داستانی فراموش ناشدنی
یکی از بهترین هدیه های زندگانیم از آیدای عزیزم…کتاب داستان فراموش ناشدنی به ترجمه ی روان خودش..
بعضی از قصه ها هیج وقت قدیمی نمی شوند، و این در مورد “جانی؛ داستانی فراموش ناشدنی” جانی ایرکسون تادا نیز صدق می کند؛ زیرا مهم نیست که او چند بار داستان خود را تعریف کند و یا چند دفعه درباره ی حادثه ی غم انگیز شیرجه رفتن خود در دوران نوجوانی بنویسد، هر بار شنیدن یا خواندن این داستان چیرگی قدرت معجزه آسای خداوند را به نمایش می گذارد. نگاه الهام بخشی که جانی از ورای صندلی چرخدار به زندگی دارد از کلام خدا نشات می گیرد: ” همه چیز برای خیر ما در کار است اگر خدا را دوست بداریم.”
وقتی مردم متوجه اعمال نیک ما می شوند، معمولا به ستایش یا تعریف و تمجید از ما می پردازند. اما مسیح از ما می خواهد به گونه ایی خدمت کنیم که شکوه و جلال کار ما متوجه خداوند باشد. چطور می توانید این کار را بکنید؟ باید کارها را چنان خارق العاده انجام دهید که مردم بدانند شما نمی توانستید تنها با اتکا به قدرت خود آن کار را انجام دهید. این توصیف زندگی جانی است. وقتی شخصیت او را می بینم و در مورد دستاوردها و موفقیت های او می خوانم، خدا را ستایش می کنم، نه جانی را.
____________
* متن بر گرفته از کتاب “داستان فراموش ناشدنی” نوشته ی خانم ” جانی ایریکسون تادا” و به ترجمه ی دوست عزیزم خانم ” آیدا الهی”
* از اینجا می تونید کتاب بینظیر داستان فراموش ناشدنی رو خریداری کنید …به شدتتتتتت پیشنهاد می کنم بخونیدش
* “PTL؛ خدا را ستایش کنید” <<< امضای خانم اریکسون
برچسبها: معرفی کتاب حوزه آسیب نخاعی, معنویت, مهارتهای زندگی, نگاه مثبت به زندگی
27 اسفند 1394 در 12:53
عزیز دلم :inlove:
قابلت رو نداشت…
خوشحالم که خوشت اومد :-*
7 فروردین 1395 در 00:46
:inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove:
عالی بود عالی تر از عالی عزیزم
29 اسفند 1394 در 02:49
سلام
مطالبتون جالب بود
7 فروردین 1395 در 00:46
سلام
سپاسگزارم…
1 فروردین 1395 در 01:52
عیدت مبارک عزیزم :inlove:
7 فروردین 1395 در 00:50
عید تو هم مبارک سحر عزیزم :inlove:
16 فروردین 1395 در 17:55
یاد فیلم ترمینوس افتادم که توی عید دیدم. یه سکانسش واقعاً اثر گذار بود:
سربازه که دوتا پا و یه دستش قطع شده بود روی ویلچر بود و توی یه گرد همایی اعتراض آمیز می خواد علیه مداخله ی نظامی از عابرها امضا جمع کنه. میاد جلوی یه مرد که با پسر 13-14 سالش داشت رد می شد. به مرده میگه: اگه دوست نداری پسرت مثل من بشه این رو امضا کن.