نقاشی خدا

وقتی توی کلاسم یه اضطراب عجیبی دارم به طوری که چند باری دلم خواسته از کلاس بزنم بیرون ..دو سال پیشا یکی از استادا سر کلاس به خاطر اون صمیمیتی که بینمونه و حتی تصورشم نمیکرد که من ناراحت شم موقع درس دادن و درسی که در خصوص کمک و برخورد با افراد ناتوانو معلول بود منو مثال زد و گفت مثلا اگر مونا بیاد پیشتون باید اینجوری کمک کنید..من بلافاصله مثل برجهای دوقلوی آمریکا ریختم زمین 😐 فقط اینو بگم که تا آخر اون ساعت سرم پایین بود و اصلا به درس گوش ندادم هرچی برای خودم توضیح میدادم که چیز مهمی نیست فایده نداشت حتی اومدم صورت مسئله رو تغییر دادم و برای درک بهتر ماجرا مشکلو عوض کردم گفتم مئلا یکی صورتش خیلی جوش داره و استاد توی کلاس مختلط بگه اگر فلانی که اینقدر جوش داره بیاد پیشتون اینجور کرم رو بهش بدید به نظرم خیلی دردناک میومد و احساس حقارت میکردم اصلا دچار دوگانگی شدید شدم گفتم من الان یه متخصصم که باید یاد بگیرم چطور به مراجعه کننده ناتوان کمک کنم و یا یک ناتوانم که قراره برم پیش یه متخصص (همکلاسیام)کمک بگیرم اگر دومیه هستم پس چرا سر این کلاس نشستم ؟ 😀 اون موقع بود که دیگه قاط زدم، وقتی کلاس تموم شد استاد گفت مونا بیا پیشم کارت دارم..نمیخواستم برم میدونستم واسه این موضوعه اما رفتم به احترام، خلاصه گفت ناراحت شدی ؟ گفتم: نچ!! گفت چرا ناراحت شدی همون لحظه رضوان تو گوش نسرین گفت مونا رو ناراحت کرد..نسیم هی بت میگفت بیخیال و ریحانه هی از تعجب تکون تکون میخورد..منم گفتم آره ناراحت شدم ولی بیخیال خلاصه معذرت خواهی شدو موضوع تموم شد اما حالا که وارد یه محیط جدید شدم با استادای جدید و علاوه بر اون با درسهایی که خیلیهاش در رابطه با بیماران ام اس و معلولین و ناتوان و دردهای مزمن و…است منو از اون موضوع ترسوند.دوست ندارم یه بار دیگه تکرار بشه..و مدام استرسشو دارم….مامانم میگه خب اون استاد بات صمیمی بود از طرفی این اساتید دکترای مشاوره ن قضیه کلی فرق داره اما…..خیلی اضطراب دارم باید حلش کنم وگرنه اینجوری مشاور بشو نیستم .. :laugh: ملت منتظرن من مشاور بشم کارشونو راه بندازم..هه هه 😀
اگر درمان شدم راهکارهای درمانی رو جهت به کوچه علی چپ زدن خود آموزش میدم :laugh:
درسا خیلی سنگین شده و ذوق هنریم همچین کور شده. 😀 از دانشگاه که میومدم دیگه داشت کم کم غروب میشد و گفتم حیفه از نقاشی خدا عکس نندازم و هنرنمایی نکنم 😀

این همه دستهایی که منتظر بارونه
یکی اون بالا نشسته که خودشه میدونه
میدونه کاریه که فقط خودش میتونه
دستهای خالی رو خالی برنمیگردونه

غروبا چه حالی داره
این فضا چه حالی
که برای گریه کردن
یه هوای عالی داره
غروبا ببین هوا رو
گریه های بی صدا رو”

دانلود آهنگ ” گریه در مه ” بنیامین :rose:

:rose: عیدتون مبارک :rose:

0
0

۲۱ دیدگاه برای “نقاشی خدا”

  1. سجاد Says:

    نگرانی ات قابل درکه؛ از طرفی به نظرم برای خودت خیلی بزرگش کردی و اسباب اضطراب خودت رو فراهم کردی. نذار ذهنت رو تا این حد آشفته کنه. :-/
    به استادا میدان این طرز صحبت رو نده! :laugh:
    اگه هم خواست تکرار شه، طوری استادت رو نگاه کن که از ادامه حرفش پشیمون شه و از حرفش خجالت بکشه؛ نه اینکه سرت رو بندازی پایین. یه خُرده از صلابتی که توو یکی از یادداشت ها بهش اشاره کردی رو نشونشون بده. :reallyangry:
    تا یادم نرفته بین عکس ها، عکس اولی هنرمندانه تر گرفته شده! برای عکس دومی باید کمی صبر میکردی. 😐
    عذر میخوام زیاد صحبت کردم.

  2. mona Says:

    آره قبول دارم کمی بزرگش کردم شرایط جدید و ناشناخته منو یاد اون تجربه انداخته
    نمیشه..گاهی خیلی اتفاقی صورت میگیره..قابل پیش بینی نیست همش تو چند ثانیه ست…و گاهی واقعا طرف منظوری نداره من باید خودمو بازسازی کنم واقعا چون تغییر 70 میلیون ایرانی غیرممکنه اما تغییر خودم ………………….
    عکسا رو در حالی که ماشین حرکت میکرد الابختکی گرفتم
    خواهش میکنم استفاده کردم

  3. هوران Says:

    من یه همکلاسی داشتم که کم بینا بود و نمیتونست خطوط رو از روی کتاب بخونه مثکی تار میدید برای همین صدای تیچر رو ضبط میکرد و تو خونه تکرارشون میکرد . بعدا تیچرمون گفت که او تا 9 سالگی بینا بوده و به خاطر یه بیماری داره کم کم بیناییش رو از دست میده تا به نابینایی کامل برسه امیدوارم که این اتفاق هنوز براش نیوفتاده باشه و هر کسی هر مریضی داره زودتر شفا پیدا کنه. خلاصه ، یه روز موضوع درسمون درباره یه نفر بود که نابینا بوده و عمل میکنه وقتی که چشماش رو باز میکنه از سایه ی خودش میترسه چون تا حالا سایه ندیده بوده. تیچر طبق معمول همیشه قبل از اینکه درس بده درباره اون موضوع تو کلاس بحث ایجاد کرد و از اون دختر پرسید و خواست او برامون بگه که چه حسی پیدا میکنه اگه یه روز ببینه بیماریش برطرف شده و دیگه خوب شده .الان یادم نمیاد چیا اون روز گفت اما فکر میکنم اون جلسه به قدری اعصابش ریخت به هم که چهل و پنج دقیقه شایدم کمتر سر کلاس ننشست و با گریه کلاس رو ترک کرد و دیگه هم نیومد. این خاطرو تعریف کردم که بگم فقط تو نیستی که این احساس رو پیدا میکنی.

  4. mona Says:

    آره هست
    همیشه هست
    آدما پیچیده ان ..
    خاطره ی جالبی بود انشاالله اون دختر خانم موفق باشن..
    ببخشید درستون چی بود ؟

  5. ددی Says:

    این همه دستهایی که منتظر بارونه
    یکی اون بالا نشسته که خودشه میدونه
    میدونه کاریه که فقط خودش میتونه
    دستهای خالی رو خالی برنمیگردونه

  6. mona Says:

    دستهای خالی رو خالی برنمیگردونه..

  7. بهزاد Says:

    سلام! خوبی؟ خوشی؟ سر حالی؟ خب احوال پرسی دیگه بسه!!!

    عیدت مبارک!!!!!!!! 😀 :rose: :rose: :rose: :rose: :rose: :rose: :rose:

    نترس منم با نظر مامانت موافقم!!!

    از درس و مشق نگو مونا که دلم خونه!!!

    14 واحد این ترم بهمون دادن و 9 واحد هم از ترم قبل داریم که درساش تموم نشدن و هنوز داریم میریم سر کلاس!!!!! هر کدومشون هم دو تا کار غول گذاشتن جلومون! نمی دونم چکار بکنم!!!! حالا این وسط برگزاری دو تا کارگاه شده قوز بالا قوز!!! یعنی وقت نمیکنم سرمو بخارونم ها!!!! اونم درساییکه همش حل کردنین و باور کن هر فرمول رو که می خوای اثبات کنی از نیم برگ آ4 تا کل برگ آ4 باید برای یه فرمول کوچولو مصرف کنی! مغزمان پکیده!!!! :pain:
    اینا همه یه طرف خودت حساب کن که کار پایان نامه هم شروع شده و رو اونم باید کار کنم!!!!! خدا به داد من برسه!!!!

    این وضعیت درسی من!!!! یعنی کاملا گیج گیجم! نمیدونم چکار باید بکنم!!!!!

    مواظب خودت باش بای

  8. mona Says:

    سلام ممنون
    عید شما هم مبارکککک
    این جریان اتفاق افتاد سر کلاس بودین یا رفته بودین کرمون؟
    چقدر زیاد ما بیشتر 13 واحد نمیدن بمون چرا ؟؟

    چقدر آشـــفته!!
    انشاالله خدا به دادتون میرسه

  9. بهزاد Says:

    نه نبودم! کرمون بودم!!!!

  10. مونا Says:

    سلام عزیزم
    عیدت مبارک
    منم با نظر بچه ها و مادر عزیزت موافقم….
    همیشه یه اتفاق تکرار نمیشه
    اما اینو همیشه یادت باشه
    از هر اتفاقی که ترس داشته باشی.. امکان وقوعش رو خودت زیاد میکنی ها….
    شجاع باش دختر خوب
    تو میتونی
    ما بهت ایمان داریم :-*

  11. mona Says:

    سلام عید شما هم مبارک
    من هم از اون میترسم که تکرار بشه.. همیشه ای در کار نیست..نه ؟
    ولی قبول دارم اینقدر خودم بهش فکر میکنم تا ……

  12. مریم Says:

    سلام مونا جون خوبی؟؟کنکور ارشد قبول شدی؟؟بسلامتی چه رشته ای؟؟

  13. mona Says:

    سلام مریم خانومی..بله عزیزم رشته ی مشاوره خانواده

  14. طیبه Says:

    مونای عزیزم
    اول اینکه عاشق خودتو ذوق هنریتم :rainbow:
    بعدش اینکه عزیزم مطمئنم اون استادت اصلا فکرشم نمیکرده که شما ناراحت شی آخه خوب میشناخته شمارو
    من خودم تو کلاس هرکیو بیشتر دوس داشتم همش دنبال یه موضو میگشتم که بیارمش تو حرفام
    امیدوارم هرچه زودتر مطب بزنی بیام پیشت 🙂

    آهنگم دانلودش کردم
    و دارم ازش لذت میبرم
    مییییییییییییبوسمت :inlove:

  15. mona Says:

    چقدر تو انرژی مثبت ساطع میکنی دختر

  16. New Guy Says:

    اول اينکه با تمام احترامي که براي بسياري از اساتيد قايل نيستم!!! بايد بگم خيلي حرکته غير حرفه‌اي رو انجام داده! من به يه دختر نمي‌گم چرا انگشت‌هات تپل‌ه يا چرا ابروهات کلفته اونوت…
    He dont know shi… about girls
    بعد اينکه به اعتقاد من خيلي از آدم‌هايي که پيشرفت کردن يه جايي بهشون بر خورده يا از اون بالاتر بهشون توهين شده.هر حسي که در ما هست براي رشد ما لازمه! وقتي بهت بر مي‌خوره يه حس عصبانيت همه وجودت رو مي‌گيره تنت گر مي‌گره مي‌توني نبضت رو تو مشت‌هات حس کني، اينا همش يه انرژي‌ه فوق‌العادست که جون ميده واسه تصميم‌گيري‌هاي بزرگ!
    وقتي عصبي هستي وقتي خشمگين هستي از اين انرژي واسه ارتقاء خودت استفاده کن. فقط هواست باشه به در و ديوار نزني! خرابکاري ميشه، گفته باشم

  17. mona Says:

    حرکت بله غیر حرفه ایی بود فقط صمیمیت زیاد ته دلم بهم امید میداد تا خیلی ناراحت نشمو……….
    درسته اما گاهی هم ممکنه بشه یه استرس مثل من..

  18. New Guy Says:

    استرس هم از اون حس‌هاست که يه جاهايي لازمه! اگه مراقب مقدارش باشي مي‌تونه هوشياريت رو بالاتر از حالت عادي نگه‌ داره!
    فکر کنم يکي از ويژگي‌هاي يه مشاور خوب اين باشه که واسه هر سوالي يه جواب حاضر و آماده داشته باشه! واسه مسيري که در پيش گرفتي دو چيز خيلي به دردت مي‌خوره: ذهني پرسش‌گر و دروني پاسخگو! سوال‌هاي ديگران رو از خودت بپرس و يه جواب براشون پيدا کن حتي اون سوال‌هايي که گاهي فکر قرار گرفتن در معرضشون تو رو به هراس ميندازه!
    حمله بهترين راهِ دفاعه!!!

  19. mona Says:

    اوهوم درسته..ممنونم از توضیحات خوبتون

  20. New Guy Says:

    من اين مثال رو خيلي وقت‌ها تکرار کردم، بزار بازم تکرار کنم!
    سر کلاس درس معلم به دليلي ميزني تو گوشه يه شاگردش! حالا اين وسط يه شاگرد افسرده ميشه، يکي قهرآميز برخورد مي‌کنه و درس رو ول ميکنه، يکي تصميم مي‌گيره بره بدنسازي کار کنه تا اگه کسي زد تو گوشش اينم محکمتر بزنه! يکي هم اين وسط فکور ميشه و خودش رو به يه مرحله‌ي جديدي از زندگيش ميرسونه!
    قشنگيه اين مثال اينه که اين وسط تويي که انتخاب مي‌کني کدوم يکي از اين شاگردها باشي

  21. mona Says:

    ممنونم خیلی قشنگ بود

دیدگاهی بنویسید