روزاى طبابتش

گفت سراسيمه و با گريه شب اول سال نو، بچه ١/٥ سالش رو اورد بيمارستان، اول آرومش كردم بعد گفتم هيچيش نيست يكم تحت نظر مى مونه و بعد هم حتى بدون دارو مى تونه بره خونه، نگران نباشيد
گفت صبح قبل از رفتنش به خونه دنبالم گشته بود و پيدام كرد و بهم گفت: دكتر خيلى ممنونم خدا خيرتون بده
وقتى مياد خونه اولين چيزى كه ازش مى پرسم اينه كه خاطره خوب چى دارى؟ چى حالتو خوب كرد؟ چى خوشحالت كرد؟
و برام مى شينه از قصه هاى برخورد خوب مردم باهاش رو مى گه
كه مى دونم، مى دونم نتيجه ى فرشته خويى خودشه
الحمدالله كه تو روزاى سال نو كه همه دور هم جمع هستند، تو دور از ما، از هموطنت دستگيرى مى كنى و سرباز اين وطنى..

0
0

دیدگاهی بنویسید