سفرنامه آلمان13

از ایستگاه مترو اومدم بیرون و راه میرفتیم به سمت جایی که نمی دونستم کجاست فقط میخواستن ببرنم که شهر رو ببینم..شال بزرگ پشمی رو محکم دور خودم بپیچیدم..هوا خیلی سرد بود..تو خیابونا هیچکس نبود..بی روح و آرام…پیچیدیم سمت راست که این صحنه رو دیدم..حس کردم قدم گذاشتم به کارت پستال..یا نقاشی..انگار الان تو نقاشی باشم باورم نمی شد اینها همش طبیعیه..کار خداست..نمی تونم زیباییشو بگم اما خدای بینظیری داریم خدای بینظیری دارم..دلم خواست تا بینهایتش رو بدوم..دویدم..روحم دوید..پرواز کرد تا الَّذي أَحْسَنَ کُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقَهُ….

مونا ! تكرار غريبانه ي روزهايت چگونه گذشت
وقتي روشني چشمهايت
در پشت پرده هاي مه آلود اندوه پنهان بود
با من بگو از لحظه لحظه هاي مبهم كودكيت
از تنهايي معصومانه دستهايت
آيا مي داني كه در هجوم دردها و غم هايت
و در گير و دار ملال آور دوران زندگيت
حقيقت زلالي درياچه نقره اي نهفته بود؟
مونا !
اكنون آمده ام تا دستهايت را
به پنجه طلايي خورشيد دوستي بسپاري
در آبي بيكران مهرباني ها به پرواز درآيي
و اينك مونا شكفتن و سبز شدن در انتظار توست… در انتظار توست..

_________________
*خدایی که آنچه را آفرید زیبا و نیکویش ساخت(سوره سجده آیه 7)
**از وقتی هفته ایی یه بار یا دو هفته ایی یه بار میرم بیرون از خونه طبیعت گردی خیابون گردی حس خیلی خوبی دارم… :heart: :heart: لیمی جونم دختردایی جونم عاشقتم :heart: :heart:

0
0
برچسب‌ها:

دیدگاهی بنویسید