بایگانی برای فروردین 1391

عروس

شنبه 12 فروردین 1391

یادش بخیر آن موقع ها حوالی عید و بهار 5تایی با دوستانم میرفتیم توی آلاچیق سرسبز رو به روی دانشکده امان هی بوی تازه ی شبنم و باران و خاک خیس خورده می آمد و نفسمان حال و هوایش عوض میشد و هی از آمدن تعطیلات حرف میزدیم که چنان می کنیمو و چُنان…که مثل بچه های کوچولوی خسته از درس و کار و بار منتظر همین تفریح و دور هم جمع شدن ها و سفر رفتن ها و مهمانی های عید بودیم..بعد برای هم تعریف میکردیم که تعطیلات خود را چطور گذاراندیم ..جایمان امسال خالی بود توی آلاچیق خاطراتمان اما امسال عید هوایش هوای دیگری بودو نفسمان حال و هوایش با رخت عروسی نسیم پاک و تازه شد..که من از همان حوالی عید منتظر بودم بدون اینکه طبق سالهای گذشته برای کسی از تعطیلاتم بگویم که بگویم چقدر خوشحالم و چقدر منتظر…بعد بفهمم که شاید پله های زندگی ام نگذارند که هی نفسم حال و هوایش خوش تر شود…و شاید نشود که بروم دوست خوب گروه 5 نفره امان رو توی رخت سفید عروسی اش ببینم…تنها کاری که می توانستم بکنم این بود که بروم رو به روی آرایشگاه اش بیاستم تا فقط یک لحظه فقط یک لحظه چهره ی معصومش را ببینم در پس آن سفیدی و آن زیبایی..و با اطمینان به خودم بگویم که زیباترین عروسی ست که دیدم..مبارکت نسیم بهاری من!

و بعد امشب پشت این دکمه های سرد لپ تاپم مثل باران بهاری ببارم و اشک ها یم از چشمها ،گردِ گرد بیفتد روی گلهای رنگاورنگ شلوارم تا امسال عید حال و هوایشان عوض شود…افسانه!

0
0

بهار تازه

سه‌شنبه 1 فروردین 1391

هواي خواب
در اغوش اين بهار تازه
به وداع روزگار رفته!

کاشکی با این تحول سال یکمی هم حالمون متحول می شد…کاشکی ! …الهی حول حالنا الی احسن الحال

سال نو همگی مبارک

__________
* هایکوی: از عباس حسین نژاد

0
0

اختراع من در آوردی

سه‌شنبه 23 اسفند 1390

نمی دونم چی شدم شبها بیدارم و روزا خواب…یعنی نه شبم شبه نه روزم روز
نصف شبی که مشغول فکر و خیالبافی و …بودم یهو این وسطا یه ایده ای به ذهنم رسید که اگه درست شه زندگیم از این رو به اون رو میشه یعنی 60 تا 70 درصد شاید تو بعضی کارها مستقل بشم
همینجور فکر میکردم که کی میتونه کمکم کنه یه دفعه یاد مسعود اقدسی فام افتادم همون بچه المپیادیه..ساعتو نگاه نکرده پیامک دادم که یه دانشمند مکانیک میخوام واسه راستو ریس کردن ایده ی نصفی شبی به ذهن رسیده ام…ایده امو تو پیامک توضیح دادم اونم گفت اختراع خوبیه ها یکی رو پیدا کن به نام خودت ثبت کنه گفتم ثبت به نام خودم رو نمی خوام کارم را بیافته فقط…همین!
حالا ایده چی بود همون بالابره اما سیار با چرخ های کوچولو که بشه تو خونه جا به جاش کرد به قدر نیاز بیاد پایینو به قدر نیاز بره بالا…بعدش فکر کردم لامپ اتاق بسوزه هم خودم میتونم برم بالا درستش کنم بعدش یه دکمه بزنم بیاد پایینو بپرم رو تخت..:دی

تازه دیگه زمین نشستن و از زمین پا شدنو رو ویلچر نشستنو آشپزی و سفره پهن کردنو خیلی چیزای دیگه حل میشه عجب اختراعی بشه این اختراع..
مهدی میگه این میله ای که قراره صفحه ی بالابر روش قرار بگیره و بالاو پایین بره یه جوری طراحی بشه که قابلیت تا شدن داشته باشه :دی ..یعنی میشه که بشه ؟
کلهم خونوادگی ایده پردازیم..هه!

پ. ن. کسی هست به امیرعلی کوچولو و کودکان مشابه دیگر او کمکی کنه ؟

0
0

دانشجوی خاکی

جمعه 19 اسفند 1390

یادمه اون موقع ها که کلاس اول دبستان بودیم جا کم میومد یه گوشه روی زمین دفتر رو میذاشتیم رو پا تند تند و با دلی شاد مینوشتیم گاهی هم سره بیرون رفتن دعوا میشدو کسی خواهان روی زمین نشستن نبود آخه روپوش مدرسه خاکی میشد و یا دستخطمون کج و کوله میشد…

برای کنکور کارشناسی ارشد برای مبارزه با افت فشار خون مجبور شدم تو اون سه ساعت کنکور به یاد همون روزهای اول دبستان روی زمین بشینم!! هم روپوشم خاکی شد هم دستخطم کج و کوله و هم برگه ام سوراخ..

اما نفسم راحت بود مثله یه گنجشک !

پ.ن.سومین کنفرانس اینترنتی آسیب نخاعی با عنوان ” ورزش و آسیب نخاعی “

0
0