سفرنامه مشهد 4

یکی دیگه از برنامه هایی که ” مادر سپید” تدارک دیده بود برای جمعی از معلولین؛ بردن به شهربازی مشهد بود..

من که همیشه پدرم میبردم شهربازی..یعنی هر وقت که می خواستم.. اما کلا بچه ی قانع و فهمیده ایی بودم 😀 مثلا حتی وقتی بچه های مدرسه رو میبردن اردو تو خونه نمی گفتم که فردا بچه ها اردو هستند یا خودمو میزدم به مریضی نمی رفتم مدرسه یا میموندم مدرسه درس می خوندم..چون می دونستم وقتی که نه میتونم سوار اتوبوس بشم برای رفتن و نه می تونم از اسباب بازی ها استفاده کنم اون وقت بابام مرخصی میگیره و باید پا به پای من باشه …تازه یادمه اون موقع ها که بابام همزمان با بچه ها خودش منو با پیکانمون میبرد اردو پشت سر اتوبوس مدرسه بوق بوق میکردیم :laugh: :laugh:
این بود که اصلا تو خونه نمی گفتم مخصوصا از دبیرستان به بعد که دیگه اصلا نمی گفتم..دوست نداشتم به بابام زحمت بدم

وقتی “مادر سپید” گفت بچه ها فردا میخوایم بریم شهربازی کلی هیجان داشتم خصوصا برای کم سن و سالهای گروه..که چه خوبه فردا به مدد مادر سپید و بچه های گروه میخوان کلی شادی کنن و خوش بگذرونن و کاری رو بکنن که شاید یا هیچوقت تجربه نکردن یا سال تا سالی که مادر سپید زحمتش رو بکشه تجربه می کنن..

مادر سپید دو تا اتوبوس کرایه کرده بود..بعد از اینکه همه ی بچه های روشندل تو اتوبوس نشستن نوبت به ویلچری ها شد که ماها هم با کمک سه چهار تا از آقایون گروه تند تند و منظم سوار اتوبوس شدیم و رفتیم به سمت شهربازی 🙂

ورودی شهربازی بازم مثل ورودی حرم همه منظم و دست به دست وایساده بودن که یه وقت خدایی نکرده گم نشن و مادر سپید هزارتا بلیط برای بازی های مختلف گرفت تا بچه ها با خونواده هاشون بتونن سه تا از بازی ها رو که از قبل هماهنگ کرده بودن سوار بشن..
بازی ها اینها بود
ترن (قطار دور شهربازی)
ماشین سواری
و کشتی صبا 😎

من که از کوچیکی عاشق کشتی صبا بودم اما مردد بودم آخه کشتی صبا کلی پله می خورد و من تنها بودم و خانواده ام نبودن اما یه چیز جالبی که بود این بود که کشتی صبای شهربازی مشهد آسانسور دارههههه بله آسانسور داره 😀
با آسانسور میری بالا و بعد خیلی راحت میری میشینی تو کشتی و پرواز می کنی..منم با کمک مریم جونو و محبوبه جون که دخترش روشندله رفتم، هیجان انگیز ترش این بود که کنار دستی و رو به رو یی هام همه رو ویلچر بودن و مثل خودم، بعد هیجان و جیغاشونو میدیدمم و اینکه بندگان خدا روشندلا رو گذاشته بودن رو نوکه کشتی..جیغ و ویغاشونو که میدیدم از خنده می پوکیدم 😀 مریم جون هم اتاقیمم پشت سرم نشسته بودو و همش می گفت خدا نکشتت مونا چه غلطی کردم اومدم 😀 تجربه ی اول و ترسشون خیلی خنده دار بود

اینم عکس از آسانسور کشتی صبا که یه ورودی با پله هم جدا گانه از یه سمت دیگه داشت..

این منم از اون بالا 🙂

چقدر ارزش و ثواب داره شاد کردن دل بچه هایی که به هر دلیلی نمی تونن برن شهربازی..؟؟؟؟ به هر دلیلییی چه بیماری چه فقر چه نداشتن پدر و مادر :inlove: :inlove:

دعای خیرم پشت و پناه مادر سپید و گروه صمیمی و دلسوزش :heart:

0
0
برچسب‌ها: ,

۱۱ دیدگاه برای “سفرنامه مشهد 4”

  1. nanak Says:

    به به چه برنامه های خوبی بوده پس
    خب اون کشتی صبا برام اصلن ترسی نداره و منم بیشتر از دیدن ترس و داد و فریاد ملت خنده ام میگیره 😀
    و چقدر این مریم خانم فداکار بوده، واقعن خودا نکشتت مونا رو میشه درک کرد، ولی حس و حالش حسابی خنده داره واسم :evilgrin:
    جای منم خالی و خوشحالم میبینم خوش بودین

    :rose: :-))

  2. mona Says:

    :laugh: :laugh: :laugh:
    ممنونم
    شما هم شاد باشین..

  3. شهلا Says:

    خدا حفظش کنه…کاش میشد توی اهواز هم این کارا رو کرد

  4. mona Says:

    خدا حفظش کنه..
    برای یه بار هم که شده تو سرم هست این برنامه برای اهواز رو عملی کنم…… :inlove: :inlove:

  5. شهلا Says:

    روی من حساب کن رفیق. امیدوارم بشه یه کار قشنگی برا بچه هایی که نمیتونن بیرون بیان انجام بدیم. هیچ کاری برای تو غیر ممکن نیست

  6. mona Says:

    :inlove: :inlove: :inlove: :inlove: حتما حتما فقط باید تا آخر آبان صبر کنم ببینم شرایط کاریم چه جوریه بعدش که مشخص شد حتما اجراییش میکنیم :-)) :-)) :-* :-*

  7. آزی Says:

    سلام مونا جان. امیدوارم بازم بری شهربازی مشهد. الان متن سفر شهربازی را خواندم. اونجا که نوشته بودی بچه ها روشندلها را روی نوک کشتی صبا، نشانده بودند، خیلی با نمک بود . صفلک روشندلها (البته کلی هم کیفش بیشتر بود). من که هر وقت میخوام سوار کشتی صبا بشم، میروم نوکش میشینم که بیشتر برم بالا.
    امیدوارم همیشه شاد باشی . 🙂 :

  8. mona Says:

    سلام آزی خانم جان..
    آره خیلی با نمک بود حسابی شاد بودن و ما که وسط کشتی بودیم از شادیشون کلی شاد شدیم و البته شوکه :))))))))))))))
    ممنون عزیز دل..همیجور شما..دلتون شاد و آروم..

  9. مولود رضوي Says:

    درود بر مونا خانم نازنين
    من همين چند دقيقه پيش با وبلاگ بسيار جالبت آشنا شدم عزيزم . بسيار بسيار خرسند شدم از خواندن مطالبت و اينكه چه نگاه زيبايي به زندگي داري . نازين دختر گل
    واقعا برات كيف كردم چقدر با كمالات هستي . اميدوارم هميشه به اين سفرهاي شيرين بري و پرواز شادي داشته باشي .
    در تير رس پشت بام خانه ما شهر بازي هست كه مي شود در برخي شبها صداي چيغ و شادماني آدمها را به صورت گنگ شنيد .
    وقتي كه چرخ و فلك مي چرخيد من همواره ياد كودك دستفروشي مي افتادم كه شادي آنها را نگاه مي كرد و خريد يك بسته آدامس را التماس مي كرد.
    خدا كند كه همه شهر بازي ها مثل شهربازي مشهد مهربان باشند .
    فداي تو دختر زيبا و نازنين هرروز به ديدنت مي آيم گل زيبا :rotfl:

  10. mona Says:

    سلام عزیز دلم
    ممنونم از اظهار محبت و مهربونیت نسبت به من
    خدا کنه که همه ی شهربازی ها مهربون باشن :)))..البه به یاری آدمای مهربونی مثل مادر سپید و شما و….
    عزیزم..

  11. مولود رضوي Says:

    دورود بر مونا جون دختر گلم
    خوبي نازنين ، سر زدم ببينم سخن تر و تازه چي داري ؟ روزگار به چه شكل مي گذراني ؟ آسمون دلت خورشيدي است ؟ منتظر هزار رنگي باغ و باغچه هاي شدي ؟
    سفر قاصدكهاي سرگردان و سر به هوا ، هواييت نكردن ؟
    دلت نمي خواد به كلبه درويشي ققنوس من سر بزني ؟
    اگه سر زدي يادداشتهايي كه برا آقاجونم نوشتم رو بخون – آخه آقا جونم پرواز كرده امروز درست 5 ماه و 18 روزه كه از بركت وجودش تا هميشه محروم شدم . برام دعا كن دخترم . دعا كن كه تحمل كنم .
    روي ماه و نازنينت رو مي بوسم . و…
    زيباترين ها را برايت از ته دلم از آستان حضرت دوست آرزو دارم ( آمين ) :rose: :rose: :rose: :rose: :rose: :rose: گمون كه هزار باغ گل هستند كه تقديم نگاهت ميشه

دیدگاهی بنویسید