آتشفشان مونايى
يه خشم عميق و شديد دارم يه آتشفشانم كه هر لحظه ممكن هست بتركه
از اين وضع مملكت و سختى هايى كه براى قشرى مثل من هست
زندگى با ويلچر توى اين انحطاط اخلاق و فرهنگ و گرانى خيلى سخته خيلى…
امروز بعد از كلى گريه تو اين ادارات و از اينور به اونور، يه خانم كارمندى از اتاقش كه توى يه ساختمونى بود اونور خيابون بود در حالى كه مداركم دستش بود اومد تو اين ساختمونى كه من بودم و دنبال انجام كارم بود
خيلى مودبانه و مهربانانه برام توضيح داد كه سيستم قطعه امروز شدنى نيست و برام هر نيم ساعت سايت رو چك مى كنه بعد شماره تلفنش رو داد گفت تلفنى هماهنگ كنيم كه اذيت نشى وقتى داشت شماره م رو تو گوشيش ذخيره مى كرد گفت اسمت رو چى سيو كنم كه يادم بمونه كارت رو؟
گفتم من خودم بهتون پيامك مى دم و تو پيامم مى نويسم همون خانمى كه روى ويلچر هست و خواستين كارش رو انجام بدين كه يادتون بياد، يهو گفت: نههههه مى نويسم همون دختر زيبا و خوشگل و با شخصيت..
يكهو گريه كردم گريه كردم گريه كردم…
خيلى خسته شدم از اين وضع
همه چى سخت شده، غالب مردم ديگه فقط به فكر خودشون شدن، قبلا درسته كه زير ساخت و مناسب سازى با ويلچر نبود اما اخلاق و همدلى بود دستگيرى بود مردم كمك مى كردن اما الان نه مناسب سازى هست نه اخلاق نه هيچى…تك و توكه كه آدم همدل و خداشناس ببينم كه توى اين پله ها و خيابونا ى ناهموار و اشتباهات ادارى و سيستم داغون ببر و بيار و … كمك كنه و من موندم درد بى پايى..