. mona Says:

    یادت باشه خدا گفته که از روح خودم در تو دمیدم..

  7. بهزاد Says:

    چه ایی که از امید خدا به آدمها پا میذاره روی زمین و در آغوش مادر و زیر سایه ی پدر، یه روزی بزرگ میشه میره مدرسه درس میخونه تربیت میشه میره دانشگاه ازدواج میکنه بچه دار میشه همون بچه یه روزی میشه مادر یه روزی میشه پدر و دوباره و دوباره این چرخه ادامه داره..همه و همه دست میدن به هم دل میدن به هم که چرخ همو بگردونن و خدمت کنن به همدیگه و دل خدا رو شاد کنند.. این وسط بیماری هست مرگ هست دلمشغولی هست..ولی بازم امید هست..عشق هست محبت هست دلگرمی هست..این برای همه ی آدمهاست استثنایی هم نداره..

    عالی گفتی

  8. mona Says:

    🙂

  9. فاطمه Says:

    مونا مهم اینه که خودت چه تصوری از خودت داشته باشی! تصوری که دیگران از تو دارن، هیچ تاثیری در زندگی تو نداره!

    من وقتی تازه ام اسم شروع شد، یهویی دیگه نتونستم راحت راه برم، نتونستم حرف بزنم، نتونستم چیزی رو ببینم، نتونستم با دستای خودم غذا بخورم،…

    اون وقتها همه منو بدبخت و بیچاره میدونستن!! و به نظرشون من دیگه زندگیم تموم شده بود!!…
    همه با دلسوزی و ترحم باهام رفتار میکردن، خیلی وقتها می شنیدم که میگفتند: آخی بیچاره! بدبخت شد!…

    ولی من احساس بدبختی نمیکردم چون فکر میکردم که روزهای بهتری در راهند… من حتی با اون حالم، برای آینده ام برنامه ریزی میکردم! آینده ی خوبی رو برای خودم تصور میکردم!


    و حالا بعد چند سال، حالا که خوب شدم، درس میخونم، کار میکنم و کلی برنامه برای خودم دارم، دکترها و همه ی اطرافیان انگشت به دهان موندن و میگن تو چطور خوب شدی؟؟؟؟!!!!

    اینو میخوام بگم که: انسان همان میشود که می اندیشد!
    پس به اون چیزی فکر کن که میخوای بشی! نه به اون چیزی که دیگران ازت تصور میکنن!

    راستی من جدیدا با “راز” آشنا شدم و خیلی دوسش دارم. توصیه میکنم تو هم گوشش کن:
    http://s6.picofile.com/file/8178692118/www_irpdf_com_8600_.mp3.html

    چقد حرف زدم !
    مونا قصدم نصیحت نبود ها! انتقال تجربه بود! :lashes:

  10. mona Says:

    ممنونم فاطمه جان
    حرفات خیلی به دلم نشست
    آره درست میگی
    روح تو خیلی بزرگ و بلنده..
    آره یه جا خونده بودم که آدمی زاییده ی اندیشه ی خویش است..
    من که پرم از تصور خوب و راه دراز است تا به دست اوردن این تصورات..

  11. سوسن جعفری Says:

    :-*

  12. mona Says:

    :-* :-* :-*

  13. اعظم Says:

    سلام.فقط خواستم احوالی ازت بپرسم،همین.خوش باشی خانومی

  14. mona Says:

    سلام اعظم جان
    ممنونم سلامت باشی
    شما هم پر باشی از آرامش :inlove:

  15. New Guy Says:

    سقف آرزوهای بعضی از آدم ها انقدر کوتاهِ که نمیتونن خواستن و بدست آوردن رو ورای شرایط ایده آل ببینن. انگار اصلاً نمیدونن آرزو کردن و خواستن از ذهن و دلشون سرچشمه میگیره نه دست و پاشون. و بدست آوردن نتیجه ی هر خواستنیه چون این قانون خلقته.
    بذاریم آدم ها زیر سقف خودشون زندگی کنن ولی یادمون باشه که تقدیر با تمام اتفاقاتی که سر راهمون میذاره با تمام حوادثش، هیچ سقفی رو برای خواسته های هیچکسی رقم نزده. شاید که ما تو یه امپراطوری زاده نشده ایم اما به تک تکمون این فرصت داده شده تا امپراطوری خودمون رو بسازیم.

  16. mona Says:

    دقیقا
    و اینکه روزگار هزاران دور می چرخه
    و ممکن روزی اونجوری که ما می خوایم نباشه و………….

  17. بید مجنون Says:

    حرفات به دلم نشست و در برابرت سر تعظیم فرود میارم…

  18. mona Says:

    تو که سروری جانان..

دیدگاهی بنویسید