همدرد
از محل كارم تاكسي گرفتم به سمت يه سازماني، وقتي كارم تموم شد خواستم به تاكسي محل كارم زنگ بزنم كه برام ماشين بفرستن، چشمم حوض وسط حياط رو گرفت..رفتم دستم رو گذاشتم تو آب و از خنكاش خنك شدم كه يهو تصميم گرفتم برم تو خيابون و تاكسي عمومي بگيرم..يه پنج دقيقه ايستادم چند تا تاكسي و ماشين شخصي نگام مى كردنو رد ميشدن..تا كه يه آقايي كه تو دستش يه عالمه برگه بود از سازمان مذكور! زد بيرون و اومد به سمتم..گفت كه كجا ميرين؟ گفتم فلان جا..گفت نزديكه! تاكسي نيستم ولي ميرسونمت چون ميفهمم كه چه سخته همينجور بايستي تو گرما و كسي واسه خاطر ويلچر سوارت نكنه! تشكر كردم و سوار ماشينش شدم
تو راه گفت خانمم ام اس داره چهارساله و خيلي زودم ويلچرنشين شد..ميفهمم شما رو
تو دلم گفتم چه زود تو پنج دقيقه يه همدرد با درك و شعور پيدا شد..
10 شهریور 1395 در 12:20
سلام مونا جونم
چقدر خوب… ان شاءالله این جور شعور بین آدم ها رواج داشته باشه… دوست دارم ببینمت.
15 شهریور 1395 در 12:23
سلام عزیز دلم
ان شاءالله..
البته خدا کنه همدل ها زیاد بشن نه همدردها
:inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove: :inlove:
14 شهریور 1395 در 17:53
وای. واقعاً دلم گرفت.
15 شهریور 1395 در 12:23
🙂
خدا نکنه
15 مهر 1395 در 14:32
سلام. شاید شنیدن این خبر براتون جالب باشه:
https://www.instagram.com/p/BLN-PFNDcHN/?taken-by=peda_sys