از مكاشفات ما
پنج شنبه ست و مامان رفته سر مزار عزيزاش و وقتي برگشته چندتا دسته نرگس گرفته گذاشته تو آب و اورده پيش من..پر از ذوق شدم از عطر نرگس و يه عالمه خوشحال كه ميدونه من كه زنده م، حى و حاضر و نرگس دوست برام گل بخره نه واسه مرده ها كه پر پر كنه روي يه سنگ كه تا دو دقيقه نشده باد ببرشون به ابرهاي دور…
مهدي ميگه خوبه كه گاهي آدم به يه مصيبت بزرگ دچار بشه ميدوني واسه چي؟ فكر ميكنم و ميگم: خب اونوقته كه حامي واقعيشو ميشناسه حمايت شيرين رو از آدماى عزيزش ميبينه…ميگه وااي از دست تو.. نه بابا خوبه دچار يه مصيبت بزرگ بشيم چون ديگه تمام اتفاقهاى كوچيك و بيخود و بى ارزشى كه تو ذهنمون براي خودمون بزرگشون كرديمو كلي انرژيمونو بردن از ذهنمون پاك ميشه..نه؟
و من هنوز غرق عطر نرگسم و خداروشكر ميكنم بابت همه ى حامى هاى زندگيم…
_______
*براي هر مزار يه درخت…يا يه گلدون…
25 دی 1395 در 06:18
سلام مونا جانم
چقدر خوووووووب
ما منتظر بقیه سفرنامه آلمان هستیم.
25 دی 1395 در 14:15
سلام عزیز دلم..
حتما..ان شاءالله..