اولین سفر کاملا تنهایی :)
این “تنهایی” سفر کردن خیلی برام مهمه..همیشه فکر میکردم که اگر بگم تنها میخوام برم سفر نذارن خوونواده ام..یعنی نمیذاشتن..آره همیشه در برابر هر سفر یا جایی که تنها می خواستم برم یه کلمه میشنیدم “نـــــه”
این بود که به هر پیشنهادی از جانب دوستام قبل از اینکه بخوام درگیر هیجانات سفر بشم میگفتم نه و بدون اینکه فکرشو ببرم خونه پاکش میکردم
البته حقم داشتن و دارن..جدا از شرایط خاص در عبور و مرور و انجام کارهای شخصی و هزینه بر بودن، مواظبت از خودم مشکله..اینکه نیفتم اینکه به هر دلیلی صدمه نبینم و یا تو این دنیای بی در و پیکر از آدمها آسیب نبینم..همه ی اینها هست..مواظبت میخواد و مقاومت، تنها سفر کردن..
یه روز سال دوم دوره کارشناسیم آب پاکی رو ریختم رو دست دوستام گفتم دوست دارم اما نمیشه هیچی جور نیست بنابراین دیگه بهم پیشنهاد سفر ندین..این شد که چند بار خواستن کوله بار سفرو بدون من ببندن و برن اما نشد..سفرشون هی “عجیب گونه” کنسل میشد!..یه روز به من گفتن چون تو با ما نمیای و دلت به سفر رفتن ما نیست واسه همین سفرمون کنسل میشه! تو امواج کنسلی سفر میفرستی!..تو هم بیا، ما چه گناهی کردیم آخه؟..گفتم باور کنید اینجوری نیست..من عادت کردم من از همون روزی که بچه های مدرسه میرفتن شهربازی و از سرسره های بزرگ و چزخ و فلک و …میگفتن عادت کردم..دوست دارم که تو شادی ها شریک شم اما زیاد یاد گرفتم که به دلم بگم نــه! بنابراین دلم نه شنیدن زیاد شنیده، صبوره طاقت میاره..شما هم با خیال راحت برین…{از ته دل میگم که اصلا تمایلی به سفر رفتن نداشتم..آخه در کنار همه ی اینها من خجالتی هم بودم خیلییی :blush: و کمک از کسی نمی گرفتم}
اولین و دومین و سومین سفرم که بالاخره جور شد و در واقع راضی به رفتن شدم باعث شد تجربیات بینظیری کسب کنم..در کنارش زندگی من در این چهار سال اخیر به طور کلی چرخید، یعنی زمونه باعث شد که مونای لوس ناز پرورده که همه چی براش مهیا بود به کسی تبدیل بشه که مدام ناکامی های جورواجوری براش به وجود میاد و همین به تنهایی کافی بود که مونا راه حل خیلی کارها رو کشف کنه و با تجربه بشه…
از یه سال پیش که فهمیدم پنجمین سمپوزیوم جهانی مغز و اعصاب به ریاست پرفسور سمیعی و با حضور 500 جراح از تمام دنیا قراره تو ایران برگزار بشه تصمیم گرفتم که اگر اوضاع مساعد بود حتما شرکت کنم و این کنگره چون علاقه ی شخصی منه و در واقع میتونه یه سفر منحصر به مونا باشه بهتره که تجربه ی اولین سفر کاملا تنهایی رو برای اون روز بگذارم 😀 سفر تنهایی دو تا داشتم اما به مقصدی بوده که اونجا دیگه تنها نبودم اما این دفعه علاوه بر اینکه رفت و برگشت تنها بودم یه روز هم کلهم تنها بودم :evilgrin: بعله مونا حتی هتل مناسب هم گیرش نیومد که یه نفسی تازه کنه صبح رفت شب برگشت..بماند که وسط روز به غلط کردن افتادم..اما در حال حاضر پر از غرورم با اجازه تون 🙂 البته نه غرور کاذب خدا وکیلی غرور به جاییه 😀
____________
* کار خوب روزانه
5 اردیبهشت 1395 در 23:56
سلام مونا جانم
آخرش رو که خوندم، واقعا شرمنده شدم، «اما این دفعه علاوه بر اینکه رفت و برگشت تنها بودم یه روز هم کلهم تنها بودم… صبح رفت شب برگشت..بماند که وسط روز به غلط کردن افتادم…»
ببخشید، واقعا اون روز گیر کردم، خیلی زیاد
اینقدر دلم می خواست که می اومدم ونشد، کلی زیاااااااااااااااااااااااااااااد اون روز یادت بودم و یادت کردم.
الان که خوندم بخاطر تو، سفرهای دوستانت کنسل می شد، احتمالاً همین موضوع اثرگذاشته که قرار کاری که داشتم که رفتم (و بخاطر همین قرار نشد با تو قرار بذارم.)، اما طرف نیومد، کلی الکی معطل شدم. (خخخخخ)
این اخری که شوخی بود، امیدوارم روز به روز بر توانایی ها و کامیابی هایت افزوده بشه.
می بوسمت
6 اردیبهشت 1395 در 13:24
سلام عزیزم
دشمنتم شرمنده نباشههه
وااا
خوب شد نیومدی میزدی این رکورد سفر تنهاییم رو خراب می کردی خخخخخ
عزیزم ان شاالله عمری باقی باشه سر فرصت ببینیم همو 🙂
ممنونم
همینطور برای تو :-* :inlove:
13 اردیبهشت 1395 در 14:12
کل زندگی همینه. نه پیروز شدن داره نه شکست. فقط یه نبرد بعد از یکی دیگه.
تبریک می گم! 🙂
14 اردیبهشت 1395 در 11:52
ممنون