عجب
مکالمه ی تلفنی من و رضوان دو روز بعد از پست قبل :
رضوان : باز خوبه اون دوتا (نسیم و نسرین) بعد از کار و بار و درس شب یکی هست نازشونو بکشه ببرشون پارک و خرید و تفریح …. من چی میرم سر کار و میام …همین
مونا : رضـــــــــــــــوان حالا همه این حرفا به کنار و حرفات متــــــــــــین ولی من دوست دارم کار کنم وای دستت تو جیبه خودته و مستقلی تازه مشغولی میری میای 4 تا آدم میبینی
من چی همش تو خونه م پوسیدم…میخورمو میخوابم …همین
عجـــــــــب ! چه احساس ارزش عمیقی!
26 دی 1390 در 01:07
سلام!!!!
میدونمی ما آدما خیلی جالبیم!!!! یه خصوصیتی داریم که تو هممون مشترکه و اون اینکه همش خودمون رو با دیگرون مقایسه می کنیم و فکر می کنیم که اونا خوشبخت تر از ما هستن و اوضاعشون بهتر از ماست!!!! اینو جدی میگم من خودم دوست دارم که جای تو بودم و تو دوست داری که جای رضوان باشی و اونم دوست داره که جای نسرین یا نسیم باشه!!! ولی می دونی چی یادمون میره؟
یادمون میره که ما همه انسانیم و هر چی که هستیم خودش با ارزش ترینه!!! هیچی که نباشیم ولی بازم انسانیم و انگاری همه چی هستیم!!! یادمون میره که آدما رو از روی دلشون می سنجن!!!! دنیامون شده چشممون!!!! ما همه دغدغه بهتر شدن داریم ولی جالب اینجاست که نمی دونیم بهتر شدن چیه!!! یه جورایی الگوی بهتر بودن رو نمی دونیم!!! تا چشممون به یه چیزی افتاد بدون اینکه واقعا و از ته دل بفهمیم که اون واسه بهترشدن ما لازمه یا نه طرفش میریم!!! امتحانش میکنیم و وقتی هم فهمیدیم که اشتباه کردیم اسمشو میذاریم تجربه!!!! دریغ از اینکه برای بدست آوردن این اشتباه به اصطلاح تجربه چه چیزایی از دست دادیم!!!!
نمی دونم که منظورم و می فهمی یا نه؟!!!! ولی با 90 درصد اطمینان میگم که ما آدما همینیم!!!
یادت باشه که وجودت یا بهتره بگم وجود ما آدما همون بهترین نعمته و کامل ترین چیزیه که خدا می تونسته برامون بذاره!!!! همین وجود داشتن!!! همین بودن!!!! همین زندگی کردن!!!
به خودت به وجود داشتنت به زندگیت افتخار کن!!!! به خودت حرکت بده !!! به زندگیت جریان بده و بقیه اش رو بسپار به خدا!!!!
نمی دون که متوجه حرفام شدی یا نه؟؟؟؟؟؟
مواظب خودت باش خواهر!!!! الانا که نزدیک امتحان ارشدتی سعی کن که شبی ربع ساعت رو تمرکز اعصابت کار کنی تا موقع امتحان دچار استرس و … نشی!!!! به ما هم یه سر بزن!!! بابای!!!!
___________
مونا:
بعدا به اندازه خودت جوابت رو میدم
ولی واقعا همش این نیست
یعنی جای دیگری بودن نیست
فقط واقعا هر سنی یه حال و هوایی داره
و هر سنی آدم دوست داره یه چیزایی تجربه کنه..مثل کار و مستقل شدن و… این با دیدن اطرافیان تشدید میشه!
26 دی 1390 در 01:10
سلام از وبت خیلی خوشم اومد
26 دی 1390 در 01:56
________♥╗╔╗═ ♫╔
╗╔╦╦╦═♫║║╝╔ ╗╚
╣╔║║║║╣╚♫╗╚╝╔
╝═╩♫╩═╩═╚╝♫═╚
ஜ۩۞۩ஜ YOU ஜ۩۞۩ஜ
29 دی 1390 در 11:34
سلام مونا جون
من امروز با وبت آشنا شدم و همه مطالبتو از اولين تا الان خوندم.
با خوندن بعضيهاشون اشكم ناخود آگاه ميريخت و بعضيهاشون لبخندو….
بهت تبريك ميگم….واااااااااااااقعا…………..به اعتماد به نفست… تلاشت…
برات بهترين آرزوهارو دارم…
___________
مونا :
@}—
29 دی 1390 در 20:16
وقتی که اسیر یک لحظه ای
یک حضور
یک لبخند…
جانی تازه در آوندهای این گیاه جوان خمود
وچند سیم واسطه…
برای قسمت کردن “زمستان”
____________
مونا :
برای قسمت کردن “بهار”
30 دی 1390 در 02:38
(…نظر خصوصی…)
سلام مونا جان
هر دوش هم مزيت داره هم بدي
راستي اومدم اينو بگم ، اين آيدا خيلي وقته نيست آخه ، ازش خبري داري؟ ميدونم امتهان داره ولي يعني انقد؟
____________
مونا :
آیدا خوبه مشغول درساشه …
1 بهمن 1390 در 22:09
یا رسول الله!
مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد.
اما با تکرار صلوات بر تو،
نور حضورت را، در قلب خود احساس مى کنیم.
2 بهمن 1390 در 13:44
خواهر خوبم سرگذشتتان را خواندم
آفرین به اینهمه همت
در مسیر زندگی شاد و پیروز باشید
__________
مونا :
ممنون
5 بهمن 1390 در 02:26
منم میخورم و میخوابم! اینکه خیلی خوبه :دی
5 بهمن 1390 در 10:55
سلام.با مطلبي در مورد ازدواج توانخواهان به روز هستيم.
منتظر نگاه گرمتون
6 بهمن 1390 در 21:01
سلام
خوبی
؟؟؟؟؟؟
یادت بودم
10 بهمن 1390 در 03:38
و وقتی اولی کلمات دست نوشته هات رو خوندم
و حسی غریب از اون چیزی که بار ها وبارها نوشته ام پاک کردم بهم دست داد
فکر کنم باید RSS سایتت رو بگیرم پیگیر مطالبت باشم
شاید با نوشته ها تو آروم بگیرم
دیگه رمقی برای نوشتن روزمرگی نمونده!
11 بهمن 1390 در 13:32
سلام
خیلی جالب بود
همشو خوندم امیدوارم که موفق باشی
__________
مونا :
ا آقای صبحی پور خوبین ؟ درستون تموم ؟
9 اسفند 1391 در 13:08
سلام
خوبین؟
بله با شما درسمو تموم کردم
ببخشید که جواب ندادم اصلا نتونستم جواب بدم چون هیچ چیزی یادم نمیاد چون حادثه ای برام پیش اومد که فراموشی گرفتم الان بهترم
10 اسفند 1391 در 00:27
سلام
آره شنیدم انشاالله حالتون بهتر بشه خیلی ناراحت شدم
اینم یک تجربه ای بود برای جمع کردن حواس به زندگی خوب…..
انشاالله که آینده ی خوبی در پیش باشه…
13 بهمن 1390 در 01:01
سلام مونایی
خوبی؟
امرو خیلی خوشحالم
اگه گفتی چرا؟؟؟
بالاخره بعد از مدتها تلاش و گذشتن از بعضی مانع هایی که درست میکردن یکی موانع رو رد کردم
اسم من به عنوان نماینده رسمی وایمکس سراسری مبین نت در سایت اصلی مبین نت ثبت شد
http://mobinnet.ir/Browse.aspx?CatID=5&ContentID=101&ci=36&si=24
پشتکارم خوبه؟
مگه نه
خیلی خوشحالمممممممممممممممممممممممممممممم
__________________
مونا: خوشحالم خوشحالین
به امید موفق روز افزون