از خدا خواسته ها
همه میدونن که چقدر عاشقه بچه هام…
همیشه تو هر مجلسی دو سه تا بچه دور و برم نشستن…
دیروز پسرم پارسا اومده …یه ذره که بود وقتی تقریبا چند ماهش بود به نام خودم کردمش …گفتم پسرمه! حالا بعد از یه سال دیروز دیدمش بهم میگه: تو کی هستی ؟ بش میگم مادرتم نه نه !مثه قند میمونه ! سفیدو خوشگل..
دستِ یه دختریو گرفته بود نشوندمشون پیش خودم به پارسا میگم ببوس دختر رو
دستشو حلقه میکنه دوره سرِ دخترِ
دهنشو تا آخرین درجه باز میکنه
تو چشمماش پر از شیطنت و شادی موج میزنه
بعد یه لحظه توجهم به دخترِ جلب میشه
میبینم چشماشو بسته رفته تو حس!
خندم میگیره
به خودم میگم از خدا خواسته بودن بشون بگم همو ببوسین…
.
.
.
.
17 تیر 1390 در 08:21
عكس قشنگيه
17 تیر 1390 در 14:15
الووووووووووووووو
110
مونا رو بگیریدددددددددددددددد!!!!!
عجب! منکرات بازی ی ی ی ی !!!
___________
مونا :
عجب!
17 تیر 1390 در 18:22
مونا خانوم سلام
زیباست
میدونید قشنگیش به اون حس پاکیه که این دوتا نسبت به هم دارن
پاکی به معنی واقعی اینه
ای کاش ما مثلا آدم بزرگا میتونستیم نسبت به همیدگه چنین حسی داشته باشیم
___________
مونا :
سخت نیست!
میشه داشت …
17 تیر 1390 در 19:52
خوب شد درخواست دیگه ای ازشون نکردی…(شکلک خنده)
___________
مونا :
خود پارسا دختر رو کشت هی یه ژست میگرفت و میگفت حالا ایجوری عکس بگیر! هه!
17 تیر 1390 در 21:47
سلام… ای بابا یه بوس ناقابل که این حرفارو نداره! باز اگه لب گرفته بود یه چیزی…
________
مونا :
والا!
17 تیر 1390 در 22:23
سلام
بچه هم بچه های قدیم
البته این حس پاکیشون قشنگه
18 تیر 1390 در 03:54
سلام خانومى خوبى؟بهت تسليت ميكم!اميدوارم خداوند صبرى جزيل به شما بده.بامزه بود نوشتت!راستى شكلكاى من كار نمى كنه به خاطر همين بى شكلك مينويسم.(لبخند)
____________
مونا :
ممنون
شکلکها رو به زودی درست میکنم…
18 تیر 1390 در 03:59
راستى مرسى خانومى(قلب)!قرار بود اول بشم ولى اشكالى شد كامنت نصب نشد ولى خوشبختانه امروز شد!(خوشحال)!
__________
مونا :
در زندگی اول باشی..
19 تیر 1390 در 02:40
http://www.bbc.co.uk/persian/science/2011/07/110709_l78_windpipe-uk_update.shtml
khanumi, naye masnuyi misazan. ye raveshe jsdide ba estefade az cell bonyadi. buus
____________
مونا :
ممنون دوست عزیز
19 تیر 1390 در 08:24
سلام
واقعا که استادی توی جمع کردن سوژه
این کارها چیه میکنی بد آموزی داره دختر جون
راستی دلم برات تنگ شده بود
___________
مونا :
شیکارشون داری خب! (هه)
منم همینطور ستــــــــــــاره
19 تیر 1390 در 08:54
سلام
باید یه زنگی به 110 بزنیم
___________
مونا :
ای بابا!
20 تیر 1390 در 11:21
عزیزمممم.چه عکس قشنگ و عکاس خوش ذوقی.
چقدر خالص و قشنگه حس بچه ها.
____________
مونا :
اوهوم !
خوشدله!
20 تیر 1390 در 19:01
عزیییییییییییییییزم چه عکس به موقعی انداختی چقدر نازن
21 تیر 1390 در 07:05
بچه ها واقعا پاک و دوس داشتنی ان
21 تیر 1390 در 17:09
سلام مونا من نازنینم و امروز وبلاگتو از لینکای آیدا پیدا کردم. خوبی ؟
راستی سرگذشت پر از فراز و نشیبتو خوندم . خوشحالم که موفقی و با انگیزه .
بعدشم دیدم که چی جا نوشته بودی ظاهرن بابا دیابت دارن می خاستم بگم که دم کرده ی گیاه گزنه خیلی خیلی واسه پایین آوردن قند موثره. عطاری ها دارن . اگر مایلیلن برگشو بگیرین و مثل چای دم کنین و بنوشین. نوش جان !
_________
مونا :
ممنون از وقتی که گذاشتی بابته خوندن
و ممنون از راهنماییت…
23 تیر 1390 در 09:05
هههههههههههههههههههه…………..این که داره میخوره دختره رو…………
23 تیر 1390 در 19:29
منم عااااااااااااااااااااشق بجه هام
شدیدا
25 تیر 1390 در 20:33
منم بچه هارو دوست دارم،پسر و دختر و کوچیک و بزرگشم فرقی برام نمیکنه.بچه ها خیلی معصوم اند.