فتح قله دل
هوا سرد بود.. من كجام؟ اينجا!؟ ..نجف… چشمم افتاد به آفتابِ كوچكِ افتاده ى روى فرشِ لاكىِ صحنِ حضرت فاطمه زهرا (س) توى حرم حضرت على (ع)…
ويلچرم رو پارك كردم كنارِ فرش قرمز زير همون آفتاب كوچيك تا كه آفتاب بگيرم..تو سر منه در راه مانده فكرِ برگشت به ايران بود.. سخت بود با ويلچر .. سخت..
.
كه دو زوج جوون اومدن نشستن روى فرش..كنار من..
من زيارت نامه مى خوندم و اونها در مورد ساعت حركت پياده رويشون به سمت كربلا حرف مى زدن
آه…من كه نمى تونم برم با اين بارون با اين ويلچر و تنها..
.
كه گفتن خانم از كجا اومدين؟ كجا مى رين؟
جوابى نداشتم.. تازه از ايران اومديم و بدون كربلا رفتن داريم برمى گرديم ايران..
گفتن ما داريم ميريم كربلا..مى تونيد با ما بياين…
.
آقا سيدعلى ويلچرمو هُل مى دادن و خانمشون هم كوله پشتيمو با چرخ دستيش ميورد..توى مسير آقاسيدعلى گفتن.. من كوهنوردم چند بار قله ى دماوند رو فتح كردم يه بار تو راه موندم، ناى بالا رفتن نداشتم و بعد يه دوستى اومد دستمو گرفت..وقتى با كمكش رسيدم به قله.. اون بالا همينطور داد مى زدم مى گفتم خداااا
.
خوب بود كه پشت سر من بودن و ويلچرمو هُل مى دادن و من رو نمى ديدن كه وقتى داشتم قصه ى فتحِ قله ى دماوندشون رو مى شنيدم، هاى هاى گريه مى كردم….
و تو دلم مى گفتم مثل شما كه دست منه تو راه مونده رو گرفتين..
مثل شما كه دستاتون رو بهم گره كردين و جمعيت رو نگه داشتين تا من و ويلچرم رد بشيم و برسيم به قله.. به بين الحرمين..
مثل من در راه مانده كه وقتى با كمك شما رسيدم به بين الحرمين..بلند بلند داد زدم گفتم خداااا❤️
#مسير_همدلى #پياده_روي_اربعين #اربعين #يا_حسين #دلتنگترينم #جوانمرد