کشف خودم
امروز یه حس خیلى جدید رو تجربه کردم، اولین بارم بود تو زندگیم تجربه ش مى کردم
مجبور شدم بعد از سلام، نگاهم رو از نگاه آشناش بدزدم..مثل توى سریالهاى ده هفتاد.. حس مى کنم اون لحظه ى خودم رو، توى سریال در پناه تو، دیده بودم.. یا شاید جاى دیگه..اما براى من این حرکت نه عشق بود، نه تنفر.. یه جور ساختن حریم بود یه جور مراقبت…حس کردم چقدر این چشمهام و نگاه کردن و نگان نکردن مى تونه برام حس هاى جدید و وصف ناشدنى به وجود بیاره…
______________________
* پشیمونم؟ هرگز
17 آبان 1403 در 19:52
سلام
چقدر این حس رو درک میکنم… خیلی زیااااااااد
20 آبان 1403 در 04:37
سلام عزیز دلم
جدى؟؟؟ خیلى زیاد؟؟؟ مى دونى اسم این حس چیه!؟ خیلى عجیبه تا حالا تجربه ش نکرده بودم….
20 آبان 1403 در 11:26
طبعاً آره
چون حداقل با پوشش فعلیام، خیلی تجربهاش کردم.
حیا… همون چیزی که قرآن کریم میفرماید
قل للمومنات یغضضن من ابصارهن… چشمتشون رو بندازن!
جدیدا حتی اگر بتونم هم اصلا نگاه نمیکنم. چه برسه که بخوام بدزدم.
22 آبان 1403 در 03:33
مى دونى کلا به نظرم حیا و شرم و خجالت و ماخوذ به حیا و اینا رو داشتم و مى تونم بهفممشون توى خودم هر کدوم رو… ولى این لحظه ایی که تجربه کردم کمى متفاوت تر و عمیق تر از حیا بود برام و دلیلش رو هم تا حدى مى دونم! یه جورى متوجه شدم که مخاطبم حیاى من رو دوست داره! انگار اون لحظه آگاهانه به خاطر اینکه مى دونستم حیام رو دوست داره، نمى خواستم حیا داشته باشم!!! اما ناخودآگاه مى خواستم حیا داشته باشم!!! و این دو در یک لحظه ترکیب شدن و یه فشار عجیب و یه حس عجیبى بود! امیدوارم خوب توضیح داده باشم و عمق فاجعه رو متوجه شده باشى!
24 آبان 1403 در 11:35
آخ آخ آخ
الان فهمیدم، ولی اینجا نمیشه گفت…
24 آبان 1403 در 11:36
مشهدم و دعاگو