هنرمند میشویم!
مشغول کار و بار جدید میباشیم… یعنی کلا هی میروم دنبال کارهای جدیدو هی دست میزنم به کارهای عجیب و غریبی که کار من نیست و …نامم میشود همه کار ه و هیچ کاره!
حالا هم یک استاد بزرگی از دانشگاهمان که از آوردن نامش معذورم اعتماد کرده است به من و یک متن منتشر نشده ی کتاب کودک را در اختیارم قرار داده است که من برایش تصویر سازی بکنم…
بهتر از همه چیز برای من اینست که افکارم رها شده است در رنگ و قلم مو و پالت رنگ رنگی و یک لیوان آبی که هی قلم مو میرود تویش و هی رنگش دگرگون میشود …و اندیشه ام از درد و خستگی و دغدغه ها فاصله گرفته …
اگر نقاشی هایم برای چاپ پذیرفته شد برای خواهر و برادر و یا کودک دلبندتان خریداری بفرمایید کتابمان را…! اگر هم نشد که کلا کتاب نخرید برای کودکتان!
____________
*هوای شهرمان و زندگی و لحظه هایم بس ناجوانمردانه گرم است!!!
2 شهریور 1390 در 22:18
سلام!!!
ا الان که این عکس و دیدم یاد اون کاغذ دیواری که درست کرده بودی افتادم. اونم از این نقاشی های فانتزی داشت.
کلا من از این نوع نقاشی خیلی خوشم میاد.!
کتاب هر وقت حاضر شد خبر بده تا خودم اولین مشتریش بشم!! البته فکر نکنی که من بچه دارم می خوام برای خواهر زادم بگیرم!!! هه!
مواظب خودت باش بای!
_____________
مونا :
دو تا کاغذ دیواری مذکور هنوز تو برد تشریف دارن + پوستر(تو ندیدیش)
دوتا بخر یکی واسه خواهر زاده یکی واسه خودت !( نیشخند)
2 شهریور 1390 در 22:24
سلام عزیزم… با من دوست نشدی ها…. به وبلاگ من نیومدی ها … یادت باشه !!!!!!!!!
خوش به حالت خیلی لذت بخشه اینکار اما دریغ که کسی از این کارها به ما پیشنهاد نمی کنه… شما عوض ما لذت ببر.
قربونت برم…
منت بزار بر سر ما …. تشریف بیار دیگه. کاش منم نرگس بودم….
___________
مونا :
عزیزم چشم..
3 شهریور 1390 در 01:08
پدر بچه كو كه بچه باشه آبجي؟ (نيشخند)
_____________
مونا :
هه! برای بچه همسایه بخر ثوابشم ببر!
3 شهریور 1390 در 01:33
سلام خوبى؟ كار خيلى خوب و قشنكيه تمام تلاشتو بكن! اره همه خستكيو به در مى كنه! شاد باشى و موفق!
____________
مونا :
سلام عزیزم
حتــــــــــــــما … ممنون
3 شهریور 1390 در 04:46
سلام
منم همیشه به نقاشی علاقه داشتم, ولی تنهاچیزی که میتونم بکشم همون چشم چشم دوابرو میباشدوبه شدت بی استعدادم در این مورد, این نقاشی که کشیدی خیلی قشنگه , جدی میگم ادامه بده, حتما موفق میشی از اونجایی که بعد4سالگی فقط هیکلم رشدنموده , خودم مشتری کتابتونم, به هیشکیم نمیدمش
مراقب خودت باش
خدانگهدار
______________
مونا :
شکسته نفسی نفرمایید…
2 تا بخر اگه چاپ شد(نیشخند)
3 شهریور 1390 در 09:18
خيلي كارقشنگ ولذت بخشيه عزيزم.
هواي شهرتون كه خيلي افتضاحه اماهواي دلت روداشته باش
____________
مونا :
ممنون مامان صـــــــــــــبا
3 شهریور 1390 در 12:27
یا للعجب !!!
سریعتر اقدام فرمایید!
اینطرف ها ! کرور کرور طفلان قد و نیم قد منتظرند!
راستی؛
از “مورچه جان” زیاد بکشید!
هی زیر صفحات راه بروند!
شگون دارد اساسی!
.
.
.
مرحبا
___________
مونا :
نیشخند زیـــــــــــــــــــــاد!
3 شهریور 1390 در 18:09
سلام مونا جان
شک ندارم که موفق میشی. تو واقعا نقاش خوبی هستی. شیرین و دوست داشتنی می کشی.
من کتاب امضا شده می خوام ها…
موفق باشی.
راستی شهر ما هم. زندگی ما هم. سوزش ما هم…
_____________
مونا :
آیدا جان 6 تا بخر بذار دور تا دورت! بعد یه دونه هم امضا شده میفرستیم خدمتتون…
ما هم ما هم ما هم ما هم!
3 شهریور 1390 در 19:54
یکدفعه بگو،
شش تا بخر، هفت تا ببر 🙂
_____________
مونا :
شش تا بخر یکی هم قسطی ببر نوشه جونت! امضا هم میکنم! هه!
3 شهریور 1390 در 23:24
انگار زنجیرهای روح از دست و پایش باز میشوند با تقاشی………….
____________
مونا :
انگار نه حتما !
4 شهریور 1390 در 10:41
.★/(,”)\♥♥(“.)★★
..★/♥\★★/█\★★
.★_| |_★._| |_ ★
4 شهریور 1390 در 17:26
سلام مونا جون ممنونم.دست گلت درد نکنه.
نقاشیتم خیل خوشگله …حتما ادامه بده.بی صبرانه منتظرم تا وقتی کتاب با نقاشیهات اومد واسه هلیا بگیرم.بازم ممنون
__________
مونا :
ایشالا
5 شهریور 1390 در 14:41
واییی مونا یادته نقاشیای سر کلاسا؟؟ اون دختره مو دوگوشی که پیشیشو بغل کرده بود؟ هنوز نگهش داشتم … دلم اون روزا رو خواست 🙁
______________
مونا :
آخی
آره یادمه
تو هم یادته 4 یا 5 صفحه از برگه های امتحانی برام شعر و نثرهای خوشکل نوشتی؟ من همشو دارم!
5 شهریور 1390 در 22:37
من هرموقع ازدواج کنم بچه دار بشم حتما میخرم! :دی
برات آرزوی موفقیت دارم مونا جان
___________
مونا :
ای بابا
6 شهریور 1390 در 07:45
سلام مونا جان
کتابت را معرفی کن تا بی صبرانه برای خواهرزاده ام فاطمه تهیه اش کنم البته فکر میکنم در رده سنی او نباشد اشکالی ندارد برای خودم میخرم
امیدوارم موفق باشی اگر میشود یکی از نقاشیهایت را بزار اینجا ما هم زودتر ببینیم
____________
مونا :
عزیزمممممممم
باشه اما فکر نمی کنم هنوز اجازه ی اینو داشته باشم که بذارم رو نت آخه ماجرا سکرت می باشد! هه!
6 شهریور 1390 در 21:22
واااااااااااااااااااااااااي جونممممم. رنگ رنگ رنگ
ايشالا كه پذيرفته ميشه
كتاب هم مي خريمممممم
__________
مونا :
ممنوننننننن
8 شهریور 1390 در 02:13
موفق باشی
_____________
مونا : ممنون
8 شهریور 1390 در 11:13
سلام مخصوص بر شما
واقعا نمی دونم چی بگم و فقط اینو می گم که شما همیشه کاغذ دیواری هایی را درست می کنید که من از خنده می میرم .
جمع کن این کاغذ دیواری ها را ، چقدر کاغذ دیواری کل کارگاه کل دانشکده و کل دانشگاه را کردی روزنامه دیواری ، دیگه دانشگاه قراره که روزنامه دیواری های شما را به کشورهای خارج صادر کنه.
موفق و موید باشید
___________
مونا :
نمی دونم حرفت تنبیه بود تشویق بود تشکر بود و یا انتقاد بود اما ممنون !!!
کلا اینا رو گذاشتم که تو همیشه بخندی! بخند از ته دلت تا دنیا به روت بخنده…
9 شهریور 1390 در 03:01
وایی اصلا ” یادم به دست نوشته هام نبود!! قوربونه رفیق با مرام!
.
.
.
.
.
من از این کارای دینگولی حمایت مینمایم! دارمت برو دارمت….! :×××