اميد به خدا
بعد از دو سال و يك ماه كار روزانه از ٧ صبح تا ساعت ٣ ظهر كه واقعا سخت بود براى شرايط جسميم و همه ى روزا بدون ذره ايى كمك خودم اماده مى شدم و لباس مى پوشيدم و مى رفتم كار مى كردم و ميومدم و حقوق دولتى مى گرفتم، بيكار شدم البته يك ماه آخر بى حقوق بود ..
بعد از اون يه ساله ميرمو و ميام و در تلاشم تا شايد كارم درست بشه و برگردم اما نشد
پارتى مى خواد كه ندارم
پيش هر كسى كه فكر كنيد رفتم
حتى نماينده رهبرى در دانشگاه كه عملا اين موضوع هيچ ربطى بهشون نداره تا بازرسى و حراست و غيره و غيره اما نشد يعنى ميشه اما براى من نشد! تنها فايده ايي كه داشت اين بود كه اين سيستم بيمار رو خوب شناختم و دركم رفت بالا نسبت به شرايط روحى جوون تحصيل كرده ى بيكار مجرد….
بگذريم
يه روز همينجورى گفتم يه پيج تو اينستاگرام درست كنم و نقاشى بكشم براى فروش!!
اونجا هم خبرى از فروش نبود
تا كه يه خانم سادات پر فالور بهم سفارش داد(از جانب خداوند بود قطعا) و بعد رسيدن نقاشيم دستش نقاشيمو گذاشت تو پيجش! از اون به بعد فكر كنم ١٥ تا نقاشى سفارش كرفتمو فروختم!
شنيدن داستانهاى زندگيشون و گهگاه كمك روحى و حتى مشاوره و ……. به مشترى هاى نقاشيم هم حس خوبى به خودم ميده و هم حال اونا رو خوب مى كنه..هر چند كه وقتى ميبينم هم سن و سالاى من دارن نقاشى از خونواده پنج شش نفره شون سفارش مى دن دلم خونواده داشتن ميخواد و گاهى اشك ميريزم گاهى هم دلم براى نقاشيهام تنگ ميشه و از اينكه اونها رو ك اين همه عشق و وقت و جون ميذارم براشون به قيمت ناچيز ميفروشم و ديگه پيشم نيستن غمگين ميشم…
خدا رو شكر با همه ى سختى هاش و خونه نشينى هاش اگر جدى تر و بيشتر كار كنم و البته سفارش داشته باشم ميتونم درآمد بيشترى از كار دولتى داشته باشم و بعد برنامه هاى بهترى براى خودم بريزم… هر چند كه من با يك سوم يه حقوق دولتى كه ٥٠٠ تومن باشه هم ميتونم شاهانه زندگى كنم بس كه خدا تو پولام بركت ميندازه 🙂
وقتى چهارمين نقاشى رو فروختم يه لبخند زدم و بلند بلند و با ذوق گفتم خوبه حتى اگر يه روزى تنهاى تنها بشم و كسى رو نداشته باشم و هيچى نداشته باشم هم بالاخره ميتونم پول در بيارم!!! و گشنه نمى مونم!!!
بابام شنيد
ناراحت شد..
گفت هر چه دارم مال تواه :heart:
ولى از اينكه ميبينن من همچنان اميدوار و فعال كار مى كنم حالا هر كارى! دولتى و حضورى يا تو خونه و نتى! و ميتونم درآمد داشته باشم خيلى ذوق مى كنند…
كاشكى هيچوقت اميد از دل هيچكى نره…
اين همون نقاشى هست كه براى مادر خانومى از تبار سادات كشيدم يه خونواده ٥ نفره ى خوشگل.. خدا حفظشون كنه
13 بهمن 1397 در 21:29
الخیر فی ما وقع
15 بهمن 1397 در 22:40
ان شاءالله ممنونم 🙂
13 بهمن 1397 در 21:43
سلام
حداقل لینک صفحهتو میذاشتی!
15 بهمن 1397 در 22:40
سلام بر قلم بانوى نازنينم
@moon.moonaa
اين آدرس پيج نقاشي هامه 🙂
20 بهمن 1397 در 16:44
چه نقاشی قشنگی. سبکش چیه؟
21 بهمن 1397 در 04:12
ممنونم نگاه شما قشنگه
نقاشى بر اساس شعر و داستان يا همون تصويرنگاريه
22 بهمن 1397 در 17:27
سلام
من که اینستا ندارم، اما صفحهات رو دیدم، خیلی قشنگ بود، کاشکی یه جا بودیم و میاومدم دیدنت و بهم نقاشی یاد میدادی…
23 بهمن 1397 در 07:13
سلام
ممنون عزيزم كه محبت كردى و رفتى ديدى 🙂
عزيزممممممم
14 خرداد 1398 در 13:10
سلام
این فستیوال رو ببین
تو میتونی مونا
https://www.farsimatch.ir/1398/03/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86-%d8%ac%d8%a7%db%8c%d8%b2%d9%87-%d8%a8%db%8c%d9%86-%d8%a7%d9%84%d9%85%d9%84%d9%84%db%8c-%d8%aa%d8%b5%d9%88%db%8c%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d8%b2%db%8c-v-tragaluz.html