از داستان هاى عاشقانه

چند بار بهم گفته بود كه خيلى دوست داره بغلم كنه و منو ببوسه…اما حيف كه دستاش رو نمى تونه تكون بده حيف كه زنجير شده به ويلچر…
وقتى داشتم ازش خداحافظى مى كردم، محكم بوسيدمش بعد لپم رو گذاشتم روى لباش تا منو ببوسه… يه جورى نگام كرد
چشماش از خوشحالى برق مى زد
درك كردن آدمها هم حس خوبى به اونها مى ده هم حس خوبى به خودم

0
0

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.