چهار میثاق (2)
هر اتفاقی که در اطراف شما افتاد، آن را به خود نگیرید. مثالی می زنم: اگر من شما را در خیابان ببینم و بی آن که شما را بشناسم بگویم: ” هی تو چقدر احمق هستی”، مسلما این جمله به شما بر نمی گردد، بلکه به خودم بر می گردد. شما اگر آن را به خود بگیرید، شاید باور کنید که احمق هستید. شاید فکر کنید: “از کجا می داند؟
هیچ کدام از کارهایی که دیگران می کنند، به خاطر شما نیست. به خاطر خودشان است. همه ی مردم در رویا و ذهن خود زندگی می کنند. آنان در دنیایی کاملا متفاوت با دنیای ما زندگی می کنند. ما وقتی چیزی را به خود می گیریم فرض می کنیم که آن ها می دانند در دنیای ما چه می گذرد. و می کوشیم دنیای خود را به دنیای آنها تحمیل کنیم.
اگر به این میثاق وفادار بمانید، می توانید با قلبی کاملا گشوده به جهان سفر کنید، و هیچ کس به شما آسیب نخواهد زد می توانید بگویید: دوستت دارم بدون اینکه از مسخره شدن یا طرد شدن بترسید. می توانید آنچه را نیاز دارید بخواهید. می توانید آری بگویید یا نه بگویید ( هر کدام که دلتان خواست) بدون احساس گناه یا قضاوت درباره ی خویش می توانید تصمیم بگیرید و به دنبال دل خود بروید.
میثاق دوم: هیچ چیز را به خود نگیرید.
28 آبان 1395 در 23:28
خیلی سخته
یکی داره رد میشه یه چیز بگه درسته که بی اهمیت باشیم ولی با آدمایی که داری زندگی میکنی حرفی بزنن سخته که بی اهمیت باشی نسبت به حرفشون
30 آبان 1395 در 13:20
خانم حسینی عزیزم پیشنهاد می کنم کتاب چهار میثاق رو بخونید. شاید به طور مستقیم در مورد سوالتون چیزی نگفته باشه اما بعد از خوندنش واقعا یه حس سبکی و بی ارزشی حرفها می کنید حتی از نزدیک ترینتون.. 🙂
3 آذر 1395 در 12:34
باشه عزیزم.ان شاءالله حتما میخرم کتابشو
28 آبان 1395 در 23:31
خیلی جالبه تازه باهاتون آشنا شدم ولی تو ارتباط با شما حسی به آدم انتقال میدین که کلا خیلی چیزها اهمیتش رو از دست میده.
اینکه راحت و زود ناراحت نشم از اتفاقات اطرافم مهم ترین!
28 آبان 1395 در 23:32
مهمترینشه
30 آبان 1395 در 13:21
نظر لطفته شما عزیزه..