ايستادن مثل چتر

وقتى كه فروغ داشت تعريف مى كرد از نحوه ى راه رفتن و ايستادن يه بنده خدايى و بلند و بلند بهش مى خنديديم من يكهو غرق اون روزى شدم كه پارك رفتيم و تو ديدى كه گربه به سمت من مياد و داره يواش يواش از زير ويلچرم رد ميشه يكم خودت رو خم كردى روى ويلچرم مثل يك چتر و نگاهم رو به سمت خودت جلب كردى با حرف زدن، هى حرف زدى و حرف زدى تا گربه آروم رد بشه و بره.. بدون اينكه من بفهمم و بترسم….چون ميدونستى من از گربه مى ترسم..
اون روز تو دقيقاً مثل همون بنده خدا ايستاده بودى..
مثل يه چتر
مثل كسى كه آغوشش رو باز مى كنه تا با گرمى و محبت بغل بگيره
كه من از دنيا نترسم
چى از اين آخه قشنگ تر؟
چى از اين قشنگتر كه حس خوب امنيت رو بهم دادى
بعضى از حس هاى خوب همينقدر ريزن..
دلم ميخواد تا ابد همينقدر ريز بين باشم
همينقدر لذت ببرم از همه ى حس هاى دنيا
همينقدر قدرشناس و شكرگزار باشم
براى همه چيز..كه برام اتفاق مى افته….
براى هر چه كه بود، هست، خواهد آمد…….

0
0

دیدگاهی بنویسید