ایمان دارم که می تونم
با دوستم بهار دردو دل می کردم
می گفتم از یه چیزی تو ازدواج می ترسم
اینکه اگر ازدواج کردم یه روزی مریض بشم ضعیف بشم یا از پس مسئولیت ها به دلیل جسمی بر نیام
گفتم با این تواناییم و دقیقا در همین نقطه ایی که هستم فکر می کنم از پس ازدواج بر میام که هیچ، تازه می تونم بهترین زندگی رو بسازم
اما استرس از آینده ایی نا معلوم و حوادث و بیماری نیومده من رو می ترسونه همیشه و همین باعث تردید و عقب کشیدنم میشه
مثلا اگر تصادف بکنم دستام از کار بیفته
اگر بچه دار بشم بدنم ضعیف بشه
اگر مریض بشم هر مریضی که باشه چی؟
که بهار گفت:
مگر فاصله ی بقیه ی آدما تا بیماری چقدر هست
آینده نامعلوم هست
برای همه
نه فقط برای تو
باید توکل کرد به خدا
و فقط دل سپرد به خودش
وقتی باش حرف زدم خیلی آروم شدم الان دیگه اون حس و حال رو ندارم
واقعا نباید برای گذشته ایی که گذشته و آینده ایی نا معلوم خودمونو اذیت کنیم
مهم همین زمان حال هست اگر فکر می کنیم تواناییم و می توانیم بریم جلو با توکل به خدا 🙂
18 آذر 1398 در 13:31
سلااااااااااااااااااااااااااااااام
تولدت مبااااااااااااااارررررررررررررررررررررررررررکککککککککککککککککککککککککککک
اول پست رو که خوندم، می خواستم یه چیزی بگم، بعد دیدم بهارجان در ادامه همون حرفی رو زده که من می خواستم بگم.
آره مونا جانم
چه فرقی می کنه! منم ممکنه دور از جونم یهو برم زیر ماشین، فلج بشم، یه ساعت دیگه، فقط شما چون با بیماری و مشکلات درگیر هستین، فکر می کنید مریضی زودتر سراغ شما میاد، نه عزیزم، همه چی امتحانه…
ان شاءالله به زودی زوووووووووووووووود بیام عروسی ات!
راستی
اون یکی وبلاگم، کلی پست درباره آقا مرتضی نوشتم، دوست داشتی بخون!
http://aksnegare.ir/tag/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C%20%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%DB%8C
البته معمولاً هر عکسی، چندتا کپشن است، (نوشتم سایر نگاره ها) نه یکی، زیرش، لینکش هست.
21 آذر 1398 در 17:15
راستی
وبلاگ اولم رو دارم پاک میکنم، لینکی هم که تو نظر بالا دادم، غیرفعالش کردم شرمنده دیگه!