اینا فرق دارن!
بالاخره بعد از 4 سال و 5 ماه کفش خریدم..
حتما خوش به حالم که دیر دیر کفشام خراب میشه ! …و بد به حالم که باید در به در یه کفش نرم و راحت باشم…
نگید از این کفشا پره تو مراکز خرید هااااا که بم بر میخوره کفشام همتا ندارن. به درد تو سر زدن و بخت باز کردنو اینا هم میخورن! اگر میخواین بسم الله..وسلام!
پ.ن. دوستان پیغام خصوصی وبلاگ مثل اینکه مشکل داره و گاها دیدم که پیغام های خصوصی رو عمومی میگذاره…گفتم بگم که بدونید…ممنون
6 مرداد 1390 در 00:19
Mobssketun bashe mona khanum, kheili khoshgelan 🙂
____________
مونا:
ممنون نرگس بانو…همنام یکی از دوستان صمیمی و قدیمی وخوب منی…
6 مرداد 1390 در 00:46
سلام!!!
خوبی نگی دیر اومدم دیشب اومدم ولی نظرم سند نشد!!!
جدی می گم واقعا کفشات قشنگه و اتفاقا خوش به حالت که کفشات دیر به دیر خراب می شه!!!
من همش میگم کاش کفشی گیرم بیاد که یه کم بیشتر از 6 ماه بره!!! فعلا باید برم عجله!!!
___________
مونا :
خوش اومدی…
میگم بهزاد چقدر فکر کردی که به این نتیجه رسیدی که واقعا خوش به حالمه ؟
6 مرداد 1390 در 01:24
امتحان می کنیم 123 :دی
________
مونا :
مخلصیم :دی
6 مرداد 1390 در 01:30
سلاااااام…
به به…کفش نو مبارک…
چقده خوشمله…:)))
___________
مونا :
لم لمک خوش اومدی
چیشات خوشدل میبینه
6 مرداد 1390 در 07:58
دختری با کفش های کتانی !
.
.
.
مبارک قدوم و “پاگشای” بانو و همراهان باشد..
بگو: انشاالله..
___________
مونا :
ان شاالله
6 مرداد 1390 در 08:13
وااای خیلی قشنگن خیلییی
من هم 5 سال پیش کفش خریدم. تقریبا مثل کفشای تو ولی سفید و رویه بلند. فقط هم یک بار پوشیدم.
واقعا برای ما کفش خریدن مصیبتی هست. همون کفش رو سه ماه دنبالش گشتن.
___________
مونا :
بیش از مصیبت
خودمونیم کفشای من قشنگ تره یا مال تو ؟ : دی
6 مرداد 1390 در 15:55
سلام مونا جون
مبارکه چه کفشهای قشنگی!میدونی مونا جون من همیشه کفشام طی بودن یادمه بچه که بودم کفشام بریس دار بودن تا زیر زانو.ولی همیشه کفشهای اسپرت بندی رو خیلی دوست داشتم .وقتی میخوام کفش بگیرم باید از پاهام قالب گچی بگیرنو ازروش بسازن اگه زیاد باهاشون راه برم بعد یه مدت کفشم فرم پامو بخودش میگیره وکج میشه. یادمه2 ماه پیش بعد ساخته شدن وگرفتن کفشم از ارتوپد رفتیم خونه خواهرم اینا یه خواهر زاده کوچیک دارم هلیا که همیشه میگم خدایا باسوالاش میمونم انگار برگه امتحانمه ویجور برگه بیدار کردن من!تا منو دید گفت خاله این کفش جدیدته؟!!!گفتم آره عزیزم .گفت خاله اینکه باز مشکی ومثل دفعه های قبل .گفتم خاله ایی عوضش نو هستن .کج نشدن .قشنگه دیگه!آروم نشست جلوم یه نگاه به کفشام که به پام بود کردوخیلی آروم وبا بغض گفت:خاله آرزومه یه روز مثل من .مامان .خاله کفش بپوشی !گذاشتمش رو پاهام موندم چی جوابش بدم ؟بوسیدمو بهش گفتم عوضش قول میدم وقتی بزرگ شدی خواستی کفش بخری باهات بیام وکفشی رو که خودم دوست داشتم واست انتخاب کنم تا بپوشی راه بری ومن کیف کنم.بوسم کردورفت سربازیش ومن موندمو آرزوهای یه بچه کوچیک که خودم مدتهاست سپرده بودمش به بدست باد فراموشی این روزگار!
____________
مونا :
اولا یه ماچی برای هلیا
دوما کفشهای بریسی واقعا عذاب آورن درکت میکنم…منم داشتم یه مدت
ولی حالا که دفرمه شدنو راه هم نمیرم ترجیحا کفشهایی که دوست میدارم می پوشم
قدم هایت همیشگی مریم جان
6 مرداد 1390 در 17:54
سلام مونا خانوم گل ممنون بابت راهنماييت ، ترجيح ميدم سكوت كنم و چيزي بهش نگم اگه ممكنه ناراحت شه
راستي كفش نو مبارك ، راستي سمت چپيه بندش بازه هااا
6 مرداد 1390 در 18:24
سلام مونا جان کفش نو مبارک… من بعد از هشت سال چند ماه پیش صندل خریدم… باز خوبه کفش ما خیلی دیر از بین میره… البته من یه کفش دیگه هم خریدم نگه داشتم هشت سال بعد بپوشم:دی ! خب هشت سال بعد خیلی گرون تر میشه:دی
امیدوارم اوضاع همیشه بروفق مراد باشه و هرمشکلی هست حل بشه و هیچ مشکل دیگه ای سراغت نیاد.. آرزوی قلبی من…
____________
مونا :
باز شما آقایون راحت تر میتونید کفش انتخاب کنید
این کفشهای تق تقی پاشنه بلندا و کفشهای بند بندی و…اینقدر زیاد شده که ما خانوما یه کفش اسپرت نرم و راحت به سختی پیدا میکنیم…
ممنون
6 مرداد 1390 در 20:51
یعنی چی؟؟؟؟
ما اینجا امنیت نداریم…
خو درست کن کامنت دونیتو…(زبون)
_________
مونا :
مدیریت سایت درست میکنه به زودی…
دیگه به بزرگیه خودتون ببخشید
6 مرداد 1390 در 21:26
مونا خانوم سلام
مبارکه
یه چیزی بگم
خیلی خیلی خوشکلن
ایشالله بنداش واستون بچرخه (تلمیح دارد به چرخیدن چرخهای ماشین نو) 🙂
____________
مونا :
ممنون
عجب نکته ی ادبی ای بود!!!
7 مرداد 1390 در 16:58
گل گل
10 مرداد 1390 در 13:08
سلام
چقدر تو خوبی بخدا
الان که دارم اینا رو مینویسم ماه رمضون تازه یه ساعت شوروع شده .
خیلی پدیده هستی خیلی . من جای تو بودم به همه چیز کافر میشدم
نمیدونم چرا ، یا چ جوری ولی یه جورائی ازت چیز یاد گرفتم ، از اون پست بالائی .
ببین مونا خانوم اگر کفش خاصی میخواستی که تو ایران پیدا نمیشد حتما به من بگو خب ؟ من آمریکا زندگی میکنم دوستام هم زیاد ایران رفت و آمد دارن میتونم برات بفرستم .
یا کلان هرچیزی که تو ایران نبود . اوکی ؟
خیلی مخلصیم ، ماه رمضون یادت نره منو دعا کنی .
خدائی حال کردم با وبت اونم خیلی زیاد .
اجازه بدی میخوام لینکت کنم ( این اصلان به این معنی نیست که تو هم منو لینک کنی )
فقط یه اجازه هستش ، پاینده باشی
یا حق
_____________
مونا :
ممنون از لطفتتون…
شما هم موفق باشین…
18 مرداد 1390 در 14:35
سلام …..
یک سوال دارم ؟؟؟؟
اهل کدوم شهری؟؟؟؟
و اما پای برهنه زیباتر از داشتن کفشیه که دوستش نداشته باشی…
علی
______________
مونا :
چطور ؟
1 شهریور 1390 در 22:27
فقط خواستم بدونم اهل كجايي.
در وبلاگت اگه ميخاي جالب بشه از تخيلت هستفاده كن و داستان بنويس*
2 شهریور 1390 در 22:18
يكي بود يكي نبود …
اما داستان ما ازينجا شروع نميشه از آنجا شروع مي شه كه زمين آخراي عمر خودشو سپري مي كرد ديگه هيچ حاكمي روي زمين حكومت نمي كرد تنها بازمانده پرنسسها يك دختري جون بود كه قدرتي هم مثل اجدادش نداشت اون آرزوهاي زيادي داشت ، آرزوهايي كه هروقت بهشون فكر ميكرد توي اونها گم مي شد.اسم پرنسس…
(سلام لطفا اگه دوست داري اين داستانو تا مقداري ادامه بده وبنويس ومن دوباره اين داستانو ادامه ميدم وباز نوبت شما ميشه اين ادامه داره تا داستانمون به پايان برسه.)
از طرف 1-9-8-4