سفرنامه آلمان5
از اون بالا بالاها مبهوت منظره ی سبزِ زیر پام شده بودم..که اینکه از اون بالا من و شماها که عاشقتونم و خونه ها و ماشین ها و برج ها و …..فقط یه نقطه ایم..یه نقطه از زمین و زمین هم یه نقطه از این جهان..و با خودم فکر می کردم که ما آدما هر کدوممون تو ذهنمون دنبال یه قدرت و برتری نسبت به دیگرانیم دلمون می خواد اینقدر خوب باشیم، خواستنی باشیم دوست داشتنی باشیم که بقیه رو به ستایش خودمون در بیاریم..با دیدن این منظره ها میشه فهمید ما یه مورچه اییم در اقیانوس، این همه تلاش برای به قدرت رسیدن توی یه قسمت ناچیز از این دنیا به این بزرگی، و تویه یه فرصت محدود؛ چقدر بی ارزش میتونه باشه..
آره من یه نقطه ام و تنها عشق تو و درک قدرت بیکرانت هست؛ که چنان بزرگی و ابهتی بهم میده که باعث میشه بخوام فقط در راه تو قدم بردارم نه راه خودم…………….
“در جایی که قرن ها و فرسنگ ها با اینجا فاصله دارد، دو جاده ی جنگلی از هم جدا می شدند، و من…
من راهی را که کم گذر بود برگزیدم، و تمام تفاوت ها ناشی از این انتخاب بود.“**
__________
*برای اولین بار در زندگانی در ردیف 16 هواپیما و کنار بال و پنجره و در جای اصلیم من رو نشوندن..همه چیز سر نظم و در کمال لطافت انجام شد 🙂
**رابرت فراست (1874-1963)
برچسبها: سفر تنهایی افراد آسیب نخاعی, سفرنامه خارجه
27 آذر 1395 در 13:59
امیدوارم از سفرت لذت کامل ببری و بی خطر باشه حتی با اینکه تنهایی 🙂
28 آذر 1395 در 14:14
🙂
ممنون
بله خدا رو شکر همینطور بود..