مى دونم غرور مونا رو برداشته :))
من زيبام، خوشتيپ، حتى نسبت به بيست و خورده ايى سال ويلچرنشينى و آتروفى بدنم، خوش هيكل!
اعتماد به نفسم پيش دوست و فاميل و محل كار و درس و جامعه هم به نظر خيلى عالى مياد و خودمم راحتم با همه
خونواده م خيلى خوبن، خيلى دوستم دارند منم خيلى دوستشون دارم …مهدى، به مامانم هميشه ميگه زيباترين و بهترين دختر كه از آسمون افتاده دختر تواه! بسكه مامانم من رو حلوا حلوا مى كنه و پدرم بهم احترام ميذاره…
همه جا حضور دارم، با دوستاى دبستان، راهنمايي، دبيرستان، كارشناسى، ارشد، همكارام، مجازى و يا كسايى كه جاهاى مختلف آشنا شدم راحتم حس خوبى دارم پذيرفته شده هستم..استخر ميرم باشگاه ورزش مى كنم آدمها رو دوست دارم و همه من رو دوست دارند دشمن خاصى ندارم
توانمندم، درس خوندم پا به پاى همه بى پا، كار كردم و درآمد خوبى داشتم، بيكار شدم بيكار ننشستم هنرمو شكوفا كردم و از دست سازه هاى هنريم درآمد و دوست هاى خوبى پيدا كردم و در كنارش شديدا دنبال كار بودم و كار خوبمو هم پيدا كردم سفر رفتم اولش با دوستام و بعدش اونقدر توانمند شدم كه تنها رفتم..و بعد دوستاى بيشتر و تازه تر پيدا كردم..
همه ى اينها رو مى دونم
حتى براى معرفى خودم خيليهاشو ميگم
از زبون خيليها شنيدمشون
ولى با اينحال هميشه يك غمى با من بود! آره بود چون ديگه نيست!
حالا اين غم چى بود
ميدونى وقتى روى ويلچرى انگارى هميشه يه چيزى هست كه حس كنى دوست داشتنى نيستى!
مثلا وقتايى كه مهمون غريبه مياد خونمون و مامانم ويلچرمو قايم مى كرد تو اتاق، يه غمى مى اومد سراغم انگار همه ى حرفاش و خوبياش يادم مى رفت حس مى كردم منو دوست نداره از من خجالت مى كشه
يا وقتايى كه جمع مى شديم با دوستام كه همه متاهل شدن و يكى دو نفر مجرد بودند و من رو تو سرشمارى ها نه جز متاهل ها و نه جز مجردا مى شمردن با هم مى گفتن و مى خنديدن و من جايى تو حرفهاشون نداشتم خيلى غمگين مى شدم فكر مى كردم دوست داشتنى و جذاب نيستم و آدم نيستم
يا وقتايى كه در كنار يه فردى قرار مى گرفتم كه از هر لحاظى از من پايين تر بود از هر لحاظ!! خصوصا اخلاق و ادب! اما چون روى ويلچر هستم در قياس با اون ناتوان و كمتر و زشت ديده ميشدم اون غم ميومد سراغم
يا كسايى كه دنبال همسر هستند بهم مى گفتند يه كسى مثل خودت! برامون از دوستات معرفى كن! خيلى ناراحت مى شدم
كلا تو خيلى چيزها يه غم هميشه با من بود..
از همه و همه
از پدر و مادر و برادر و دكتر سين سينم حتى كه روانپزشكه و همه ى حرفهاش حساب شده ست و دقيق
همه ش به خاطر اين بود كه من روى ويلچرم
برداشتم اين بود از بعضى از كارها و حرفها و … چون دليل ديگه ايى پيدا نمى كردم گاهى هم كه دنبال دليلى غير از روى ويلچر بودن ميگشتم به خودم ميگفتم زشتم يا بدم
اما الان ديگه اون غم با من نيست
چون عميقا از جانب يك انسان درك كردم دوست داشتنى، جذاب، باعث افتخار، برازنده ى همسرى، مادرى و معرفى به ديگران و…. هستم
نه سرسرى و زبانى
با تحليل و بررسى و عميق
با يك خودكاوى.. خودآگاهى
اين بزرگترين درسى بود كه ميتونستم با كمك كسى تو سى سالگى بگيرم
و خيلى خوشحال و شاكر و آرام و صبورتر از قبل شدم
اين موفقيت برام بسه براى ادامه ى زندگى…تنهاى تنها
به يمن اين حس خوب ساخته شده در من، از سمت انسانى كه ……
حتى اگر تا آخر عمر همچنان همه ى آدمهاى زندگيم باهام همونجورى برخورد كنند ديگه اون غم نمياد سراغم
چون ديگه خودم رو دوست دارم به اون تغيير و باورى كه بايد ميرسيدم رسيدم
خوش به حال بعضى انسانها خيلى بزرگن..قلبشون بزرگه..تازه خودشونم نمى دونن :))
________
*هميشه باقى مانده ى ستاره هاى دلش را براى پرنده ها مى گذاشت..
نقاشيم:) قشنگه؟