رونمایی از مونا و ویلچرش
اضطراب یه دیدارو دارم..
دیدار دوستای کلاس اول دبستانم بعد بیست سال…
بعد از نخاعی شدن و فاصله ی دور خونمون از اون مدرسه و دوستام جدا شدم حالا قراره همه توی یه رستوران جمع بشیم و من روی ویلچر..
بعضی ها که هم دانشگاهی شدیم می دونن شرایطمو اما بعضی ها نمی دونن.. تاکیدم همش تو گروه این بود که رستوران بدون پله باشه و یکی از دوستانم گفت مونا جون مگه بارداری؟ من گفتم بله پا به ماهم اونم دوقلو 😀 یه دختر و یه پسر هی گفتن زنده باشن مبارک باشه و فلان 😀
ای وای من چی بپوشم؟؟؟؟؟
21 فروردین 1396 در 21:48
خیلی وقته خواننده خاموشت بودم حالا میخام روشن شم 😀
23 فروردین 1396 در 13:21
همیشه روشن باشی به نور خدا 🙂 :*
23 فروردین 1396 در 17:31
یعنیییی، اسم و قیافهی دوستای کلاس اول رو هم یادتونه؟!
25 فروردین 1396 در 00:20
يه عكس دست جمعي با اسم و فاميل داشتيم 🙂 اونايي كه صميمي تر بودم تو سرويسم بودن يا زرنگ بودن بهتر چهره شون تو ذهنمه 🙂
5 اردیبهشت 1396 در 12:39
سلام
این دیدار چی شد؟! نتیجه اش…
من که واقعا دلم نمیخ اد دوستای راهنمایی ام رو ببینم… اینقدر که خیلی هاشون بی دین وایمون شدند…
بی حجاب شدند
بی حفاظ شدند.