پول یا اراده؟ (2)
این پولای ذره ذره فقط کفاف رفت و اومدم می شد و نه کار دیگه..بعضی وقتا واقعا دیگه خسته می شدم از رفت و اومد و دنبال کار بودن..چندین بار کارم درست میشد اما می گفتن یه مدت بدون حقوق تا بعد اما من اصلا دلم نمی خواست که با این شرایط و سختی و هزینه سلامتیمو فدای بیگاری کنم به خودم میگفتم 4 تا مشاوره تلفنی و تحصیلی و کمک و راهنمایی به دوستا خیلی بهتر از اینه که این مدلی کار کنم..
یه روز از روزها که تقریبا یک سال و دوماه از بیکاری! گذشته بود مجدد رفتم برای کار اما دیگه مدارکمو نبردم! گفتم میرم به دوستام سر میزنم و روحیه ایی تازه میکنم وقتی از رییس نیروی انسانی پرسیدم گفت نیا امکانش نیست گفتم یعنی برم؟؟ که بهم گفت نه یه نیم ساعت دیگه بمون..موندم و بعد از نیم ساعت گفت مدارکت؟ گفتم نیوردم گفت زنگ بزن خونه برات بفرستن یعنی همه چیز یهویی و غیر منتظره بود معلوم بود خدا پارتیم شده بود..
یه هفته ی اول کار خیلی کلافه و خسته بودم و بدون برنامه؛ نمی دونستم چیکار کنم…فقط هی به خودم می گفتم: نمی تونم و تمام ! ..مونا شکست خوردی! عمراً بتونی ادامه بدی..هر کی از کارم می پرسید می گفتم: خوبه فقط لباس پوشیدن روزانه برام سخته و تنظیم برنامه ی دستشویی..بی توجه به حرفم میرفتن سراغ حرفای دیگه..و اینکه هیچ کس هیچ کس متوجه نشد من چی میگم؟ گاهی که میگفتم به دوستام خسته شدم از دو ساعت لباس پوشیدن روزانه و در اوردن و سایر کارها وقتی میدیدم به دو ساعت من می خندن و یا با تعجب و خنده میگفتن دو ساعت چیکار می کنی تو دستشویی یا چرا اینقدر طولش میدی یه شلوار که این حرفا رو نداره یا میگفتن وای ما هم همینطور واسمون عذابه!!!.. عصبی میشدم.. و با خودم عهد کردم که دیگه به کسی درد و رنجی که میکشم رو نگم..بعد از دو سه هفته کار، مصمم شدم که نرم سرکار و شکست رو بپذیرم فقط به فکر دل مامان و بابام بودم!! به دکتر سین سینم گفتم خیلی خسته م و نمی تونم دیگه برم سرکار چیکار کنم؟ بهم گفت نهایت بعد از 6 ماه روی روال میشی و کار کردن مطمئنا بهتر از بیکاریه برای روحیه ت..سعی کن ادامه بدی (یک سال و دو ماهی هست کار میکنم)
راستم میگفت ولی چیکار باید میکردم؟ هیچکس رو نداشتم کمکم کنه و هیچ راهی جلوی پام نبود …جز سختی
یه روز با گریه تو گوگل نوشتم spinal cord injury activities daily living یا dreesing spinal cord injury و …alone aalone alone..یه عالمه فیلم تو یوتیوپ بود که نخاعی ها از آماده شدن روزانه ی زندگیشون گرفته بودن..اولش که دیدم گفتم وای چقدر بدبختن اینا اصلا یادم رفته بود که خودمم همینجورم و الان به هوای راه چاره دارم جستجو می کنم.. فیلما رو نگاه کردمو زار میزدم می گفتم چقدر من ضعیفم چه زود باختم و نمی تونم..کلی از این خودگویی های منفی..
یه کاغذ گذاشتم جلوم و برنامه نوشتم و برای هر کاری که باید صبح قبل از خروج از خونه انجام بدم زمان در نظر گرفتم و نوشتم..با این حساب کتابا ساعتم رو روی اذان صبح تنظیم کردم(و البته یه دقیقه و یه دقیقه یه دقیقه بعدش..آخه عجیب خواب تو این یه دقیقه ها میچسبه 😀 ) و اتمام کار و آماده بودن رو روی طلوع آفتاب گذاشتم..و به همه چی توجه کردم مثلا شلواری که می خوام بپوشم دکمه یا زیپ نداشته باشه و بالاش کش پهن و نرم و راحت باشه پارچه ش کلفت یا خشک (مثل شلوار جین) یا سنگین! نباشه که راحت تر و با سرعت بیشتری بتونم پام کنم و راحت تر بتونم سوار ماشین بشم..جوراب ها کوتاه باشه خیلی بلند نباشه.. کفش از پام در نیاد..و…از ساعت 3 تا 12 شب زیاد آب بخورم و به فکر کلیه هام باشم (آخه مجبورم هر روز 7 ساعت آب نخورم..)
بیشتر زمانم برای کنترل پاهام میرفت یعنی پاهام اسپاسم داشت و استرس دیرم شد و سرویس رفت باعث میشد بیشتر دیوونه بازی در بیارن و تا من با دستام آرومشون کنم طول میکشید برای هدایت راحت تره پاهام این ابزار ساده رو دیدم
بنابر این دست به کار شدم مثلش دوختم..تقریبا اینطوری
و روی لباس تو خونه ام هم دوختم.. دور زانوی شلوار، دو لا پارچه ( که ضخیم بشه و با کشیدنش پارچه پاره نشه) و یه بند آویزون از زانو که راحت باش میتونستم از زانو پاهامو با دست حرکت بدم 😀 نیازی به اون قسمت پایینی ابزار برای ساق پا هم نداشتم همین که میتونستم پامو راحت و سریع خم و راست کنم کافی بود..و بعد مثه تصویر زیر شلوار بپوشم..
برای جوراب پوشیدن هم همینطور، بعضی ها ممکنه برای نگه داشتنه ساق پاشون به این ابزار نیاز داشته باشن
که اگر از جوراب کوتاه و خیلی نرم استفاده کنن نیاز نیست که اینجوری پاشون رو نگه دارن و مثه تصویر 2 در عکس زیر هم میشه..
برای پوشیدن کفش
من چندین ساله دیگه خودم کارهامو میکنم بدون نیاز به کسی منتهی کار روزانه و سرعت بالا برای این کار رو هیچوقت بش فکر نکرده بودم..اینکه هر روز پنج صبح بیدار شی با سرعت جت یه عالمه کار کنی حتی فکر کردن بهش هم تهوع آوره:sick: البته این یه ذره ش بود کلی کار دیگه هست خصوصا وضو و نماز :laugh:
نمی دونم پول بود یا اراده که من رفتم آلمان ولی اینو مطمئن هستم اگر نمی رفتم سرکار هیچوقت نمی رفتم آلمان و برای به دست اوردن این حق الزحمه ی کارم عرق های جبینییی میریزم 😀 😀 و البته همین سلامتی دستها و گردنم هم در خطره…البته گفته باشم من عمرا فردای روزگار رفتم خونه بخت کار کنم به چشم یه دختر شاغل بهم نگااه نکنید همین که خونه داری و شوهر داری و بچه داری کنم باید کلاهمو بندازم هوااا که هر کدومشون پروسه ایی عظیم و گریه زاری و گوگل گردی و خودگویی های منفی داره 😀 امضاء
_______________
*تا حالا با خودتون عمیقا فکر کردین چرا به این دنیا اومدین؟
من فقط به این نتیجه رسیدم ماها الکی به این دنیا نیومدیم..هر کدوممون یه ماموریتی رو دوشمونه..
و اینکه دستهای مادر و پدر رو باید بوسید خودشون بودن و هستن که منو تا اینجا رسوندن… :heart:
**چقدر بد که بیمار بعد از نخاعی شدن (یا هر بیماری) بدون آموزش مهارتهای زندگی تو ناآگاهی و رنج و درد از طرف سیستم سلامت رها میشه..باید فکری کرد..
27 بهمن 1395 در 17:47
سلام قشنگم.
اول اینکه وبلاگت رو همیشه میخونم فقط سختمه کامنت بنویسم و هنوز کلی چیز یاد میگیرم ازت.
چقدر جالب. پاهای من ولی چموشتر از این حرفها هستن. البته در آوردن لباس برام از پوشیدنش راحت تره. در ضمن از این وسیله ابدا نمیتونم استفاده کنم. یکبار که نمیدونم کی باشه هم رو دیدیم نشونت میدم چه کره خرهایی هستند پاهام.
قربونت عزیزم
30 بهمن 1395 در 10:59
سلام عزیزم
خواهش می کنم
نه خدا رو شکر من اینقدر ها چموش نیستن
ولی پیشنهادم اینه که حتی اگر وقتت رو می گیره خسته ت می کنه امتحان کنی این چیزایی که میگم چون به مرور پاهات هم بات راه میان البته ممکن بار اولت خیلیییی سخت و وقت گیر باشه
به امید سلامتیت عزیزم..
28 بهمن 1395 در 05:13
سلام…
چقدر استرس، کار، تلاش…
و هر چه بیشتر با مشکلات کسانی آشنا می شوم که عضو از بدنشان کار نمی کند، بیشتر در خلقت خدا تأمل می کنم. عحب خدا! چه چیزی خلق کردی…
یعنی مثلا شما ها، لباس پوشیدنی که برای ادم سالم، شاید به دقیقه هم نرسه، برای شما ممکنه نیم ساعت، یک ساعت، دوساعت طول بکشه.
ان شائالله زودتر این آقاتون بیاد و تو رو بگیره وببره. والاع! 😀
موفق باشی گلم
30 بهمن 1395 در 11:08
سلام..
بله خودمم همینطورم هر چه بیشتر با مشکلات کسانی آشنا می شوم که عضو از بدنشان کار نمی کند، بیشتر در خلقت خدا تأمل می کنم…
واقعا تامل داره
منم یه توانایی هایی دارم یکی دیگه نداره و اون یکی هم همینطور..انگار یه زنجیره ی شکر گزاری برای آدم به جا میمونه در هرحال و صورتی..
😀 😀
سلامت باشی تو هم همینطور :-*
28 بهمن 1395 در 13:26
سلام عزیزم
من چه لذتی میبرم از خوندن خط ب خط مطالبت عزیزم
چندین ساله ک اینجا رو دنبال میکنم و واقعا تحسینت میکنم خانومی بخاطر همه کارات
برای تلاشت ارادت آفرین داری عزیزم
و کاش ما ادمای ب اصطلاح سالم کمی بیشتر شرایط و وضعیت شما رو بتونیم درک کنیم ک اگه درمان نیستیم ناخواسته دردم نباشیم
برات بهترینها رو از خداوند میخوام عزیز دلم
30 بهمن 1395 در 11:09
سلام عزیزم
ممنون..
سلامت باشی..نظر لطفته
منم برای شما از خداوند بهترینها رو میخوام.. :heart: :rose:
28 بهمن 1395 در 15:18
سلام
چه میکنید این روزها ای بابا گرد و خاک کم بود قطعی برق هم سراغتون اومد!
______
واقعا هر دو
اما اصالت تو کسی که از اراده به پول رسیده اصلا قابل مقایسه نیست با کسی که از نیروی پول اراده گرفته و به جایگاه مشابه رسیده.چون اگر موجودی هردو رو صفر کنیم کسی میتونه دوباره خودشو بکشه بالا که مسیر رو بلد باشه.
بنظرم ما جدا از عبودیت و تکامل که مقصود خداوند از آفرینش انسان بوده برای رفع نیاز هم به دنیا میاییم.همونطور که همه موجودات و مخلوقات توی این تکامل و جریان نقش دارند.برای همین هم هست که خدمت به خلق خدا بزرگترین عبادت هست.
مشکل معلولین و بیماران که تو کشور ما مثل جرم میمونه!انگار این مشکل رو تو برای خودت به عمد بوجود آوردی و مسئولش فقط خودتی
30 بهمن 1395 در 11:12
سلام
متاسفانه سرزمینمون شرایط خوبی نداره از سهل انگاری و بی تدبیریه مسئولین..سیم های برق هم به صدا در اومدن و از کار افتادن این ریه های ما از جنس چیه نمی دونم!!
_____
ممنون از توضیح جامعتون واقعا همینطوره اونی که اراده داره مسیر رو بلده…
:rose: :rose: :rose:
30 بهمن 1395 در 18:46
من روحیه تو رو تحسین می کنم ایول ب تو خواهر
2 اسفند 1395 در 09:37
:rose: :rose:
2 اسفند 1395 در 16:27
سلام بر مونا
بعد از مدتی امروز وقت کردم بیام اینجا. این چند تا پست اخیر را با هم مطالعه کردم. برای خودت مارکوپولو شدی مونا خانم.
من همچنان در حال نوشتن خاطرات جانبازان و آزادگان هستم. اگر خدا بخواد کتاب بعدی ام با عنوان “راز نهان” تا آخر اسفند یا اوایل فروردین چاپ می شه.
شاد باشید.
3 اسفند 1395 در 12:29
سلام مونا خانم خوبيد سلامتيد
لطفا راجع به نحوه ويزيت شدن با دكتر سميع اطلاعاتي برايم بگذار و اينكه چ بيمارهايي رو قبول ميكنند، ممنونم هر چي گوگل كردم چيزي بدست نياوردم.
شاد و موفق و سلامت باشيد
4 اسفند 1395 در 21:31
سلام عزیزم
چشم حتما یه پست میذارم در این مورد کامل
سلامت باشید…
https://mona.special.ir/archives/3395
این پست رو گذاشتم براتون
بیشتر بیماری های مغزی تخصص و مهارت اصلیشون مغزه..و نخاع
4 اسفند 1395 در 17:53
سلام میشه شما یه کاره ای تو سیستم سلامت کشور بشین و این کم کاری رو جبران کنین؟
…
از تمام سختی های شما من فقط اسپاسمش رو دارم و چقدر وحشتناک و دردناکه….واقعا چیجوری میشه همه ی این سختی هارو با هم تحمل کرد؟
4 اسفند 1395 در 23:49
سلام عزیز دلم
همه ی تلاشم رو میکنم..از شما هم میخوام که با همکاری هم دیگه کم کاری ها رو جبران کنیم…
میشه…میشه تحمل کرد…چه جوریشو نمی دونم اما تو شرایطش که باشی بالاخره میشه..