یاد مهربونیت، تو دلم مى مونه

 

هوا ناجوانمردانه گرمه و همه حبسیم تو خونه

دیروز سیده فاطمه در خونمون رو زد و برامون عیدى غدیر اورد! مهدى رفت دم در و عیدى ها رو گرفت

بگو چى بود!؟ سیب زمینى سرخ کرده و پول… مهدى که اومد داخل خونه، لیوان هاى خوشگل سیب زمینى رو روى هم گذاشته بود از دور هى نگاه مى کردم تا مطمئن بشم سیب زمینى هست یا نه، لبخند با تعجب! مهدى مطمئنم کرد سیب زمینى سرخ کرده ست :)) کاشکى میشد سیب زمینى ها رو یادگارى از مهربونى سیده خانم نگه مى داشتم…

امواج شادى بود که تو خونمون جریان گرفت، بعضى ها مهربونیاشون بى انتهاست

_________________
* یا على مدد

5
0

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.