ماه از پنجره ى خونه ى من

سرمو که گذاشتم روى بالش یهو از پنجره ى خونه م، ماه رو دیدم… رفتم تو فکر، پنجره ى خونه ى من؟ خونه ى من؟ من؟ راستش اصلاً فکر نمى کردم داستان زندگى من با ویلچر این شکلى پیش بره..واقعنى داستانم خیلى غیر قابل پیش بینى بود.. دلم مى خواد بقیه ش هم همینجورى هیجان انگیز و غیر قابل پیش بینى باشه با کلى تلخ و شیرین..

______________________
* با اینکه دلگیرم ازت.. الهى، الهى دنیا برات بسازه… الهى، الهى دلت به غم نبازه…

10
0

دیدگاهی بنویسید