مهربانی

آخرین روز هفته سرکار باشی و خسته و درمونده و بابات بیمارستان باشه و بعد رضوان زنگ بزنه بهت که خانم عصر خونه ایی که یه توکه پا بیام سمتت و بگم بله که هستم
بعد عصری من تو اتاق با حالی پریشون و مهدی وسط پذیرایی مشغول به درس خوندن باشه که زنگ خونه رو بزنن و بگم رضوان اومد
و در اتاق باز بشه و ببینم رضوان کیک به دست باشه و نسیم یه عالمه کادوهای جینگولی مستون به دست و صدای خنده هامون تو آسمون و آخرش هم خبرهای خوب بشنوی از سلامتی بابا
چه شب خوبی..

وقتی دوستایی خیلی دلتو شاد میکنن تنها چیزی که میتونی بهشون بگی اینه که خدا دلتونو شاد کنه..

0
0

۵ دیدگاه برای “مهربانی”

  1. آیدا Says:

    خداروشکر…
    اول اول به خاطر سلاممتی بابا… امیدوارم دیگه بیماری نبینن.
    دوم به خاطر حس خوب اون شبت… که امیدوارم همیشه این طور باشی.
    و سوم به خاطر چنین دوستان خوبی… امیدوارم خدا ددلشون رو شاد کنه.
    ایشالا دل برادرت و خودت و کل خانواده هم با قبولی برادرت با رتبه ی عالی شاد بشه.
    :heart: :heart: :rose: :rose:

  2. mona Says:

    خدا رو شکر که دوستی مثل تو دارم آیدا..خدا رو شکر 🙂
    ممنونم به خاطر آرزوهای خوبه خوبت..
    سلامت باشی..

  3. mona Says:

    http://www.khodshenas.ir/ArcheTypes/TestResult

  4. mona Says:

    http://www.khodshenas.ir/ArcheTypes/Aphrodite

  5. علی امین زاده Says:

    باز خدا را شکر شما از جشن تولدتون خاطره ی خوب دارید.

    بعد از 35 سال، پارسال یکی از دوستان آمد طبق خیال خودش برای من جشن تولد بگیره اما آنچنان خرابش کرد که واقعاً دوست دارم یادم بره!!

    امسال بعید می دونم علاقه ای به جشن تولد داشته باشم. همون 35 سال بدون جشن بهتر بود!

دیدگاهی بنویسید